آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Monday, August 19, 2024

رویاهای ما چه شد؟

 به باغچه کوچکی که هر سال نو آن را با پدرم از گل‌های معطر تزیین می‌کردیم و گاهی نهالی نیز در آن می‌کاشتیم، نگاه می‌کنم. گل‌ها از شدت گرما و کمی آب پژمرده شده و برگ‌های آن به زردی گراییده است. خزان نیست، اما روزگارش همانند من خزان‌زده شده است. هیچ چیزی شبیه گذشته نیست.
نه گل‌هایی که آن‌ها را دوست داشتم و نه میلی به کاشتن و رسیدن به برگ‌هایی که دیگر رنگ باخته‌اند، وجود دارد. در میان گل‌های پژمرده به نهالی که سه سال قبل در دومین روز سال نو ۱۴۰۰ خورشیدی، آغاز سال سیاهی که زنده‌گی همه را تباه کردند، کاشته بودیم، نگاه عمیقی می‌اندازم. اکنون قدش سه برابر من شده و به ثمر رسیده است. وقتی به میوه‌های آن که به پخته‌گی رسیده نگاه می‌کنم، دلم بیش‌تر می‌گیرد و حس خفه‌گی می‌کنم. با خود می‌گویم که اگر مرا نیز می‌گذاشتند اکنون در سال اول دانشگاه درس می‌خواندم و نتیجه سال‌ها سخت‌کوشی و زحمت‌های من نیز ثمر می‌داد، اما مرا به‌خاطر جنسیتم و به‌خاطر دختر بودنم از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم کرده‌اند. مگر دردناک‌تر و غم‌انگیزتر از این داریم که دختران یک مملکت به‌خاطر جنسیت خود حق نفس کشیدن ندارند؟ حق آموزش، کار، پوشیدن لباس به خواست خود، گشت‌وگذار و همه آزادی‌ها از آنان سلب شده و آن‌ها را در چهار دیواری خانه زندانی کرده‌اند.

سه سال قبل، پیش از تسلط طالبان بر افغانستان، زمانی که اولین رمان از درد و زنده‌گی رقت‌انگیز زنان و دختران افغانستان به نویسنده‌گی سیامک هروی را می‌خواندم، در آن نوشته بود که دختران و زنان در افغانستان حق تحصیل را نداشتند، تا بزرگ می‌شدند به شوهر داده می‌شدند، جای زنان و دختران در خانه در کنج مطبخ و آتش تنور بود و دختران جز موجود اطاعت‌گر و وسیله‌ای برای برآورده کردن نیازهای مردان که به دستور ملا‌های فتنه‌گر و افراطی و مردان ظالم امر و نهی می‌شد، دیگر حقی نداشتند. به شخصیت‌های آن داستان لعنت می‌فرستادم و تکرار چنین صحنه‌ها در قرن بیست‌ویک برایم غیرقابل باور بود. زمانی که از مادرم می‌پرسیدم، تک تک آن جملات کتاب در مورد محرومیت زنان و دختران افغانستانی را تایید می‌کرد و می‌گفت که در گذشته و شاید حالا نیز زنان حتا حق گفتن یک کلمه در برابر مردان را ندارند؛ اما به باور من همه آنان افسانه‌ای بیش نبود، چون من در شهر در میان دخترانی بزرگ شده بودم که هیچ یک از محرومیت آن چنانی صحبت نمی‌کردند و دغدغه همه رسیدن به آرزوهای بزرگ بود. در ذهن آنان جز خودکفایی، آزادی، ترقی، پیشرفت و فکرهای بزرگ چیز دیگری جا نداشت.

اما آن داستان خوفناک و غیرقابل باور به حقیقت پیوسته و زنده‌گی خودم را متحول کرده است. دختری که سه سال قبل شادی‌اش را کسی نداشت، اکنون در چهار دیواری خانه افسرده‌ شده و خوشی‌هایش به غم مبدل شده‌اند. یاس جای آرزوهایش را گرفته و در چهار دیواری خانه اسیر شده است. دردآورتر این‌که همه حقوق ما سلب شده و حتا حق انتخاب رنگ لباس خود و گشت‌وگذار آزادانه را نیز نداریم. گاهی با زهرخندی به خود می‌گویم، نمی‌دانستم داستان محرومیت زنان به واقعیت مبدل می‌شود. حالا می‌دانم هر داستانی که از محرومیت و ظلم بالای زنان در افغانستان نوشته می‌شود، واقعیت تلخی از زنده‌گی واقعی زنان در کشور من است.

نمی‌دانم در این سه سال حاکمیت طالبان چی‌ها بر زنان و دختران گذشته و چی داستان‌های غم‌انگیز از واقعیت‌های زنده‌گی زنان ناگفته مانده است؛ اما این را می‌دانم که رویاها دیگر جای‌شان را به ناامیدی داده و دختران در سیاه‌چال بزرگی اسیر شده‌اند.

من نیز جز این دخترانم و سه سال محرومیتم از آموزش و نابود شدن خوشی‌هایم سبب شده است تا نسبت به همه چیز بی‌انگیزه شوم. خیلی دردآور است که ده سال درس بخوانیم و رویاپردازی کنیم، در آخر همه چیز به دست گروهی نابود شود که هیچ چیزی از حقوق انسانی نمی‌داند و جز افراط و نابود کردن زنده‌گی هیچ کاری نمی‌کند. اگر خواستید حال این روزهای یک دانش‌آموز بازمانده از تحصیل در افغانستان را توصیف کنید این گونه بنویسید: افسرده و گوشه‌نشین شده، سال‌ها زحمتش نابود شده است، سال‌هایی که درس خوانده بود از ذهنش پاک شده و حتا نوشتن را از یاد برده و میلی به خواندن و نوشتن ندارد. همانند بی‌سوادی می‌ماند که راه را گم کرده است. آرزوهایش گم شده و به‌سوی تاریکی رفته است. وضعیت روحی‌اش خوب نیست و همواره فکر می‌کند و از خود می‌پرسد که چرا به‌خاطر دختر و زن بودنش از همه حق خود محروم شده است. چه گناهی مرتکب شده که سزاوار این همه بی‌عدالتی‌هاست. زنده‌گی‌اش خیلی دگرگون شده است. مثل این‌که در اوج پرواز بال‌هایش را شکستانده و او را به قفس انداخته‌اند.

گاهی در اوج ناامیدی به آن نهالی که اکنون به ثمر رسیده و رفع تکلیف کرده است، رشک می‌ورزم. من او را در اوج ناتوانی‌اش غرس کردم و اکنون به درخت پربار مبدل شده است؛ اما من در جایی که بودم از آن نیز به عقب برگشته‌ام و هیچ راهی برای بیرون رفت از این تاریکی وجود ندارد. ما سه سال به عقب برنگشتیم بلکه ده سال و شاید بیست سال به عقب برگشتیم. کی‌ها می‌تواند سه سال و زمان‌های از دست رفته را به ما برگرداند. آیا زمان به عقب برمی‌گردد؟ آیا رفته‌ها بازمی‌گردند و آیا همه چیز مثل گذشته می‌شود؟ و ده‌ها سوال غم‌انگیز دیگر که پاسخ آن «نه» است. مریم حسینی،۸ صبح

No comments: