آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, October 17, 2024

کمترتوانسته ام حس هجوم عشق به زیبایی را در خود کنترول کنم

سال ۱۹۸۰ بود در دانشگاه شهر زیبا و تاریخی و فرهنگی ورونیژ  در روسیه محصل بودم . آنجا با دریاچه ی قو آشنا شدم، دریاچه ایکه پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

( Чайковский) قصه ی  آن را نوشت و موزیکی برایش کمپوز کرد و ایرینا زخارف استاد ادبیات روسی آن را برایم قصه نمود 

چرا به موسیقی و داستان دریاچۀ قو ادبیات رمانتیک  روسیه به آن می نازد. زیرا نه در امریکا، چین و نه در آلمان ونه در دیگرکشورهای اروپایی کس نتوانست چنان چایکوفسکی باله یی به این عظمت و همراه با موسیقی جادویی به وجود آورند. 

دریاچه قو  را پس از آنکه چایکوفسکی آفرید به یکی از عاشقانه های جهانی تبدیل شد. داستان عشق  شاهزاده اسکاندیناوی زیگفرید  (Siegfried) و زنی زیبای به نام اودِت       

 ( (Odette حدود سه سال بعد ازخلقت حماسۀ شور آفرین عشقی رومئو و ژولیت تو سط شکسپیر  نوشته و به نمایش گذاشته شد. اینجا نمی خواهم قصۀ عشق  دو دلداده  شهزاده زیگفرید و اودت زیبا را بیان نمایم  زیرا هرچه بنویسم تکرار خواهد بود از بسکه در تمام زبان های دنیا و کشور های جهان  این باله بار ها و بار ها نمایش داده شده و در موردش نقد های فراوانی نوشته اند. اما از دید من یک پرسش بی پاسخ مانده است که چرا چایکوفسکی  پرنده ای به نام قو و دریاچه را عنوان عظیم ترین باله ی خود انتخاب کرده است. نخست اینجا داستان باله ی دریا چه قو را از چند منبع  نقل می کنم بعد به پاسخ پرسش می پردازم.

مینویسند:

« ... اختلاف‌های زیادی دربارهٔ ریشهٔ داستان دریاچه قو وجود دارد. از دیرباز، در هر دو فرهنگ غرب و شرق، قو از نشانه‌های زیبایی و زنانگی بوده‌است. بسیاری معتقدند این داستان در طول زمان و به ‌تدریج تکامل یافته و سرانجام نمونهٔ درخشانی از آن توسط چایکوفسکی عرضه شده‌است. 

در نسخه کلاسیک، نمایش با جشن تولد ۲۱ سالگی شاهزاده زیگفرید (Siegfried) شروع می‌شود. در این سن شاهزاده باید کسی را به همسری برگزیند، در حالی که شاهزاده مردد و بیم‌ناک به کنار دریاچه‌ای پناه می‌برد، متوجه قوی بسیار زیبایی می‌شود که توسط دسته‌ای دیگر از قوها احاطه شده. در گرگ و میش غروب آفتاب ملکه قوها به زنی زیبا به نام اودِت (Odette) تبدیل می‌شود. شاهزاده می‌فهمد جادوگری شیطانی به نام وان روثبارت (Von Rothbart) اودت و دختران ندیمه او را به قوهایی تبدیل کرده که تنها در طول شب می‌توانند به صورت انسان درآیند و دریاچه نیز در حقیقت چیزی جز اشک چشم پدران و مادران دختران ندیمه نیست. 

اودت به شاهزاده می‌گوید که تنها اگر مردی که قلبی پاک دارد به او ابراز عشق کند طلسم باطل خواهد شد، اما پیش از آنکه شاهزاده بتواند عشق خود را آشکار کند جادوگر بدطینت ظاهر می‌شود و او کسی جز یکی از استادان و پیش‌کسوتان شاهزاده جوان نیست. جادوگر فرمان می‌دهد قوها در دریاچه به رقص آیند و بدین ترتیب مانع تماس اودت و شاهزاده می‌شود. 

روز بعد مادر شاهزاده به او دستور می‌دهد عروسی انتخاب کند، اگرچه شاهزاده در ابتدا قادر به انتخاب نیست اما جادوگر با طلسمی دیگر دختر خود، اودیل (Odile) را به ظاهر اودت درمی‌آورد و شاهزاده عشق خود را به او ابراز می‌کند. اودت واقعی که در جایی مخفی شده و شاهد این صحنه‌است اندوهناک به سمت دریاچه می‌دود، واکنش او شاهزاده را متوجه فریب جادوگر می‌کند و در پی اودت روان می‌شود. 

درحالیکه اودت و ندیمه‌گانش اندوهگین در دریاچه شناورند شاهزاده حیله جادوگر را برای او توضیح می‌دهد و اودت او را می‌بخشد اما جادوگر سوگند و ابراز عشق شاهزاده به دخترش را یادآوری می‌کند. شاهزاده و اودت دست در دست هم وارد دریاچه می‌شوند، طلسم باطل می‌شود و قوهای ندیمه به انسان تبدیل می‌شوند، ندیمه‌ها جادوگر و دخترش را به دریاچه پرتاب می‌کنند و آنها در آب غرق می‌شوند. گروه ندیمه‌ها در کنار دریاچه روح شاهزاده و اودت را می‌بینند که از دریاچه خارج شده و به سمت بهشت پرواز می‌کنند. 

داستان اولیه دریاچه قو بارها تغییر یافته، نسخه ایوانفِ گروه باله نیویورک بدل به نسخه استاندارد مدرن شده‌است، در این نسخه ابراز عشق شاهزاده به دختر جادوگر خیانت به اودت محسوب شده و باعث جاودان شدن طلسم اودت می‌شود، در نسخه‌های آمریکایی پس از جاودان شدن طلسم، اودت ناراحت و اندوهگین خود را به داخل آب پرتاب می‌کند و شاهزاده عاشق از پس او در آب می‌پرد. این فداکاری و عشق خالص باعث شکست جادوگر و باطل شدن طلسم می‌شود، ندیمه‌ها به انسان تبدیل می‌شوند و روح شاهزاده و اودت به سمت بهشت پرواز می‌کند. در اجرای گروه‌های چینی و روسی معمولاً عشق بین اودت و شاهزاده آنقدر قوی است که جادوگر را شکست می‌دهد و اودت تبدیل به انسان می‌شود. 

اگرچه اجرای اولیه دریاچه قو توسط گروه باله روسیه و چایکوفسکی به علت ضعف اجرا انتقاد منتقدین را برانگیخت، امروزه این نمایش یکی از شناخته‌شده‌ترین نمایش‌ها در ستایش عشق و زیبایی محسوب می‌شود. » 

  بدین گونه  در ادبیات برخی از کشور ها میخوانیم که قو از نشانه‌های زیبایی و زنانگی و مظهر عاشقانه گی های زن است. ترسیم قلب را که مکان تپش های عاشقانه در انسان است ، تنها قو است که هنگام معاشقه با جفت خویش چونان یک نقاش عاشق  با پیچ و تاب  گردن تصویر می کند.

سال ۱۸۷۶ میلادی  که چایکوفسکی بالۀ دریاچۀ قو را نوشت از قرن ها پیش از آن در سرزمین وسیع  روسیه شکار مرغان به ویژه قو رواج داشت .  قویی که مظهر محبت ظریف زنانه بود. شاید کسانی دیگری هم بوده که مانند چایکوفسکی قلب شان ازاین بیرحمی به درد آمده اما چاره ای جلوگری از آن ناممکن بود. معمولاً شکار چیان قو و آهو ها اعضای خانواده های اشراف بودند که از روی تفنن به شکار قو و آهو میرفتند. چایکوفسکی  از جوانی روحیه حساس و شکننده داشت و از کودکی از مادر خویش عطوفت و مهربانی  را به ارث برده و به وسیله مادر با نواختن پیانو آشنا شد. او وقتی با خانواده در اثر شیوع مصیبت وبا در مسکو به سن‌پترزبورگ نقل مکان نمودند درشه ی جاگزین شدند که دارای طبیعت سبز وپر از دریاچه ها و بیشتر آدم های آن مشغول شکار مرغابی ها بودند اما شکار قو برای شکارچیان مزیتی دیکر داشت. آدمهایی مانند چایکوفسکی  نمی توانست در برابر فاجعۀ شکار قو ها بی تفاوت بماند. ازدستش کاری دیگری ساخته نبود زیرا او یک  موسیقیدان بود و آهنگ ساز. 

 بنا بر استعداد و توانایی که در موسیقی داشت بر آن شد که  با حربۀ موسیقی  در جنگ با فاجعۀ شکار قو ها و در مجموع شکار حیوانات برود.  آرای او شب ها و روز ها مشغول شد تا در سال  1876 بالۀ دریاچه قو را نوشت. روایت است که پس از نمایش آن در سال 1877  در مسکو و نمایشات آن در دیگر شهر های کلان روسیه یکی پی دیگر  چنان اثرگدار شد که کمتر شکارچیی قو ها را نشانه می گرفت. چنانکه آهسته آهسته قو به یک پرنده ای مقدس تبدیل شد و بالۀ دریاچه قو چایکوفسکی جهانی گردید. 

 در سطر نخست نوشتم: که کمترتوانسته ام حس هجوم عشق به زیبایی را در خود کنترول کنم . آری سالهای دیر می شود که  لالایی خواب های شبانه ام  آهنگ جادویی دریاچه قو است و در تاثیر آن خواب راحتی دارم و هم گاهی که میخواهم عاشقانه یی بنویسم، آهنگ دریاچۀ قو را می شنوم تا احساس عشق را در من تحریک نماید

درود بر روان  پیوتر ایلیچ چایکوفسکی

"راوش"

No comments: