/
ژیل داوه / ترجمهی نیکزاد زنگنه
این یادداشت در ادامهی همان مقاله و به منظور
روشن کردنِ رویکرد ژیل داوه نسبت به مسئلهی برابری جنسیتی ترجمه شده است
مارکس
در سال 1844 – با سرنخی که از [شارل] فوریه گرفته بود – نوشت: رابطهی بین جنسها
ما را قادر میسازد تا دربارهی «سطح کلی پیشرفت بشریت» قضاوت کنیم. براساس این
رابطه ما میتوانیم دربارهی پیشرفتِ جنبش انقلابی نیز قضاوت کنیم. بر مبنای این
معیار، قیامهای پیشین نسبتاً ضعیف عمل کردهاند زیرا اجازه دادند که سلطهی
مردانه مستولی شود.
بخش
اعظم افکار رادیکال بهندرت با این واقعیتِ بیچونوچرا مخالفت میکنند
آنارشیسم
در گذشته با این مسئله به عنوان یک موضوع خاص برخورد نکرده بود: رهاییِ انسان،
زنان را نیز مانند مردان رها میسازد. بسیاری از گروههای آنارشیست در دهههای
اخیر یعنی از 1970 به بعد و با رشد جنبشهای فمینیستی، زنان را به عنوان یک گروه
ستمدیده (که مدتها مورد غفلت قرار گرفته) به رسمیت شناختند. گروهی که باید به
فهرست انقلابیهای بالقوهی اصلی اضافه شود.
مارکسیستها
اغلب با این فرض کاملاً معتبر آغاز میکنند که «مسئلهی زنان» تنها از رهگذار
مسئلهی پرولتاریا بهطور کلی و با تمایز قائل شدن میان زن بورژوا و زن پرولتر
قابل حل است. اما این رویکرد در ادامه با ادغام شدنِ مسئلهی زنان در مسئلهی طبقه
بیسرانجام میماند؛ و مشکل اینجا است که بدون این بخش، کُمیت کل مسئله لنگ خواهد
شد.(2)
ما
برخلاف اکثر مارکسیستها و آنارشیستها فکر میکنیم که رهایی زنان برآیند محضِ
رهایی نوعِ بشر نیست؛ بلکه یکی از اجزای کلیدیِ ناگزیر آن است.
معنای زیانآور؟
«مسئلهی جنس» یکی از معماهایی است که در بیش از یک قرن گذشته، افکار رادیکال
را راحت نگذاشته است. از آنجا که در این یادداشت قصد داریم صرفاً یک چارچوب نظری
را صورتبندی کنیم، برخی از جنبههای قضیه کنار گذاشته میشود. در میان باقی
قضایا، با صرف نظر از خاستگاه و گذشتهی روابط میان زن و مرد، صرفاً به این میپردازیم
که آنها در مسیرِ شیوهی تولید سرمایهداری به چه چیزی تبدیل شدهاند و روی مدرنترین
اَشکال این تبدیلشدن متمرکز خواهیم شد.
بیشک
سرمایهداری علتِ فرودستیِ زنان نیست زیرا این فرودستی هزارسال پیش از سرمایهداری
وجود داشته است؛ اما امروز این سرمایهداری است که به این انقیاد تداوم میبخشد.
پس این وضعیت تنها در قالب سرمایهداری میتواند مورد توجه قرار بگیرد و با آن
مبارزه شود؛ قالبی که در آن انقیاد زنان از رهگذار کارِ طاقتفرسای مزدی و
مالکیتِ خصوصی بازتولید میشود.
در
این مقاله مشخص میشود که ما رابطهی بین جنسها را نیروی محرک تاریخ نمیبینیم و
گمان نمیکنیم که «مسئلهی زنان
»-
این قطعهی
گمشدهی پازل نظریِ (و پراتیک) انقلابی – میتواند انقلابی را که مدتهاست انتظارش
را میکشیم به ارمغان بیاورد.
بازتولید و مالکیتِ خصوصی
«بازتولید» به واژهای همهگیر تبدیل شده که بازتولید شرایط طبیعی زندگی
روی کرهی زمین و گونههای انسانی را با زادن و مراقبت کردن از کودکان، بازتولید
سرمایه از طریق چرخههای آن، بازتولید رابطهی سرمایه/ کارِ مزدی و در نتیجه،
بازتولید کل جامعه درهم میآمیزد. (3)
در
واقع، رابطهی مرد/ زن بخشی از بازتولید اجتماعی است اما نکته این است که ما
باید رابطهی میان تقسیمِ کار اجتماعی و تقسیمِ جنسیِ جامعه را درک کنیم.
داشتن
فرزند چیزی بیشتر از زادن و پروراندن کودکان است. اگرچه تمامی سرمایهداران در
نقش «ورثه» قرار نمیگیرند، اما والدین کودکِ متولدشده در یک خانوادهی بورژوا نمیتوانند
در مورد انتقال داراییهای خانوادگی خود فکر نکنند. بورژوازی از ضرورت انتقالِ
ثروتش به منظور حراست کردن از منافع فردی و جمعی خود و حفظ خود به عنوان یک طبقه
کاملاً آگاه است.
جامعهی
سرمایهداری مانند همهی جوامع دیگر، باید بر بازتولید خود تسلط یابد و این یعنی
حفظ یکی از اصول بنیادینِ آن: مالکیت خصوصی.
نقش
محوریِ مالکیت خصوصی در جامعهی ما واقعیتی روشن است و بیشترِ مردم دارای چیزهای
اندکی هستند. بورژوازی، صاحبِ ابزار تولید (یعنی ابزارِ معیشتِ اکثریتی عظیم) است
و بین سهامدار 5درصدی شرکت تویوتا
با کسی که یک خانه برای زندگی دارد (از هر 10 خانه در پادشاهی متحد بریتانیای کبیر
یعنی انگلیس، اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی، هفت خانه در اشغال مالک آن است)، زمین
تا آسمان تفاوت وجود دارد. طبقه واژهی بهتری برای اشاره به این تفاوت است. تنها
تحلیل طبقاتی است که توضیح میدهد چه کسی عنان واقعیِ قدرت را به دست دارد. این
تفاوتِ طبقاتی خود را بازتولید میکند. البته تمام کودکان بورژوا از یک نسل تا نسل
بعدی خودشان بورژوا نمیشوند، بلکه بورژوازی بهعنوان یک ساختار معنیدار – خصوصاً
– از طریق خانواده تدوام مییابد. ما در دنیایِ اتمیزهی افرادِ بورژوا و پرولتر
زندگی نمیکنیم که در ناکجا متولد شدهاند و اهمیتی نمیدهند که پس از مرگشان چه
اتفاقی میافتد. شاید فقط یک کارآفرین خودساختهی عجیب و غیرمتعارف باشد که مثل
یه خلوتنشین زندگی کند و علاقهای به سرنوشت سرمایهی خود در غیاب خود، نشان
ندهد.
با
این حال خانواده صرفاً نهادی نیست که ثروتمندان از طریق آن اموال خود را به ورثه
منتقل کنند. جامعهای که مراقبت از کودکان تمام و کمال به عهدهی مقامات دولتی
باشد، کماکان تخیلِ محض است. از این رو، خانواده برای پرولترها مانند بورژواها
جایی برای زندگی با حداقلهای حمایتی و همبستگی است که عمدتاً فراتر از سالهای
نوجوانی را دربر میگیرد. گرچه مدل ازدواج پایدار «زن + مرد» رو به افول است، اما
نهاد خانواده در تمامی طبقات همچنان مقاومت میکند؛ بهویژه در زمان بحران که با
حمایت از محرومان، چیزی به آنها میدهد که خودشان به ندرت میتوانند پیدا کنند.
هرچه بحران اجتماعی عمیقتر شود، مردم بیشتری طالب پیوندهای خانوادگی میشوند؛
خانواده مجبور میشود تناقضات بیشتری را تحمل کند و وجودش ضروریتر خواهد شد. جای
تعجب نیست که خانواده معمولا به عنوان سرچشمهی رفتارهای عشق -نفرت عمل میکند.
خانواده
به زوج محدود نمیشود. حتی وقتی یکی از والدین و کودک با هم زندگی کنند، میتوانیم
از خانواده حرف بزنیم؛ هرچند در اَشکال متفاوتی نسبت به گذشته. مثلا خانوارهای تک
والدی (27درصد کودکان ایالات متحده در چنین خانوادهای زندگی میکنند)، خانوادههای
متشکل از والدین و فرزندان تنی-ناتنی از ازدواجهای قبلی (نزدیک به یکسوم خانوادههای
ایالات متحده) و شمار فزایندهی زوجهای همجنسگرایی که با کودکان زندگی میکنند
(براساس سرشماری ایالات متحده، بیش از 15درصد زوجهای همجنس). واژهها گویای همهچیز
هستند: واژگان از زناشویی به حالتِ زناشویی و از والدین به پدر و مادری کردن (والدین در اصل به کسانی اطلاق میشد که
در شکلگیری و تولد کودک سهیم بودند) تبدیل شدهاند: انتزاعی بودنِ اصطلاحات حاکی
از این است که نمیتوان خانوادهی معاصر را به یک مدلِ ثابت تقلیل داد. والدین
دیگر مترادف با پدر و مادر زیستشناختی نیست بلکه به کسی اطلاق میشود که برای
کودک نقش پدر و مادر را ایفا میکند.
با وجود گستردگی این تغییر شکل، خانوادهی قرن بیستویکم ظاهر و ساختار
فکری خانوادهی سنتی را از دست داده درحالیکه عملکرد آن را حفظ کرده است؛ پس
طبیعی است که مسائل و اقدامات خاص خود را طلب کند. یک زوج مزدوجِ همجنس (صرفنظر
از داشتن یا نداشتن فرزند و حتی در صورت نگهداری و پرورش یک کودک) به اجبار درگیر
حراست از داراییهای خود و انتقال آن میشوند؛ زیرا این ترکیب نیز شبیه خانواده
عمل میکند یعنی جایی است برای حفظ و حراست از مالکیت خصوصی و انتقال آن. یکی از
برجستهترین واقعیتهای تاریخی، تابآوریِ واحد خانواده
است؛ تواناییِ آن برای پایداری در مقابل محکِ زمان از طریق از آنِ خود کردن اکثر
مواردی که موجب انحلال آن میشوند. ادامه دارد -----
No comments:
Post a Comment