آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, August 25, 2023

مادرم سرباز دو خانه بود

مادرم می‌گفت: از وقتی جوان شدم و در خانه‌ی پدر بودم برم می‌گفتند دختر مال مردم است؛ باید خوب‌کار کند، خوب آشپزی کند، گپ‌شنو باشد، مطیع زن برادرش باشد و دست‌یار مادرش باشد، کالاهای بچه‌ها را ستره‌کند؛ البسه‌های زیاده را ببرد و لب جوی پاک‌ کند.
منم از نا چاری این‌کار ها را می‌کردم؛ گاهی از شدت کار خسته می‌شدم، دروازه‌ی اتاقم را می‌بستم و به‌خواب می‌رفتم تا کمی بخوابم و خستگیم رفع‌شود؛ ولی خوابم نمی‌آمد و غر غر زن برادرم عصبانیم می‌کرد. هر وقت سرم را روی بالین می‌گذاشتم، درب زده می‌شد و زن برادرم می‌رسید و شروع می‌کرد به طعنه‌زدن و نق‌زدن؛ هی می‌گفت که می‌گفت. در تمام این مدت برادرم جانب‌داری‌اش را می‌کرد؛ مرا بد می‌گفت، رد می‌گفت و می‌زد. می‌گفت تو با زن من چکار داری؛ باید گپش را بگیری، ازش اطاعت‌کنی و تابعش باشی. می‌گفت هی دختر بد تو را من نان میدهم؛ در خانه‌ی من استی، لباست را من تهیه می‌کنم و کفش‌هایت را من می‌خرم، پس چه‌طور گپِ زنم را نمی‌گیری و ازش فرمان‌ نمی‌بری؛ چه‌قدر چشم‌سپیدی!.

وقتی از دستش به‌تنگ می‌شدم، به مادرم شکایت می‌بردم، مادرم برم می‌گفت: راست می‌گوید دختر؛ دختر باید گپ‌شنو باشد، مطیع باشد و دست‌یار ینگه‌اش باشد. بعد که شوهر کرد باز دلش چه می‌کند و چه نمی‌کند!. پدرم هیچی نمی‌گفت. گاهی اخطار می‌داد: دختر نشنوم زن‌های هم‌سایه بگویند دختر فلانی نا گپ‌گیر است و سرکش است؛ اگر بشنوم گورت را بدستان خودم می‌کنم... کارِ یک دختر گپ‌شنوی است و شستن و پختن و اطاعت از کلان‌ترها. پس برای منم کسی نمی‌ماند، مجبور می‌شدم نوکری کنم و به سرباز ینگه‌ام تبدیل شوم. هژده‌سالم چنین گذشت. همین‌که هژده‌ساله شدم مرا به بچه‌ی کاکایم نام‌زد کردند. بچه‌ی کاکایم دهقان بود؛ بد خلق بود و بد زبان بود. کسی از من نپرسید ازدواج می‌کنی یا نه! با که ازدواج می‌کنی، کسی را دوست‌داری نداری و با چگونه پسری ازدواج می‌کنی!. فقط نام‌زدم کردند، خوش‌ شدند،  رقصیدند و شیرینی خوردند. من شب خبر شدم که یک‌ساعت بعد نام‌زدم می‌کنند آن‌هم با کسی‌که فطرتاً بدم میاد و هیچ شباهتی باهم نداریم و مثل سگ بدش می‌برم. بعد که نام‌زد شدم؛ در طول نام‌زدی سرم چند چند کار کردند؛ لباس شستند، بچه‌ پاک کردند و گفتند می‌روی به‌خانه‌ی بخت باید خوب کار کنی، خوب اطاعت کنی تا همیشه ازت به‌نیکی یاد کنند و بگویند ثریا(نام مادرم) گپ‌شنو بود و دختری مطیع بود. درین مدت سکوت می‌کردم و با خود می‌گفتم عجب خانه‌ی بختی! عجب کاری و عجب عجب‌هایی!. دیگر چاره‌ی نداشتم؛ پدرم می‌گفت: گپ‌گیر باش و اگر به‌ گوشم برسد نا فرمانی کرده‌ای، دهنت را میده می‌کنم. برادرم می‌گفت: تو را من نان و طعام می‌دهم باید گپ‌شنوی زنم باشی. مادرم می‌گفت: دختری خوب دست‌یار ینگه‌اش می‌باشد؛ شب روز دستور می‌داد تا ایزار های ترشده‌ی بچه‌های ینگه‌ام را پاک‌ کنم. ینگه‌ام می‌گفت: نانت را شوی/شوهر من می‌دهد؛ باید ازم متابعت نمایی و گرنه، برش می‌گویم موهایت را بکند.

بعد یک‌سال نام‌زدی شوهر کردم. 

ادامه... 

شیون شرق

No comments: