آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Saturday, September 21, 2024

زنده‌گی زیر سلطه طالبان؛ جواب هر کاری گلوله است

 در مهم‌ترین روزهای زنده‌گی‌اش، درست زمانی که بیش از همیشه به حضور و حمایت او نیازمند بود، شوهرش را به خاک سیاه سپرد‌. او شکریه نام دارد؛ زنی که ده سال قبل با شنیدن خبر مرگ همسرش دچار مریضی قلبی شد و در کنار بیماری‌اش مجبور بود برای رشد و آینده‌ فرزندان قد‌و‌نیم‌قدش تلاش کند و عقب نکشد.
همسر شکریه داکتر بخش جراحی یکی از شفاخانه‌ها در مناطق دورافتاده و ناامن افغانستان بود؛ جایی که داکتران هر روز وادار به چندین عمل جراحی و رسیده‌گی به زخمیان گروه طالبان می‌شدند. شکریه با فرزندان خردسالش در قصبه‌ کابل زنده‌گی می‌کرد و همسرش به دلیل شرایط و مشغله‌ کاری‌اش هر دو یا سه ماه یک بار می‌توانست به آن‌ها سر بزند. همین مشکلات دوری از خانواده و مسافرت باعث شد که شکریه با توافق همسرش کارش را ترک کرده و با فرزندانش به ولایتی بکوچد که همسرش در آن‌جا در حال اجرای وظیفه بود.

پس از رفتن از کابل، او برای سرگرم ساختن خودش به یکی از آرایشگاه‌ها می‌رود و در آن‌جا شروع به یادگیری این کار می‌کند. هر چند هدفش فقط ایجاد سرگرمی بود، اما پس از دو سال کار در آرایشگاه، کارمند آن‌جا شد. صبح‌ها فرزندانش را به مکتب و کودکستان می‌فرستاد و خودش به آرایشگاه می‌رفت و ظهرها در خانه به مراقبت از فرزندانش و رسیده‌گی به درس‌های آن‌ها می‌پرداخت. همسرش نیز فقط جمعه‌ها به شهر می‌آمد و در کنار خانواده می‌بود. «محل کار همسرم تحت سلطه‌ طالبان بود و آن‌ها ناچار به اطاعت از اوامر این گروه بودند. شامگاه پنج‌شنبه تا صبح زود شنبه را فقط اجازه داشت بیرون از شفاخانه باشد. بعضی هفته‌ها همین اجازه هم از او گرفته می‌شد و باید در شفاخانه به جراحی یا مراقبت از بیمارانی که وضع صحی بدی داشتند، مشغول می‌شد. اکثر بیمارانی که برای جراحی به آن‌جا منتقل می‌شدند، جنگ‌جویانی بودند که در جریان درگیری با نظامیان دولت زخم برمی‌داشتند. در صورت ابا ورزیدن از رسیده‌گی به آن‌ها، طالبان داکتران را تیرباران می‌کردند.»

او می‌گوید همسرش بارها سعی کرد تا محل کارش را به شفاخانه دیگری منتقل کند، اما از این‌که کسی به‌ساده‌گی حاضر به کار در چنان مناطق ناامن نمی‌شد، نتوانست کارش را جای دیگری آغاز کند.

همسر شکریه مدام از این‌که باید به مداوای کسانی بپردازد که دلیل جان باختن هموطنانش بود، رنج می‌برد. بالاخره گروهی که آن‌همه مدت از آن‌ها به‌عنوان برده و مطیع خود کار می‌کشید، جانش را از او گرفت‌: «یکی از همکاران همسرم برایم قضیه را این‌گونه خبر داد: بیمار در جریان عمل جراحی به دلیل زخم‌هایی  که برداشته بود و خون زیادی ضایع کرده بود، جانش را از دست داد. از شانس بد، آن زخمی برادرزاده‌ قوماندان طالبان آن ولسوالی بود. زمانی که از جان باختن برادرزاده‌اش آگاه می‌شود، بی‌هیچ رحمی به سر همسرم شلیک می‌کند و او را به قتل می‌رساند.»

جسد همسرش را تا دو روز در سردخانه نگه‌داری می‌کنند و پس از آن به خانواده‌اش اطلاع می‌دهند تا آن را تسلیم شوند. پس از شنیدن این خبر، به دلیل شوکی که به شکریه وارد می‌شود، دست چپش موقتا فلج می‌شود و پس از چند ماه درمان دوباره می‌تواند دستش را حرکت بدهد.

او همسرش را زمانی از دست داد که فرزند بزرگش فقط ۹ سال داشت و فرزند کوچکش ۴ سال. غم از دست دادن همسر از یک سو و بی‌سرپرست شدن فرزندانش از سوی دیگر، بالای او فشار زیادی آورد. برای همین، بلافاصله پس از سالم شدن دستش، شروع به کار کرد. هشت ماه مثل قبل در همان آرایشگاه کار می‌کرد و پس از هشت ماه موفق شد برای ساختن آرایشگاه خودش جواز بگیرد و به‌طور مستقل شروع به کار کند. «زنده‌گی‌ام خوب شده بود. هر چند همیشه نبود همسرم را حس می‌کنم، اما آن روزها را با کار کردن و مصروف ساختن خود می‌گذراندم، تا این‌که طالبان حاکمیت کل کشور را دوباره به دست گرفتند و هر روز قانون جدیدی برای ما وضع می‌کردند.»

پس از حکم طالبان مبنی بر بسته شدن آرایشگاه‌های زنانه، شکریه به ناچار دکانش را می‌بندد و تمامی لوازم کارش را به خانه انتقال می‌دهد. از این‌که این تنها راهی بود که او می‌توانست از طریقش کسب درآمد کرده و مایحتاج خانه و زنده‌گی‌اش را برآورده سازد، پس از مدتی به ناچار شروع به ادامه‌ کار در خانه می‌کند؛ اما مثل گذشته‌ مشتریان زیادی را نمی‌پذیرد تا رفت‌و‌آمد زیاد مردم به خانه‌اش باعث مشکوک شدن طالبان نگردد. «حدود هفت یا هشت ماه است که کارم را دوباره شروع کرده‌ام. فقط مشتریانی را قبول می‌کنم که بالای‌شان اعتماد کامل دارم و می‌دانم قرار نیست کارم را افشا کنند. مشتری جدید و یا زیاد را نمی‌پذیرم و تمام تلاشم را می‌کنم تا جان خودم یا فرزندانم را به خطر نیندازم.»

شکریه می‌گوید که مجبور است کارش را همچنان در خفا ادامه بدهد؛ زیرا او باید برای فرزندانش آب و نانی پیدا کند که آن هم بدون کار کردن امکان ندارد. او از زنده‌گی زیر سلطه کسانی که دست‌شان به خون همسرش و هزاران شهروند دیگر رنگین است، ناراضی بوده و آرزو می‌کند هر چه زودتر دست این گروه از افغانستان کوتاه شده و آزادی و آرامش هر چند نسبی گذشته برگردد.

شیوا سادات

No comments: