آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, March 22, 2020

پنج سال پس از قتل فرخنده در کابل ــ گفت‌وگو با کریمه شبرنگ


شهزاده سمرقندی                                                                                                 
پنج سال پیش، در تاریخ ۱۹ ماه مارس، در شهر کابل گروهی از مردان محلی دست به قتل و سلاخی زن جوانی زدند که قاری قرآن بود و علیه ملای مسجد محل صدا بلند کرده بود. جنایتی که زنان افغانستان آن را از یاد نمی‌برند.
 
آنان اجازه ندادند تابوت فرخنده، قربانی جهالت و خشم بیمارگونه مردان زن‌ستیز را مثل قرن‌های قرن، مردان بر دوش خود ببرند. بلکه برای اولین بار خود آنان جنازه روی شانه‌های خود گرفتند و سوی مزار قدم زدند.

از این ماجرا که حتی نوشتن یا یاداوری از آن تن و جان را به لرزه درمی‌آورد، پنج سال گذشته است. در این پنج سال چه در جامعه افغانستان تغییر کرد و چه درس و یادی از فرخنده ماند؟ فرخنده‌های زنده در چه حال به سر می‌برند؟

با این پرسش‌ها سراغ کریمه شبرنگ، شاعر جوان بدخشانی رفتیم که به خاطر اشعار صریح و بی‌باباکش تهدید ها به جانش شد و مجبور به ترک زادگاه و نهایتا به ترک کشور انجامد. کریمه از نیازهای تن یک زن نوشت و می‌گوید که آگاهانه وارد این باغ هنر شد و پیامدهایش را نیز تحمل کرد.

فراسوی بدنامی” دفتر اشعار او بود که در کابل به چاپ رسید و با خود به بدخشان برد؛ ارمغانی که در بدخشان به عنوان تهدید و بدآموزی برای دختران تلقی شد

کریمه شبرنگ پس از انتشار دفتر اشعارش “فراسوی بدنامی” مجبور به فرار از بدخشان به کابل و از آن فراتر شد

شهزاده سمرقندی: از نظر شما آیا قتل فرخنده درسی به جامعه افغانستان و جهانی داد؟

کریمه شبرنگ: قتل فرخنده نه اول بود و قطعا نه آخر، اگر خوش‌بینانه صحبت کنیم و به سطح جهانی و بسیار کلان بنگریم، استفاده‌های زیادی از آن شد، زنان و فعالان زیادی پروژه گرفتند و برنامه ریختند اما در حد خواسته‌هایی که منفعت شخصی‌اش بیشتر بود تا دادخواهی برای همگان و به سوی یک آینده‌ی عاری از خشونت

 

در کشور ما رسم بر این است که به هیچ موضوعی بنیادی و ریشه‌‌ای فکر نمی‌کنند و راهکار دوراندیشانه نمی‌سنجد. این یکی از دلایل عمده‌ی است که در عصر تکنولوژی و دموکراسی فرخنده در روز روشن جلو چشم آدم‌ها سلاخی شد و صدها زن و دختر دیگر نیز سنگسار شده و به کام مرگ فرستاده می‌شوند

پس جواب روشن من این است که قتل فرخنده هیچ درسی در پی نداشت. اگر بپرسید که چرا طی قرن‌ها چنین می‌شود؟ پاسخ روشن است: برای اینکه ما همیشه معلول را در معلول جستجو می‌کنیم نه در علت. بسیار روشن است. از همان رابعه بلخی تا فرخنده یا تا امروز زنان کشور من قربانی اندیشه ‌دینی و برآمده از دوران جاهلیت در عربستان در قبال زنان شدند. از این جهت می‌گویم که بسیاری از رفتارهای سنتی محلی عربی دوران جاهلیت عربستان به مردمان کشورها به نام دین خورانده شد، و یکی از سنت‌های آن جامعه زن‌ستیزی آنها بود که متاسفانه پس از طی‌شدن قرن‌ها به فرهنگ مردم ما تبدیل شده است

مثلاً در کابل زنان پروژه‌بگیر حکومتی و مدنی برای فرخنده مراسم گرفتند یا می‌گیرند ولی هیچگاه مطرح نکردند که فرخنده چرا سنگسار شد؟ سنگسار از کدام اندیشه می‌آید؟ سنگسار چقدر با ارزش انسانی گذشته و امروز هم‌خوانی دارد؟ چگونه با همکاری روحانیون میانه رو می‌شود از سنگسار کاست یا آن را تقلیل داد؟ آموزه‌های دینی با زیر بنای کشور ما چه کرده است؟ آموزه‌های دینی با زنان کشور ما چه کرده است و در پرتو این آموزه ها شهروندان کشور ما به کدام سعادت رسیده اند؟ و هزاران چرای دیگر

من فکر می‌کنم تا آموزه‌های دینی در هر کشوری به ویژه کشور من بازنگری، نو سازی و در مواردی چون همین سنگسار منسوخ نشود هیچ جای امیدواری نیست، زنی که طی قرن‌ها آموخته موجود دسته دوم است و شوهرش حق دارد چهار زن دیگر بگیرد چون مرد است، از کجا آموخته است؟

معلوم است که آموزه‌های دینی به آن زن تلقین کرده که تو “زن” موجود دست دومی هستی که جایگاه‌ات نصف مرد است. به همین دلیل طی ۲۰ سال گذشته زنان پروژه‌بگیر برای خارجی‌ها و موسسات‌شان، کار اساسی نکردند و فقط مصروف صورت مسئله بودند تا اصل مسئله

امروز، پس از پنج سال اگر به عقب نگاه کنیم، از فرخنده چه یادگار مانده؟ اگر درسی نشده، با آن همه سر و صدایی که در برابر قتل او در جهان به پا شد، چه بذری در اذهان کاشته ــ اگر کاشته؟

 

از فرخنده اگر ظاهراً نگاه کنیم به جز منار که برایش ساخته شد، یک نام باقی مانده برای فعالان پروژه‌بگیر که سالانه فرصت را غنیمت دانسته و پروژه می‌گیرند و نفسی تازه می‌کنند تا سال دیگر. اما برای آنهایی که می‌اندیشند و به انسانیت باور دارند، سرافکندگی و شرم از هم‌نوع و هم‌نسل‌شان باقی است که معلوم نیست این بار سنگین تا چند سال دیگر روی دوش نسل‌مان خواهد بود.

فرخنده‌ها در جامعه افغانستان پس از این ماجرا جسورتر شدند تا در برابر بی‌سوادی و جهل بایستد یا محافظه‌کارتر شدند؟ مشاهده‌های شما چه می‌گوید؟

من فکر می‌کنم نمی‌شود بعضی‌ها را که با جان و دل می‌رزمند و برای فردای روشن کار و تلاش می‌کنند دست‌کم یا نادیده گرفت؛ زنانی هستند که برای آزادی و رهایی سخت می‌کوشند اما نقد من در کل این است که این کارها قطعاً با زیربنایی محکم نه شروع می‌شود و نه ادامه می‌یابد؛ برای همین است که خیلی زودتر از آنکه جوانه بزند پژمرده می‌شود و در نهایت می‌میرد که این بدترین نوع مبارزه است

به هر حال از یک سو بیشتر زنان برای بقای قدرت و کار تن به محافظه‌کاری و ندانم‌انگاری دادند و از سوی دیگر همین قتل‌ها، همین سنگسارها و همین محدودیت‌ها اکثر زنان را مجبور به ترک افعانستان کرد که این خود نیز تلخ‌ترین رویداد ممکن در چند دهه اخیر است

از سالگرد قتل فرخنده این روزها در افغانستان بین این زنان سخت‌کوش و مبارز به چه صورت یاد می‌شود؟ آیا ممکن است که یادش در حال محو شدن باشد؟

ما ملتی هستیم که بیشتر پاسداری مرده‌ها را می‌کنیم تا زنده‌ها، و این رسم دیرین را خوب حفظ کردیم. در مرده‌پروری ما هیچ جای شک نباید گذاشت. ما زنده‌ها را تا مرز کشتار و قتل و دفن می‌رسانیم اما مرده‌ها را خوب پاسداری می‌کنیم و حداقل سالانه یکبار فراموش نمی‌کنیم که یادبود بگیریم. برای همین است که در یادواره فرخنده یا تبسم یا دیگر قربانیان شمع روشن می‌کنیم و تظاهر به همدردی می‌نماییم

آخرین حرف من در این مورد این است که باید سیستم آموزشی به ویژه دینی افغانستان در پرتو حکومتی فرهنگ‌پرور نوسازی و به‌روز‌سازی با توجه به شرایط جهانی شود. غیر آن چیزی تغییر نمی‌کند و این هیولا تا قرن‌های آینده از زنان کشور من قربانی خواهد گرفت....

 

شما خود چارچوب‌های عادت محلی را شکستید و از احساس و تنانگی زن نوشتید و بارها تهدید به مرگ شدید. مجبور به ترک بدخشان، زادگاهتان شدید و به ازدحام کابل پناه بردید؛ دور از چشم برادران جاهلی که گوش شنیدن اشعار را نداشتند و نوشته‌های شما را سرچشمه‌ای برای از راه بی‌راه کردن دختران محل خواندند. تجربه فرخنده روی روزگار شما چه تاثیری گذاشت؟

فرخنده یک تصادف بود نه یک اندیشه و انتخاب، به یک روایت فرخنده قاری قرآن بود و آن‌جا رفته بود تا دعوت‌گری کند. من این سخنان را بدون مدرک نمی‌زنم در مصاحبه یکی از زنانی که در آخرین ساعت کنار فرخنده بوده و با او گپ زده این ماجرا که او قاری قرآن بوده روایت می‌شود. همچنان در فیلم‌های تلفنی که توسط مردم حاضر در صحنه گرفته شده موجود است.

در تاریخ زیاد بودند کسانی که در نهایت قربانی اندیشه‌های خودشان شدند، یک نمونه کامل آن لوئی شانزدهم فرانسه است که با دقت تیغه گیوتین را برسی کرد و گفت: نقص‌ در همین جاست؛ تیغۀ این ماشین هلالی‌شکل ساخته شده است در صورتی که می‌بایستی مثلثی‌‌شکل ساخته می‌شد. آنگاه لوئی شانزدهم به نوبۀ خود قلمی به دست می‌‌گیرد و نقشۀ تیغۀ ماشین را با تغییری که مورد نظرش بود ترسیم می‌کند. اما نه ماه بعد سر لوئی شانزدهم به وسیلۀ ماشینی که نقشۀ آن را خودش ترسیم کرده بود، قطع شد!

تاریخ پُر از این روایت‌های تلخ است در همین بدخشان حکایتی‌ست که روزی یکی از مریدان ناصر خسرو را جمعی از مردم بر سرش می‌ریزند و تکه پاره‌اش می‌کند فقط بخاطر انتخاب راه و روشی که خلاف عرف و عادت آن زمان بود.

اما من آگاهانه و برای آگاهی‌دهی این راه را انتخاب کردم، روزی صدبار به آتش کشیده شدم و هنوز این زخم زبا‌ن‌ها و محرومیت تا اینطرف مرز ها با من هستند. فرخنده یکبار کشته و تمام شد اما من و زنان آزاداندیش مثل من بارها کشته می‌شوند، حق کار، حق زندگی معمولی، حق فکر و بیان از آنها گرفته می‌شود. وقتی در جامعه که همیشه یک طیف خاص حاکم بوده از عشق، تن و زیبایی زنانه گفتن و حتا پا فراتر نهادن اعتراض کردن در برابر مذهب و دین و خود خدا برای یک زن گذر از هفت خوان رستم است. می‌خواهم بگویم که پیش از فرخنده من سرنوشت‌اش را لمس کرده بودم و تجربه می‌کردم فقط با تفاوت اینکه من زنده زنده می‌مردم و هر روزه، ولی فرخنده فقط یکبار وارد میدان شد و در جا مرد.

 

هیچ فراموش نمی‌کنم شبی را که پشت خانه‌ای‌مان عده ملاها آمده بودند، خواهان سنگسار و اخراج من از بدخشان شدند. می‌گفتند: اگر بماند برای دختران محله ما و بدخشان بدآموزی دارد...

هر بار که به پدرم از تلفن‌های مختلف زنگ می‌زدند، به برادرم زنگ می‌زدند، تهدید و توهین می‌کردند، من زنده زنده از خجالت و این که چرا زن آفریده شدم، چرا در افغانستان آفریده شدم، چرا نمی‌توانم منکر افکارم شوم می‌سوختم....

یادم نمی‌رود در همین وزارت زنان افغانستان که ویژه زنان کشور است برای کار مراجعه کردم بعد مدت‌ها دوندگی مسئولان وقت وزارت به من چه گفتند؟

گفتند: حضور خودت به دلیل کتابی که چاپ کردی برای ما ایجاد خطر می‌کند!

کجای دنیا دیدی عکس زنی را که جانش در خطر است ببرند در ریاست‌جمهوری به عنوان شاعر بدون اجازه او نصب کنند ولی برای خودش یک کار دایمی ندهند و هر طرف مراجعه کند بگویند: کار چند ماه قرار دادی برایت می‌دهیم و بهانه بیاورند، در حالیکه افراد بیسواد ولی خاص خودشان را در جاهای خوب نصب می‌کنند.

آینده افغانستان را چه گونه می‌بینید؟ برای دختر خود آرزو دارید جامعه چه فرصت‌هایی را فراهم کند که نسل شما از آن به طور ساختاری محروم بوده؟

ـبه باور من افغانستان هیچ آینده‌ای ندارد چون کار اساسی فرهنگی و نوسازی دینی نشده و نمی‌شود. وقتی همه چیز را با عینک سنت‌های ۱۵۰۰ سال قبل در قرن تکنولوژی ببینید جای امیدواری نمی‌ماند

اگر اندک روزنه‌ای می‌بود من قطعن ترک وطن نمی‌کردم چون شرایط سخت و وحشتناکی را سپری کردم و حتا زمانی که برای خانواده‌ام تهدید بزرگی بودم کشور را ترک نکردم اما با این وضعیت برای افعانستان هیچ راه برون‌رفتی از این منجلاب نمی‌بینم و حالا بیم حضور دوباره طالبان خواب از چشم هر زن آن سرزمین گرفته. تا طالب و ملا و مذهبی در افغانستان باشد نه امیدی است نه آینده‌ی...
 

هیچ تفاوتی میان این دو هم نیست: شما بروید تحقیق کنید اگر نظر همین دو گروه در نهایت به یک جا نرسید و بهم پیوند نخورد.

و اما درباره دخترم … هر مادری تمام تلاشش را می‌کند تا زندگی آرام و آینده درخشان برای فرزندش تدارک بیند. من آرزو دارم در جامعه زندگی کند و بزرگ شود که خودش حق انتخاب زندگی، فکر و باور و مذهب‌اش را داشته باشد نه اینکه از من فکر و اندیشه و مذهب ارث ببرد..

No comments: