پرسش
همیشگیِ بیپاسخ این است که اگر خانواده چنین نقش مهمی را ایفا میکند، چرا با
فرودستیِ زنان همراه است؟
یکی از علتهای اصلی این است که سرمایهداری یعنی تقدمِ تولید. بگذارید برای جلوگیری از هرگونه سوءتفاهم روشن کنیم که منظور ما چیست. هر جامعهای بر اساسِ (باز)تولید شرایط زندگی خود برقرار است. با این حال، سرمایهداری یعنی فرمانرواییِ الزامِ تولید؛ نه به خاطر خودِ تولید بلکه به خاطر تولیدِ ارزش بیشتر. اگر این نظام تولید (و تخریب) زیادی دارد، برای انبار کردن اشیا نیست؛ بلکه به منظور ایجاد و انباشتِ ارزش است. بنابراین ملزم است که هر چیز مادی یا موجود زندهای را به عنوان ابزار بالقوهی تولید در نظر بگیرد. این موجب ایجاد موقعیتِ متفاوت و نازل برای زنان در مقایسه با مردان است.
یکی از علتهای اصلی این است که سرمایهداری یعنی تقدمِ تولید. بگذارید برای جلوگیری از هرگونه سوءتفاهم روشن کنیم که منظور ما چیست. هر جامعهای بر اساسِ (باز)تولید شرایط زندگی خود برقرار است. با این حال، سرمایهداری یعنی فرمانرواییِ الزامِ تولید؛ نه به خاطر خودِ تولید بلکه به خاطر تولیدِ ارزش بیشتر. اگر این نظام تولید (و تخریب) زیادی دارد، برای انبار کردن اشیا نیست؛ بلکه به منظور ایجاد و انباشتِ ارزش است. بنابراین ملزم است که هر چیز مادی یا موجود زندهای را به عنوان ابزار بالقوهی تولید در نظر بگیرد. این موجب ایجاد موقعیتِ متفاوت و نازل برای زنان در مقایسه با مردان است.
این
یک واقعیت زیستشناختی است که تنها زنان قادرند موجودی را در بدن خود پرورش دهند،
به دنیا بیاورند و او را با شیر تغذیه کنند: جامعهای که همه در آن – در وهلهی
اول – به مثابه ابزار تولیدند، نمیتواند در تخصصیسازیِ این نقش برای زنان که به
یک محدودیت تبدیل شده است، اهمال کند.
در
سطوح بسیار مختلف و بهرغم هزاران استثنا، زن موجودی است که مقدر شده مادر باشد و
گرچه دیگر در حصارِ پروراندن و سیر کردن اسیر نیست اما کماکان تشویق میشود که در
مقایسه با مرد، زمان بیشتری را در سپهر خانگی سپری کند. این واقعیت در محیطی
اجتماعی با گرایش جنسی اقلیت نیز دیده میشود: یک زن همجنسگرا با یک مرد همجنسگرا
برابر نیست. روشنفکرترین والدین و خویشاوندان انتظار یکسانی از پسر و دختر
ندارند. حتی در محافلِ مترقی، بسیاری از زنان آشکارا یا ضمنی تحت فشار اجتماعی
داشتنِ فرزند قرار میگیرند و زندگی در قالب یک زوج (مزدوج یا غیرمزدوج) مادری را
تشویق میکند.
زنان و روابط استثمارکننده
جامعهای
که کار بر آن حکمرانی میکند، تمایل دارد که انسانها را بر اساس موقعیتشان در
دنیای کار یعنی در تولید رتبهبندی کند. در تولیدی که هم محاسبه میشود و هم از
لحاظ اجتماعی دارای امتیاز است؛ این توسط کار و کار طاقتفرسای مزدی ارزش تولید میکند.
در
اینجا نیاز داریم که کار را هم مانند تولید در بند پیشین، مورد بررسی قرار دهیم.
وقتی میگوییم «کار» منظور اقدام کردن برای تبدیل کردن چیزی نیست: کار کردن در
باغ، کار کردن یک ملودی روی پیانو در اتاق نشیمن ، کار چوب برای لذت بردن و غیره.
از سوی دیگر ما کار را بر این اساس که تحت محدودیت انجام شده است، تعریف نمیکنیم.
کارِ طاقتفرسای مزدی مشخصاً مخالف فعالیت آزادانه است: ما کار میکنیم زیرا
ناچاریم برای گذران زندگی پول دربیاوریم؛ و هر ساعتی که در کارگاه، پشت فرمان
کامیون یا در اداره میگذرد، تحت نظارت یک رئیس است. اما این فرمانبرداری هدفی را
دنبال میکند: تضمین میکند که کارِ طاقتفرسای ما به رشد سرمایه کمک میکند، ارزش
ایجاد میکند و به کارخانه اعتبار میدهد.
وقتی
این واقعیت در دنیای کار رخ میدهد، زن و مرد در موقعیت یکسان قرار نمیگیرند. به
محض اینکه میان دو گروه تفاوت اجتماعی وجود داشته باشد، میان کسانی که کار میکنند
و کسانی که کار را سازماندهی میکنند (حتی اگر گاهی کار هم بکنند)، زنان به دلیل
دورههای بارداری و شیردهی خود را در موقعیت کمکی یا کارگر موقت میبینند. با این
حال، هرچقدر این دورهی کار نکردن کوتاه باشد، تفاوت ایجاد میکند. عملکردِ باروری
زنان، آنها را مجبور میکند که در نقشی که در بازتولیدِ کلی جامعه ایفا میکنند،
بهطور منظم وقفه ایجاد کنند. تا زمانی که کار (بهرهکشی) در جامعه محوریت دارد،
جایگاهِ زنان در آن ثانویه است. گرچه زنان خیلی زیاد کار میکنند، اما بخش اصلیِ
سازماندهی و فرماندهی برای مردانی که تماموقت کار میکنند، باقی میماند.
بنابراین مردان سهم بزرگتری از ثروت اجتماعی دریافت میکنند و نقش ویژهای در
زندگی سیاسی، فرهنگی و مذهبی عهدهدار میشوند. مردان (خواه استثمارگر و خواه
استثمارشونده) از رابطهِی استثماری سهم میبرند و زنان (خواه استثمارگر و خواه
استثمارشونده) از آن بینصیب هستند. حتی در سوئد که بالاترین نرخ اشتغال زنان را
دارد، اکثر زنان بهخصوص در بخشهای دولتی و بهداشت به صورت پارهوقت کار میکنند.
این مادری نیست که زنان را در موقعیت فرودست قرار میدهد، بلکه نقشِ مادری در
دنیایی است که کار در آن حکم میراند.
بهعنوان
جمعبندی این دو بند آخر، بهترین فرضیه این است که موقعیت فرودستِ زنان با
بازتولید اجتماعی و خانواده در ارتباط است. فرودستیِ آنها به خاطر خانواده نیست،
بلکه خانواده جایی است که این موقعیت در آن تجلی مییابد. با وجود پیشرفتهای
پزشکی در حوزهی باروری و زایش، بچهها کماکان در خانواده متولد میشوند و پرورش
مییابند؛ جایی که مکان اصلیِ تشکیل نقشهای جنسیتی و فرودستیِ زنان است.
تقسیم
جنسی جامعه بخشی از تقسیم اجتماعی کار است؛ که البته به این معنا نیست که تقسیم
جنسی جامعه انعکاس محض یا از عوارض جانبی تقسیم اجتماعی کار است.
کنترل جامعهپذیر
مردسالاری
اصطلاح دیگری برای خانوادهی پدرتبار است: یعنی وضعیتی که خانواده با متدوالترین
واحد بنیادین اقتصادی همساز است و زنان و کودکان تحت نظارت شوهر یا پدر کار میکنند.
مردسالاری یعنی حکمرانی سَران خانوار.
دیرزمانی
است که مردسالاری و مالکیت با هم همراهند. نَسب و انتقال ثروت به طور پایداری به
یکدیگر پیوند خوردهاند. خانوادهی
پدرتبار باید یقین حاصل کند که وارث او، فرزند پسر است. (4)
تا
پایان مردسالاری مسیر زیادی باقی مانده است. مردسالاری کماکان در قلب کشورهای به
اصطلاح پیشرفته، با قدرت تمام حضور دارد. زنان در بروکسل مانند میلان، به شیوههای
گوناگون سرکوب میشوند، مورد تمسخر قرار میگیرند، تحقیر میشوند و در فرهنگ رسمی
به عنوان صغیر تحت قیمومیت قرار میگیرند.
با
این حال، مردسالاری برای سرمایهداری ضروری نیست.
تحفهی
بدیعِ سرمایهداری در رابطه با تقسیم نقش بین زن و مرد، این نیست که زنان ]حالا[
کار میکنند. آنها پیشتر هم کار میکردند؛ در باغهای سبزی، در مزارع، در مغازهها
و میادینِ فروش اما همواره در رابطه با خانه و خانواده. حالا زنان با ظهورِ کار
طاقتفرسای مزدی بیرون از خانه کار میکنند. عمدهی این کارها نه توسط شوهر بلکه
توسط یک رئیس (گاهی رئیسِ زن) مدیریت میشود.
اگرچه
روابط مرد/ زن در سرمایهداری دیگر بهطور مستقیم به سازماندهی تولید معطوف نیست،
اما آنها کماکان در تقسیمِ کار نقش دارند. سرمایهداری سلسلهمراتبِ جنسی را حفظ
میکند و آن را با شیوههای ویژهی خود ترویج میکند.
سلطهی
مردانه اگر ما را به این باور برساند که فرودستیِ زنان در دنیای امروز، از مردان
(به طور فردی) ناشی میشود، اصطلاح گمراهکنندهای است. مردان اینجا نقش مجرای
آب را ایفا میکنند و سرچشمهی اصلی نیستند. کنترل پدر و همسر روی زنان کمتر شده
است و مردان (به طور فردی) تحت نظارت جمعی قرار گرفتهاند. زنان در صورت نیاز به
خدمات پزشکی و اجتماعی (به خاطر منفعتِ خودشان) مورد رسیدگی کارکنان قرار میگیرند.
نیازی به گفتن نیست که پزشک یا مددکارِ زن با تمام شدن شیفتِ کاری، در خانه یا
خیابان با محدودیت و فشاری مواجه میشود که بیشباهت به رفتاری نیست که چند ساعت
قبل با زنان دیگر میکرد.
«قدرت زیستپزشکی» برای همه استفاده
میشود اما بیشتر در مورد زنان به کار گرفته میشود که از نوجوانی – صرف نظر از
اینکه فرزند داشته باشند یا نه – توسط متخصص زنان و زایمان، ماماها، متخصص
اطفال برای بازدیدهای پس از زایمان مورد پایشِ سلامت قرار میگیرند.
این
قیمومیتِ نرم و ملایم با مغزشویی و شکنجهی قیممآبانه کاملاً تفاوت دارد. رفاه،
امنیت اجتماعی و دولت اجتماعی، مجموعهای از نهادها را سامان دادهاند که به زنان
یاری میرساند و از آنها حمایت میکند. برخلاف آنچه در گذشته اتفاق میافتاد،
متصدیان امور به لحاظ نظری و گاهی واقعاً در عمل از زنان در مقابل یارِ مردشان
حفاظت میکنند. دولت از خشونت خانوادگی و وحشیگری جلوگیری نمیکند اما آنها را
قاعدهمند میکند و این اقدام محدودیتهای مشخصی را ایجاد میکند، خود را به رابطهی
صمیمانه زوجین تحمیل میکند و برای نمونه با جرمانگاری تجاوز زناشویی و بدرفتاری
با کودکان، رفتار مناسب و نامناسب را کدگذاری میکند. ما نمیتوانیم دلتنگ زمانی
باشیم که سوءاستفادهی جنسی یک عمل متعارف محسوب میشد. اما محافظت از زنان نیز
گواهِ انقیاد آنهاست: قانون به کسانی که از قرار معلوم ضعیف هستند و نمیتوانند
از خود دفاع کنند، یاری میرساند؛ و زنان در ازای پذیرش یک نقش مشخص یعنی نقش
مادری، مورد محافظت قرار میگیرند.(5)
ما داریم از یک وابستگیِ مستقیم و شخصیِ زن به شوهرش به سمت یک وابستگی
غیرمستقیم حرکت میکنیم؛ نوعی از سرپرستی که بهندرت محدودکننده تلقی میشود زیرا
غیرشخصی، بدون نام و پراکنده است. در گذشته زنان هیچ انتخاب دیگری به جز زاییدن 4
تا 7 فرزند نداشتند. اما حالا آنها انتخاب میکنند که 1.58 فرزند داشته باشند
(میانگین نرخ باروری در اتحادیهی اروپا، 2014
No comments:
Post a Comment