لیلی غزل، شاعر پرتوان و دوستداشتنی، تا دسامبر ۲۰۲۵ دستکم چهار مجموعه شعر را به جامعه ادبی پیشکش کرده است؛ «رقص در باروت» بهعنوان نخستین گام جدی او در جهان شعر و سپس «دستنبو» ، «رد پای درخت» و «بلخینهها» که با فاصلهای زمانی از اثر نخست منتشر شدند و پختگی بیشتر، تنوع قالبها و جانمایههای عمیقتری از غزل و شعر معاصر را با خود دارند.
آثاری که با استقبال گرم فرهنگیان، شاعران و دوستداران ادبیات همراه شد و بار دیگر جایگاه او را در دل مخاطبان شعر استوار ساخت.
لیلی غزل با سرودههای صمیمی، پرتصویر و دلنشینش، دلهای بسیاری را با خود همراه کرده است؛ شعرهایش بیهیچ مرزی در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشوند و صدای شاعرانهاش را به گوش جان خوانندگان میرسانند.
برای این دختر سخنسرای بلخ، دختر رابعه، آرزومند کامیابیهای پیدرپی، درخشش ماندگار و راهی سرشار از شعر، مهر و الهام هستم. شیرین مبارز
*****
خورشید ثابت کرد شب هم شب نمیماند
دنیای آدمها ز تاب و تب نمیماند
من شک ندارم که جناب مولوی صاحب
با این اخ و دپْ باد در غبغب نمیماند
پروانهها از پیلهها پرواز خواهند کرد
صبح قشنگ دیگری آغاز خواهند کرد
امشب غزل از حافظ شیراز میخوانیم
از عشق از آزادهگی آواز میخوانیم
آیینه و شمع و شراب و شعر میآریم
روی زمین زندهگانی مهر میکاریم
امشب به ساز قرصک پنجشیر میرقصیم
حتا میان چرخش شمشیر میرقصیم
پیش لبانم، میپرد رنگ انار امشب
خم میشود پیش قدم هر اقتدار امشب
گل میکند باغ جنونم بار بار امشب
در لحظههای مستی بوس و کنار امشب
امشب سمنگان در سمنگان شعر میخوانم
بر تاکهای سرخ پروان شعر میخوانم
با سوز و ساز باد و باران شعر میخوانم
یک سرزمین بلخ و بدخشان شعر میخوانم
امشب کنار آتش و آیینه میرقصم
با مستی بسیار، بیپیشینه میرقصم
فردا جهان با خندهی خورشید میخندد
در را بروی هرچه تاریکیست میبندد
ما نیز با خورشید میچرخیم، میخندیم
در را بروی هرچه تاریکیست میبندیم
یلدای ما تا آخر دنیا گرامی باد!
تاهست دنیا، زنده نام بلخ بامی باد!
لیلی غزل
شاعر واژههای عریانم، یک غزل انتظار میرقصم
نیستم پایبند دانه و دام، فارغ از هر مدار میرقصم
راویِ کوچهی اساطیرم، شور حماسه در بغل دارم
در هجوم صلابت شمشیر، عشق را بار بار میرقصم
میروم بلخ، لاله میکارم، خبر از قندهار میآرم ـ
دامنی از انار میآرم، با دل داغدار میرقصم
مستی شعر و عشق در سر من، چین تا روم زیر شهپر من
دست در دست موج عصیانم، شمس تبریزوار میرقصم
شب جشن تولد خورشید، سورهی سبز نور میخوانم
بیخیال نگاه بدبینان، مست و بیاختیار می رقصم
آهنینم به زیر ضربهی غم، قامتم خم نشد به دست ستم
با صدای بلند خندهی خود، مثل چرخ قطار میرقصم
دختر زادگاه مولویام، وطنم خانقاهِ خورشید است
اینکه آینهوار میخندم ـ اینکه با اقتدار میرقصم
لیلی غزل
No comments:
Post a Comment