بهار سهیلی
این روزها، در نوشتههای خیلی از سیاستمداران، روشنفکران، فعالان مدنی و اجتماعی کلمه «ناموس» خودنمایی میکند که بهتر دانستم از دید باورهای برابری جنسیتی به آن بپردازم و در خواننده، باور متفاوتی ایجاد کنم
«ناموس در لغت به معنای عفت، پاکدامنی و آبروست. اما شاخصههای این ارزشهای انسانی در جوامع سنتی و جهان سوم چیست و دقیقا چه تعریفی از این کلمه دارد و این ناموسداری ما را به کجا میرساند؟
این واژه بیشتر در مورد حفاظت از زن مطرح میشود، در تعریف ناموس، اهمیت مسالهی مالکیت را میتوان مشاهده کرد و نتیجه گرفت که زن در نگاه مرد و فرهنگ مردسالار ملک محسوب میشود و این نگاه حتما وابسته به رابطهی خاصی نیست. مرد خود را مسوول حفاظت از داراییهایش میداند و معتقد است همانطور که زمین و خانه و پول و اثاث شخصی، توان حفاظت از خودشان را ندارند، زن هم فاقد این قدرت است و همیشه نیازمند یک محافظ و قیم.
ناموسپرستی خصیصهای مردانه است. از همین روست که بیناموسی نوعی توهین برای مردها به شمار میرود. یک مرد موظف است برای اعلام وفاداری نسبت به کل نظام مردانه، از تمام نوامیس محافظت کند.
چه زنانی میتوانند ناموس باشند؟ گروه اول میتوانند به حکم رابطهی خونی، ناموس بشوند:
۱ـ اقوام (زن) درجهی یک، مثل مادر و خواهر
۲ـ همسر
۳ـ اقوام (زن) درجهی دو، مثل عمه و خاله و فرزندان دختر آنها و ماماها و همچنان کاکاها
۴ـ اقوام زن سببی.
در گروه دوم میشود روابط آشنایی و عاطفی را هم در نظر گرفت:
۱ ـ دوست دختر
۲ ـ زنان و دختران همسایه
۳ ـ همصنفی و همکار
در تعریفی واقعیتر، ناموس به قصد کنترولداشتن مالک بر ملک پدید آمده است. پس هر جا که ملکی باشد و مالکی، ملک میتواند به عنوان ناموس مالک به حساب بیاید و دوباره تمام قانونهای جاری در مسالهی ناموس برای حفظ ملک لازم به اجرا میشود. پس اگر قرار باشد ملکیت آبروی افراد باشد، یک پسر هم میتواند بنا به تعلقات خونی، عاطفی و وابستگیهای اجتماعی ناموس به حساب آید.
حتا میتوان وطن و شهر را در هنگام تجاوز و تهاجم بیگانه ناموس خواند و بیدفاعی و حفظنکردن از این ملکیت را «بیناموسی» قلمداد کرد.
ناموس، آرام آرام همهگیر میشود. اما در حوزهی اشخاص، نه سرزمین. این اشخاص (که ناموس خوانده میشوند) با دیدی سلطهگر و مردانه، فقط زناناند. در همین جا میشود با نگاه به آن و در تعریفی اولی گفت: هر گونه دخالت و ایجاد محدودیت در زندگی یک زن، به قصد کنترولِ او میتواند داخل حوزهی مسایل ناموسی قرار گیرد.
این دخالت و کنترول میتواند بر همهی ارتباطات انسانی او سایه بیندازد و گاه بر اثر شدت و فوران حس بیآبرویی باعث قتلهای ناموسی شود که این پندار را در انسان احیا کرده که باید عامل بیعفتی و بیآبرویی خانوادگی و حتا اجتماعی را بدون در نظر گرفتن حقوق انسانیاش از بین برد تا مالکان این حقِ مسلمِ نظام مردانه محفوظ و آرام بمانند. دنیای امروزی در سیاست نظام مردسالار شکل گرفته و با قانونهای اجتماعی آن هدایت میشود.
ناموس میتواند در آن واحد، همهچیز باشد و هیچچیز نباشد. هست، ولی حاضر نیست بگوید از کجا آمده … و حضورش تنها در یک صورت توجیهپذیر است: «حفظ منافع نظام مردسالار و ادامه اسطورهی مصادره و حق تصاحب زن، تن، فکر و حقوق انسانیاش در قالب یک شی.»
این روزها، در نوشتههای خیلی از سیاستمداران، روشنفکران، فعالان مدنی و اجتماعی کلمه «ناموس» خودنمایی میکند که بهتر دانستم از دید باورهای برابری جنسیتی به آن بپردازم و در خواننده، باور متفاوتی ایجاد کنم
«ناموس در لغت به معنای عفت، پاکدامنی و آبروست. اما شاخصههای این ارزشهای انسانی در جوامع سنتی و جهان سوم چیست و دقیقا چه تعریفی از این کلمه دارد و این ناموسداری ما را به کجا میرساند؟
این واژه بیشتر در مورد حفاظت از زن مطرح میشود، در تعریف ناموس، اهمیت مسالهی مالکیت را میتوان مشاهده کرد و نتیجه گرفت که زن در نگاه مرد و فرهنگ مردسالار ملک محسوب میشود و این نگاه حتما وابسته به رابطهی خاصی نیست. مرد خود را مسوول حفاظت از داراییهایش میداند و معتقد است همانطور که زمین و خانه و پول و اثاث شخصی، توان حفاظت از خودشان را ندارند، زن هم فاقد این قدرت است و همیشه نیازمند یک محافظ و قیم.
ناموسپرستی خصیصهای مردانه است. از همین روست که بیناموسی نوعی توهین برای مردها به شمار میرود. یک مرد موظف است برای اعلام وفاداری نسبت به کل نظام مردانه، از تمام نوامیس محافظت کند.
چه زنانی میتوانند ناموس باشند؟ گروه اول میتوانند به حکم رابطهی خونی، ناموس بشوند:
۱ـ اقوام (زن) درجهی یک، مثل مادر و خواهر
۲ـ همسر
۳ـ اقوام (زن) درجهی دو، مثل عمه و خاله و فرزندان دختر آنها و ماماها و همچنان کاکاها
۴ـ اقوام زن سببی.
در گروه دوم میشود روابط آشنایی و عاطفی را هم در نظر گرفت:
۱ ـ دوست دختر
۲ ـ زنان و دختران همسایه
۳ ـ همصنفی و همکار
در تعریفی واقعیتر، ناموس به قصد کنترولداشتن مالک بر ملک پدید آمده است. پس هر جا که ملکی باشد و مالکی، ملک میتواند به عنوان ناموس مالک به حساب بیاید و دوباره تمام قانونهای جاری در مسالهی ناموس برای حفظ ملک لازم به اجرا میشود. پس اگر قرار باشد ملکیت آبروی افراد باشد، یک پسر هم میتواند بنا به تعلقات خونی، عاطفی و وابستگیهای اجتماعی ناموس به حساب آید.
حتا میتوان وطن و شهر را در هنگام تجاوز و تهاجم بیگانه ناموس خواند و بیدفاعی و حفظنکردن از این ملکیت را «بیناموسی» قلمداد کرد.
ناموس، آرام آرام همهگیر میشود. اما در حوزهی اشخاص، نه سرزمین. این اشخاص (که ناموس خوانده میشوند) با دیدی سلطهگر و مردانه، فقط زناناند. در همین جا میشود با نگاه به آن و در تعریفی اولی گفت: هر گونه دخالت و ایجاد محدودیت در زندگی یک زن، به قصد کنترولِ او میتواند داخل حوزهی مسایل ناموسی قرار گیرد.
این دخالت و کنترول میتواند بر همهی ارتباطات انسانی او سایه بیندازد و گاه بر اثر شدت و فوران حس بیآبرویی باعث قتلهای ناموسی شود که این پندار را در انسان احیا کرده که باید عامل بیعفتی و بیآبرویی خانوادگی و حتا اجتماعی را بدون در نظر گرفتن حقوق انسانیاش از بین برد تا مالکان این حقِ مسلمِ نظام مردانه محفوظ و آرام بمانند. دنیای امروزی در سیاست نظام مردسالار شکل گرفته و با قانونهای اجتماعی آن هدایت میشود.
ناموس میتواند در آن واحد، همهچیز باشد و هیچچیز نباشد. هست، ولی حاضر نیست بگوید از کجا آمده … و حضورش تنها در یک صورت توجیهپذیر است: «حفظ منافع نظام مردسالار و ادامه اسطورهی مصادره و حق تصاحب زن، تن، فکر و حقوق انسانیاش در قالب یک شی.»
No comments:
Post a Comment