آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, October 6, 2015

نقش وسیمای زن در اثار وزندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی

نوشته: داکترحمیدالله مفید
این نوشته گرچه خود دعوا بود
هم نوشته شاهد معنا بود (1)



شخصیت وشعر شاعر بیکرانه ، مولا نا جلال الدین محمد بلخی( پیدایش 604 مهتابی بلخ ومرایش(درگذشت)672 مهتابی قونیه ترکیه) در گنبد زرین فرهنگ جهانی پایدار می درخشد .
شخصیت مولانا چنان درخشنده واستوار در پویه تاریخ قد برافرشته و رسایی آن در دل تاریخ ریشه داونیده است که همانند او کمتر کسی همتایی می تواند کند .
مولانا از موازین تحجر ، خشکمغزی وناپویا ، از تعصب بی بندوبارانه و ددمنشانه واز هر آفتی دیگر نسبت به زن وحقوق او نگران بود . او می گوید :
این نه آ ن جانست کافزاید زنان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان (2)
مولانا زمانی در باره رهایی زن از زیر ساطور خشکمغزی می اندیشید که زنان بسان اسیران در گرو رسم ورواج جامعه قرار داشتند،رسم ورواج دست وپا گیر به زنان اجازه نمی داد، تا حتا برای مراسم دینی از خانه ومنزل بیرون شوند ، در آن زمان دها زن وصد ها کنیز در حرمسرای توانمندان وبزرگان بسر میبردند ،وتهیدستان توان گرفتن حتا یک همسر را هم نداشتند ، در یک سخن در دورانی که زن در جامعه بشری ، چی اسلامی، چی مسیحی ،چی یهودی ، وچی هندویزم آدم درجه دوم شمرده می شد ، مولانا به زن اجازه داد ، تا مانند مردان در مجالس سماع ، رقص وپایکوبی اشتراک بورزند .
لیک از تآنیث جان را باک نیست
روح را با مرد وزن اشراک نیست (4
وزموءنث وزمذکر برتر است
این نه آن جانست کز خشک وتر است (5)
دانشمندان به این باور اند ، که برای رشد هر پدیده ای شرایط بیرونی وتوانایی (استعداد) ذاتی نیاز است . اگر پدیده ای توانایی ذاتی نداشته باشد هر قدر ولو همه امکانات برای رشد ش فراهم شود ، رشد نمی کند . هیچگاهی خار گندم بر نمی دهد همچنانیکه گندم بر سنگ نمی روید.
برای رشد توانایی ذاتی به امکانات وشرایط گیتایی ( یا محیطی )نیز نیاز است . من به این باورم که مولانا جلال الدین محمد بلخی هم توانایی ذاتی داشت وهم محیط پرورش خوب خانوادگی برایش آماده بود . اما چیزی را که من می خواهم در این خامه مطرح کنم اینست که آثار گرانبهای مولانا چون دیوان شمس، مثنوی معنوی وفیه ما فیه از دیدار ودوران زندگی با شمس کاملآ متآثر نمی باشد . مولانا اندوخته های بزرگ خانوادگی داشت ، که پیدایی شمس در زندگی او این آگهی واندوخته ها را سمت وسو داد .
در بالای هرم اندوخته های آموزشی ومحیط خانوادگی مولانا پس از سلطان العلمای پدر مولانا ، مومنه خاتون مادر اوقرار داشت . او که زنی بود نستوه وخسته گی ناپذیر ، زندگی نیمه زاهدانه داشت ، که شایسته گی همسری سلطان العلما بها والدین ولد را دارا بود .او شب وروز در فکر تندرستی ، سیری شکم وپاکیزگی روح وچسم دو فرزندش جلال الدین وعلاء الدین بود .
مومنه خاتون زنی بود با سواد ونخستین الفبای محبت ، عشق وآموزش را به مولانا اموخت .
مادرم بخت بدست وپدرم جود کرم
فرح ابن فرح ابن فرح ابن فرحم
صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود
جان پذیرد زخوشی گر بود از سنگ صنم(6)
پس از مومنه خاتون نصیبه خاتون کهنسال دایه ی پدر مولانا قرار داشت که روح کوچک جلال الدین را با قصه های دیو وپری وسیمرغ وداستانهای رستم وسهراب سیراب می کرد . نصیبه خاتون اندرز های سلطان العلما را که پیوسته در قالب افسانه های عامیانه می ریخت به خوبی به جلال الدین باز گو می کرد . به گفتاورد( قول) شمس الدین احمد الافلاکی العارفی در مناقب العارفین افسانه های نصیبه خاتون نخستین خورش های معنوی مولانا بودند . به جلال الدین خورد سال قصه ی اسپ وسوار کار را می کرد وبه او میگفت : که روح وجسم مانند اسپ و سوار کار اند، که بسوی هدفی می شتابند ، وهردو جدا نا پذیرند ؛ اما خوراک اسپ وسوار کار فرق دارد . هر کدام خورش ونعمت خود را دارد و اگر سوار کار اسپ را فرمانبردار خود نسازد ، اسپ او را به سوی هدف نی بل به سوی آخور خود خواهد برد . ونصیبه خاتون نخستین جرقه های آموزش وپرورش انسانی را به مولانا آموخت .
آثار این اموزش ها وبه ویژه در مثنوی معنوی در قالب داستانهای عامیانه مردم وطنز های مولانا درخشان بدیده می آیند .
نخستین نطفه های عشق در وجود مولانا زمانی بسته شد ، که تازه جوان شد وبرگ وبار جوانی توشه راهش گردید . در سرای پدر، در ( لارنده) (7) غرق در اندیشه بود ، که نا گهان آواز دخترانه ونازکی از پشت سرش طنین انداخت ، مولانا به سوی آواز نگریست ، دید که گوهر خاتون دختر شرف الدین لالای سمرقندی که یکی از مریدان پدرش بود (8) در برابر او ایستاده است وصراحی را بسویش دراز می کند . جلال الدین که دست وپایش را گم کرده بود ، نمیدانست چی کند ، به چشمان گوهر خاتون نگریست ، که از شرم به زمین دوخته شده بود .
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نییم بر آسمانم
زآن رتل گران دلم سبک شد
گر دل سبک است سر گرانم
ای ساقی تاج بخش پیش آ
تا بر سر ودیده ات نشانم
جز شمع وشکر مگوی چیزی
چیزی مبگو که من ندانم (8)
زندگی مولانا در آن بهار نام گوهر خاتون گرفت . مولانای جوان این نام را در آواز علفها ، میان زمزمه های برگ های درختان ودر لابلای نوای آبشاران جست . نخستین جرقه های عشق در وجود مولانا زبانه می زد واو را در دنیایی هستی پایدار می کشانید .
ای عاشقان ای عاشقان ، من عاشق دیرینه ام
ای صادقان ، ای صادقان من صادق دیرینه ام
این دم که نور عشق من از عالم علوی گذشت
آنجا همه خود من بودم ، من عاشق دیرینه ام
آدم نبود ومن بودم ، عالم نبود ومن بودم
این دم نبود ومن بودم ، من عاشق دیرینه ام
فصل خزان با کوله بار های میوه های پخته اش فرا می رسید . سلطان العلما فرزند خود جلال الدین را فرا خواند وبرایش گفت : که انشائ الله عروسی کنی ، ما همسری برایت برگزیده ایم ، منظور ما ( گوهر خاتون ) دختر شرف الدین لالای سمرقندی است ، تو چی نظر داری؟
جلال الدین در برابر پدر به زانو نشست ، از چشمانش نور خوشی برق می زد ، واز شرم رنگش مثل گل های قالین سرخ شده بود ، به آوازی که به دشواری شنیده می شد ، گفت : ما را قبول است وپسان ها سرودکه:
بادا مبارک در جها ن سور وعروسی های ما
سور وعروسی را خدا ببریده بر بالای ما
زهره قرین شد با قمر ، طوطی قرین شد با شکر
هر شب عروسی دیگر ، از شاه خوش سیمای ما
بسم الله امشب برنوی ، سوی عروسی میروی
داماد خوبان می شوی ، ای خوب شهر ارای ما
خوش می روی در کوی ما ، خوش می خرامی سوی ما
خوش می جهی در جوی ما ، ای جوی وای جویای ما
خوش میروی بر رای ما ، خوش میگشایی پای ما
خوش میبری کف های ما ، ای یوسف زیبای ما
پسان ها این عشق شکل گرفت ، پخته شد ، شاخ وبرگ کشید ، وبه عشق جاودانه در درون مولاتا مبدل گردید ، که شمس تبریزی سر این عشق را باز کرد و بخار این طوفان در وجود سه اثر گرانبها جهان گیر گردید .
مولانا جلال الدین محمد بلخی ومریدان او خود را عاشقان می نامیدند واین عشق را در همه پدیده ها جستجو می کردند .آنها از فراق متنفر بودند وپی وصل ویا پیوند می گردیدند . بر همین بنا مولانا گفته است :
«حکیم الهی خواجه سنایی وفریدالدین عطار قدس الله سرهما بس بزرگان دین بودند ولیکن اغلب سخن از فراق گفتند اما ما سخن از وصال گفتیم »(9) .
پس از نیم سده که مولانا در قونیه بسر برد آواز نی ورباب با نوای آواز خوانان زن با دف وچنگ فراوانی در شهر طنین مینداخت ، وچون مریدی را به خاک می سپردند ، قاریان وحافظان نی بلکه خنیا گران ومریدان رقص کنان در پیشاپیش جنازه راه می پیمودند واشعار مرشد خویش مولانا را می خواندند .(10)
ای عاشقان ای عاشقان ! من خاک را گوهر کنم
ای مطربان ای مطربان ! دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان ! امروز سقای کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم (11)
این عشق انگیزه تمام هستی او گردید .
از دیدگاه مولانا همه پدیده ها توانای عشق را دارند ولی تنها آدمی بالاتر از همه آفریده شدگان با خرد وروان خودعشق می ورزد :
عاشق از خود چون غذا یابد رهیق
عقل در آنجا بماند بی رفیق(12)
مولانا عشق به زن را می ستود ، او بر این باور بود ، که در عشق با همنوع یعنی زن ، آدمی گوهر خود وبطور کلی جوهر بشریت را می شناسد، او گفته است :
من این ایوان نوتو را نمیدانم ، نمیدانم
من این نقاش جادو را نمیدانم، نمیدانم
مرا گوید: مرو هر سو تواستادی بیا اینسو
که من آنسوی بیسو را نمیدانم ، نمیدانم
زمین چون زن فلک چون شو، خورد فرزند چون گربه
که من این ز ن را واین شورا نمیدانم نمیدانم
چهارمین زنی که که سیمای او در آثار وزندگی مولانا بازتاب یافته است ، کراخاتون بیوه محمد شاه تاجر میباشد که پس از مرگ گوهر خاتون ، مولانا با او بدون سر وصدا ازدواج کرد . کراخاتون از شوهر قبلی خود ، یک پسر داشت بنام یحیا ویک دختر بنام کیمیا خاتون وسپس یک دختر از ثمره ازدواج او با مولانا بدنیا آمد ، که اسمش را ملکه خاتون گذاشتند.
مولانا فاطمه دختر صلاح الدین زرکوب خلیفه خود را برای پسرش سلطان ولد به زنی گرفت . مولانا در نام فاطمه مفهومی را نهفته دیده بود ، زیرابه پدر این دختر به خاطر عظمت روح خارق العاده اش ارج می نهاد . مولانا به فرزندش ولد چنین نوشت : « وصیت می کنم جهت شاهدخت ما روشنایی دل ودیده ما وهمه عالم که امروز در حباله وحواله (تو) امانت سپرده شده توقع است ، که آتش در بنیاد عذر ها زند ، نه یکدم ونه یک نفس نه قصد ونه سهو حرکتی نکند وظیفه مراقبتی را مگرداند که در خاطر ایشان یک زره تشویش بی وفایی وملامتی درآید .».
مولانااز مردانیکه بی موجب زنان شانرا ازار وازیت می کردند واز گذشته گرایان پر ستیزه وپرخاشگر متنفر بود ، فاطمه خاتون عروس مولانا وبانوی سلطان ولد زنی بود که به گفتاورد (قول) افلاکی یک سده عمر کرد ، هموست که پسان ها دو کتاب بزرگ در باره مولانا یکی مناقب العارفین تالیف شمس الدین احمد الافلاکی العارفی دو دگر زندگی مولانا اثر فریدون سپهسالار از گفته ها ویاداشت های او فراهم گردیدند .
فاطمه خاتون همسر سلطان ولد از راز مرگ شمس تبریزی آگاه بود، به گفتاورد افلاکی در مناقب العارفین ده سال پس از مرگ شمس ، شبی فاطمه خاتون بیدار شد ووحشت زده به سوی شوهرش نگریست ، سلطان ولد که از(شهامت) دلیری فاطمه خاتون آگاه بود راز قتل شمس تبریزی را با او در میان گذاشت ، فاطمه خاتون نیم سده خاموشی گزید ، هنگامیکه نه مولانا زنده بود ونه سلطان ولد ، کوزه ی راز را شکست و چنین به گفتار آمد:
« شمس را قلندران صدا نکردند (صدا کردند) هفت کس ونا کس در برون در کمین او ایستاده بودند ، علاء الدین فرزند مولانا )(13) نیز در میان بود ، هنگامیکه شمس بیرون شد ، هفت کارد قصابی دراز به بدنش فرو رفت ، خون را ( خون او را) با آبی که در مشک ها آورده بودند ، شستند وجسد ( او) را به چاه افگندند( مناقب العارفین رویه (700). حضرت سلطان ولد شبی مولانا شمس الدین را در خواب دید ، گفت : که من فلان جا خفته ام ( سلطان ولد) نیمه شب یاران محرم را جمع کرد وجود مبارک او را بیرون کرده وبه گلاب ومشک معطر گردانیدند ودر مدرسه امیر بدرالدین گوهر تاش دفن کردند واین سریست که هر کس را به آن وقوف نیست (14) .
از فاطمه خاتون خانم سلطان ولد دو دختر بدنیا آمد که نخستین مطهره خاتون بود و مولانا او را عابده خاتون می نامید ودومی مشرف خاتون نام داشت که مولانا او را عارفه خاتون می خواند .
افزون از خانواده مولانا وبر خلاف رسم ورواج آنز مان ، نخستین بار زنان نیز درحلقه پیروان مدرسه مولانا و در رقص وسماع در آمدند ، انگیزه این امر روشن بود ، تبلیغ عشق ودل پر مهر انسانی نمیتوانست ، در میان زنان پژواکی نیابد . در میان زنانی شامل بودند که در همان زمان بر اریکه شهرت تکیه زده بودند ، بانوی آواز خوان زیبای که به طاووس مشهور ( نامور) بود در حلقه مریدان مولاناشامل شد وبه این افتخار تمام غلامان وکنیزان خود را آزادکرد.
فخر النساء خانمی عابدی که مانند مرداندر محافل سماع مینشست ونخستین زنی بود که به مقام مرشدی خانقاهی در شهر ( توقات) نیز رسید ه یود .
مسر امین الله میکاییل بانوی بود که شامگاهان زنان را گرد هم می آورد ، تا در محافل ورقص وسماع سهم می گرفتند وبالای مولانا گل گلاب می پاشیدند .
شاهدخت گومیچ خاتون دختر سلطان غیاث الدین وتامارا شاهدخت گرجستانی ملقب به گرجی خانم همسر وزیر اعظم پروانه نیز از زنان ستیهنده در حلقات سماع مولانا شامل بودند که با شور وهیجان ورسیدن به جایگاه کمال در محافل سماع ورقص وپایکوبی اشتراک می کردند و دیوار خرافات ، جهل وزن ستیزی را درهم می کوبیدند .
گرجی خاتون به عین الدوله که در قسطنطنیه رسامی آموخته بود ، هدایت داد تا تصاویر مولانا را بکشد ، مولانا به همین منظور سروده است :
وه چه بی رنگ وبی نشان که منم
کی ببینی مرا چنان که منم
گفتی اسرار در میان دارم
کو میان اندرین میان که منم
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بیکران که من
شمس تبریزی را چو دیدم من
نادر بحر گنج وکان که منم (15)
عین الدوله 40 رسم از مولانا کشید ودر میانی صندوقی آنها را نگهداری می کرد با وصف سپری شدن هفت سده از آنها وفراز وفرودی که بالای قونیه آمد یک عکس قد نمای مولانا جلال الدین محمد بلخی در خانقاه (ینیکاپی) تا سال 1906 ترسایی در استانبول نگهداری می شد که با درد ودریغ دستخوش آتش سوزیگردید .
ای خواجه سلام علیک ، من عزم سفر دارم
وزبام فلک پنهان من راه گذر دارم
جان عزم سفر دارد ، تا معدن وصل خود
زان سو که نظر بخشد ، آنسوی نظر دارم(16)
در پایان به این برایند ( نتیجه ) می رسیم که مولا نا نخستین دانشوری مسلمان بود که به زنان اجازه داد تا مانند مردان در محافل رقص وسماع ودر مراحل صوفیه سهم بگیرند ودوش بدوش مردان در نیایش ها وعبادات شریک گردند .بادرد ودریغ پس از مرگ مولانا وبه مرور زمان یکبار دیگر نیروهای شریعتگرا، خشکمغز ، متحجر ، خرافه پسند و زن ستیز پای زنان را از خانقاه ها ومساجد قطع کردند ودین را به گونه مردسالاری چهره نما یانیدند .
نام ومبارزه نستوه مولانا برای دستیابی به تساوی حقوق زنان با مردان در قونیه دولت سلجوقی کهن ترین جرقه های رهایی بخش زن از زنجیر دست وپا گیر مرد سالاری در تاریخ اسلام است . پایان .
رویکرد ها (پاورقی ها ):
شعر بند 3586 دفتر اول مثنوی به کوشش رینولد نیکولسن چاپ هشتم شرکت قلم .- 1
دفتر اول مثنوی بند 1977 -2
هموکتاب بند 1980-3
رر رر رر 1970-4
رر رر رر 1976-5
غزل 1638 کلیات شمس تبریزی جلد نخست چاپ نخست کتابخانه ملی ایران.- 6
7- لارنده نام جایی است در ترکیه که مولانا با پدرش در راه سفر به قونیه مدت هفت سال را در آنجا سپری کردند .واز جانب امیر موسا حاکم آن شهر پذیرایی شدند .
8- در سفر با سلطان العلماء پدر مولانا از بلخ به قونیه افزون بر شرف الدین لالای سمرقندی ، شیخ خواجگی ، شیخ نجاج حجاجی ، وشیخ نقیه احمد با خانواده ای شان همراه بودند .
9- از مکتوبات مولانا
10- مناقب العارفین تالیف شمس الدین احمد الافلاکی چاپ سوم چاپ آشنا
11- غزل شماره 1374 دیوان کبیر
12- زندگی مولانا جلالدین محمد بلخی نویسنده رادی فشر مترجم محمد عالم دانشور چاپ مطبعه هندوکش 1376 .
12 – دفتر اول مثنوی بیت شماره 1981
13- علاء الدین فرزند دوم مولانا که کیمیا خاتون را دوست داشت، بخاطر ازدواج او با شمس تبریزی عقده گرفته بود .
14- مناقب العارفین افلاکی رویه 700-701
15 – غزل شماره 1759 دیوان شمس
16 – غزل شماره 1455 دیوان شمس .
 
 
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: