آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, November 1, 2015

ماجرای پس از طلاق

سهیلا وداع خموش
دروازه دفتر حمایت از حقوق زنان در دفتر ساحوی حقوق بشر کابل، باز گردید و سه زن چادری‌پوش با دو مرد نمودار گشتند.

یکی از این زنان در حالی که از پا می‌لنگید و شانه راستش به سمت پایین افتاده بود، لنگ لنگان به میز یکی از کارمندان این دفتر نزدیک شد، زن دومی که مسن بود، خیلی سر‌و‌صدا می‌کرد و هر دم با مشت به شانه مرد می‌کوبید و می‌گفت: «تو قاتل هستی. چرا به دخترم حمله کردی؟»با ورود این افراد، در یک لحظه اتاق کوچک به جهنم بزرگی مبدل گشت. همه به جان یک مرد افتاده بودند و آن مرد بی‌خیال در چوکی نشست و منتظر عکس‌العمل کارمندان حقوق بشر ماند. مرد دومی که جثه تنومند داشت خودش را به مرد لاغر و نحیف رساند و خم شده گفت: «این نامردی است که بار بار به اعضای خانواده‌ام حمله‌ور می‌شوی. بس است این بار از حد گذشتیصداها اندک اندک اوج می‌گرفتند و هر کس از هر گوشه‌ای صحبت می‌‌کرد و هر کدام جداگانه می‌خواستند ماجرای به‌گفته خودشان سریالی را بازگو کنند، اما در این میان یک زن که لنگ لنگان خودش را به میز کارمند رسانیده بود، چادری مملو از لکه‌های اشکش را بالا زد. او خیلی گریسته بود. هنوزهم شانه و رانش از شدت زخم چاقو سوزش داشتند. توان ایستادن روی پا را نداشت و قبل از این‌که به شکایتش بپردازد، آهسته اما به بسیار مشکل به روی چوکی نشست.کارمند مسوول در این دفتر سرانجام با تلاش‌های زیاد توانست وضعیت را تحت کنترول درآورد. همه خاموش شدند جز مریم.مریم سی‌ساله در حالی که به سختی می‌گریست حکایتش را چنین بیان کرد: «پانزده سال قبل به خواست خانواده با این مرد ازدواج کردم، حاصل این ازدواج پنج فرزند می‌باشد. زندگی‌ام به بسیار مشکل می‌گذشت و زمانی که خانواده پدرم به‌خصوص خواهرم به حمایت من برخاست، یک روز شوهرم به خواهرم حمله‌ور شد و با چاقو او را از سه ناحیه مجروح ساخت، به طوری که یک ضربه چاقو به وال قلبش آسیب رسانید و او را به هندوستان جهت تداوی بردیم. شوهرم فکر می‌کرد که این خواهرم سبب جنجال‌ها در زندگی ما شده است. پس از این واقعه مناسبات من با شوهرم بیشتر تیره گشت و منجر به طلاق گردید. این مرد از نگهداری کودکان ما ابا ورزید و سرپرستی آنان به من واگذار شد.ازآن پس با آن‌که زندگی خیلی برایم مشکل بود، اما ازاین‌که از قید این مرد ظالم رهایی یافته بودم، تا حدی خوشحال بودم. رسانیدن نان و پوشاک برای کودکانم خیلی سخت است و من در حالی که در خانه‌های مردم مزدوری می‌کنم نمی‌خواهم فرزندانم خوار و ذلیل گردند. یک سال و پنج ماه این‌گونه گذشت. یک روز در حالی که عید قربان بود، ناگهان این مرد در کوچه بالای پدرم حمله‌ور شد و چندین ضربه چاقو را به بدنش فرو برد، بعدا از سوی پولیس دستگیر شد و راهی زندان گردید،درمحکمه دو سال قید بالایش حکم گردیدهنوز هم مرد حمله‌کننده در خاموشی به سر می‌برد، اما حس انتقام‌جویی هنوز هم در چشمانش موج می‌زد.آن‌طرف‌تر مریم اشک‌هایش را از صورتش با دستان کلفت و ترک‌خورده‌اش پاک کرد و چنین ادامه داد: «مدت شش ماه از قید این مرد می‌گذشت. درست بیست روز قبل در خانه نان‌ قاق را جمع‌آوری کردم. می‌خواستم با فروش آن چند دانه نان گرم برای اولاد‌هایم بخرم. چادری‌ام را پوشیدم، کودک شیرخوارم را در بغل گرفته، با یک دست او را محکم گرفته و با دست دیگر خریطه نان قاق را گرفتم. آهسته آهسته به‌سوی دکان‌ها در حرکت شدم هنوز به دکان‌ها نرسیده بودم که ناگهان سوزش عجیبی به شانه‌ام احساس کردم و تعادلم را از دست داده با کودکم به زمین خوردم. چادری به دورم بیشتر پیچید و دست و پایم را بست. هنوز درگیر چادری بودم که خودم را خلاص کنم تا از جا برخیزم که ناگهان ضربه دومی به رانم نشست. از پشت چشمک‌های چادری شوهرم را دیدم که بی‌رحمانه به من حمله‌ور شده است. فریاد کشیدم و کمک خواستم. مردم به سراغم دویدند،امااین مردفرار کرد. من راهی شفاخانه شدم، بعد از چند روز کمی بهبود حاصل کردم، اما جهت پانسمان به شفاخانه می‌رفتم. امروز صبح نیز هنگامی که با مادر و خواهرم به شفاخانه می‌رفتیم این مرد برای دومین بار در عقب یک دکان در کمینم نشسته بود که به من حمله‌ور شود، امااز مردم کمک خواسته و او را دستگیر کردیم و به این‌جا آوردیماو می‌گوید: «آیااین مرد در صورتی که دو سال قبل از هم جدا شدیم و رسما مرا طلاق داد،‌ حق این را دارد که بر من حکمروایی کند، در کوچه و بازار به من حمله‌ور شود؟ جان از جان جداست و او چه می‌داند که چقدر درد می‌کشم. حال از دولت،‌ پولیس و ارگان‌های قضایی و سارنوالی می‌خواهم که او را به جزای اعمالش برساندهنوز جر و بحث جریان داشت که دروازه دفتر باز شد و یک افسر پولیس داخل شد. مرد حمله‌کننده آهسته و بی‌صدا از جا برخاست و بدون هیچ‌گونه عکس‌العمل به تعقیب افسر به راه افتاد و سه زن دیگر نیز از عقب آن بیرون رفتند. با رفتن آن‌ها خاموشی اتاق را فرا گرفت.
 هشت صبح
 
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: