آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, December 16, 2025

آوای آزاده‌گی از میان تاریکی


کنار پنجره اتاقم نشسته‌ام و کتاب «آزادی زنان» را در دست دارم. می‌خواهم آن را مطالعه کنم تا بدانم من، دختری از افغانستان که سال‌ها با موانع و دشواری‌ها دست و پنجه نرم کرده‌ام، از کجا آمده‌ام، از کدام نسل و بازمانده کدام مبارزه بی‌پایان هستم.

در این میان، در وسط شلوغی و دغدغه‌های این روزهایم، به روزهای جهانی مرتبط به زنان فکر می‌کنم. عمیق‌تر به این روزها و مناسبت‌ها می‌اندیشم و آن‌ها را در زمینه کشورم بررسی می‌کنم. می‌خواهم بدانم که چقدر این روزها مورد توجه قرار می‌گیرند و چطور از آن‌ها تجلیل می‌شود. اما آن‌چه دستگیرم می‌شود، مرا غمگین می‌کند و افکارم را بیش‌تر درگیر می‌سازد. دست من و دست هیچ دختری نیست که با شنیدن واژه‌های «دختر» و «زن» اندوهگین نشوند؛ زیرا این کلمات بار سنگین ظلم‌ها، محدودیت‌ها و موانع اجتماعی و فرهنگی زیادی را حمل می‌کنند و ما این دردهای نابرابری را سال‌هاست تحمل کرده‌ایم.

در این لحظه، چشمم به نوشته‌ای روی جلد کتاب می‌افتد: «آزادی زنان» تنها یک واژه نیست، بلکه مفهومی فراتر از مرز کلمات است؛ مفهومی که به معنای موجودی قدرتمند و آرزوی دیرین است. آری، «زنان» همان ستون‌های بزرگ شجاعت‌اند که در طول تاریخ در برابر هیچ بن‌بستی شکست نخوردند و با هیچ تهاجم و طوفانی نلرزیدند. زنان در کشورم مانند درختان بلندقامت و استوار می‌مانند؛ نه این‌که این درختان هیچ آسیب ندیده‌اند، بلکه زخم‌هایی از سال‌ها و روزهای سخت دارند. این زخم‌ها و بریده‌گی‌ها نتیجه سنگ‌زنی‌های جاهلان و تاریک‌اندیشانی است که در فکر نابودی زنان و پایان مبارزات‌شان‌اند.

با دقت به واژه «آزادی» نگاه می‌کنم و با خود می‌گویم چه بهای سنگینی برای داشتن آزادی واقعی پرداخته‌ایم؟ هنوز هم این تمام کار نیست و باید با قدرت و اراده‌ای بیش‌تر از گذشته گام برداریم؛ زیرا آزادی، موضوع و اصل مهمی است که همچون نفس کشیدن در زنده‌گی‌مان می‌ماند. وقتی در جهانی که همچون زندانی برای آرزوهای‌مان است نفس می‌کشیم، از ما فقط یک موجود زنده می‌سازد؛ اما من باور دارم که رسالت زنان فراتر از زنده بودن است. ما مسیر درازی در پیش داریم تا خود واقعی‌مان را به جهان نشان دهیم و از زیر باورهای قدیمی و خانه‌نشینی‌های اجباری رهایی یابیم.

آرام‌آرام غبار غمگینی از ذهنم رخت سفر می‌بندد و به جای آن به خوش‌بینی و امید دست می‌یابم. لبخندی امیدوارانه بر لبانم گل می‌کند و به فردای روشن می‌اندیشم. من به جوانه زدن و شکوفا شدن باور دارم. من و هم‌سنگرانم با تمام رنج‌ها، تحمیل‌ها و محدودیت‌ها از قفس تنگ باورها و عقاید پوسیده رها خواهیم شد. روزی خواهد رسید که این جغرافیای پرآشوب جای بهتری برای زنده‌گی خواهد شد. دختران از قفس تاریک جهالت آزاد خواهند شد و چشمان این سرزمین به نور آگاهی، آزادی و برابری روشن خواهد شد.

روزهای روشن و آزاد در راه است. ما دختران، دست در دست یک‌دیگر داده و در مقابل سیل و طوفان‌ها می‌ایستیم و روزی با یک صدا و با افتخار و غرور خواهیم گفت: «گرچه ما فرخنده‌ایم، رخشانه‌ایم، بیچاره‌ایم، سنگ خورده‌ایم، دُره خورده‌ایم، اما هرگز از پا نیفتاده‌ایم» و هم‌چنان در مسیر استقامت و پیروزی حرکت می‌کنیم.

حالا که صفحات کتاب را ورق می‌زنم، خوش‌بینانه به آینده می‌نگرم. تمام این روزها را روز هم‌بسته‌گی و روز تجدید پیمان می‌دانم؛ تمام این روزها، نه فقط یک روز. آری، آن یک روز را به‌عنوان نماد تمام این روزها می‌پذیریم. اما ما دختران و زنان هر روز جلو آیینه می‌ایستیم و به چشمان نمناک‌مان خیره می‌شویم؛ تک‌تک رنج‌هایی که کشیده‌ایم، زخم‌هایی که خورده‌ایم و حرف‌های زننده‌ای که شنیده‌ایم را از جلو چشمان‌مان می‌گذرانیم و بعد، آن‌ها زره می‌شوند، دورمان می‌پیچند و ما را در برابر خنجرها و تیرهایی که از سوی قاتلان آرزوها پرتاب می‌شود محافظت می‌کنند. و سرانجام، این‌گونه است که می‌مانیم، ریشه می‌دوانیم و سبز و استوار ظهور می‌کنیم.

فاطمه ریحانی


No comments: