آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Monday, April 1, 2024

نیروی کار زنان در خدمت ساختار خانوادۀ دهقانی

گفت‌وگوى معصومه عرفانی با زهرا موسوى*

نیمرخ: یکی از ابعاد توسعۀ سیاسی در هر کشوری، میزان مشارکت سیاسی زنان آن کشور است. در نظام گذشتۀ افغانستان، زنان تا حدی در امور سیاسی افغانستان شرکت داشتند. شما این مشارکت را چگونه توصیف می‌کنید و کاستی‌ها و نقاط قوت آن را در کجا می‌بینید؟


زهرا موسوی: برای پاسخ به این پرسش ما ناچاریم به عقب‌تر برگردیم. یعنی برگردیم به زمانی که مشارت زنان در سپهر اجتماعی به‌عنوان یک مسأله مطرح شد. خیلی از جریان‌های اصلی تلاش می‌کنند که این مسأله را فروکاست بدهند به بیست‌سال گذشته درحالی‌که این کار می‌تواند تحلیل اوضاع را دچار مشکل یا اشتباه کند. مسألۀ زنان در متن افغانستان موازی بود با روی کار آمدن جریان عرفی‌ساختن قدرت در دورۀ پادشاهی «امانی» و به تأسی از تحولاتی که در منطقه بعد از نظام شاهی مشروطه در ترکیه، ایران و بعد از آن تقریباً هم‌زمان در افغانستان به‌وقوع پیوست. یعنی ما با کمربندی از تحولات منطقه‌ای روبه‌رو بودیم که به‌سوی مدرنیزاسیون غربی به‌مثابه تک‌الگوی پیشروی جامعه‌ به‌سوی عرفی‌شدن قدرت می‌رفتند.


ما شاهد بودیم که چطور در آغاز این قرن در افغانستان، با تمایل هستۀ قدرت به‌سوی تجددگرایی یا مدرنیزاسیون غربی، مسألۀ زنان برای اولین‌بار در متن تاریخ اقتصاد سیاسی افغانستان تبدیل به یک مسأله شد. بنابراین ما از همان بنیان با شکلی از رویارویی در گفتمان‌های قدرت مواجه بودیم. گفتمان مرکز مسألۀ زنان را تابع همان تجددگرایی غربی و یک مسأله‌ یا گفتمان سیاسی می‌دانست، مخالفان هستۀ قدرت هم این را مسأله‌ای حیاتی و کانونی در گفتمان خود پنداشتند. بنابراین شکلی از جبهه‌گیری‌های سیاسی بر محوریت مسألۀ زنان وجود داشت.


مورد بعد این است که وقتی ما در رابطه با «مشارکت زنان» صحبت می‌کنیم، نباید از یاد ببریم که نظام تولید و شیوۀ معیشتی که این مشارکت را تسهیل یا تضمین می‌کند چیست. آن‌چه این مسأله را به باور من همیشه در متن افغانستان ناشدنی و پر از چالش می‌کند همین مسألۀ نظام تولید و شیوۀ معیشت است. وقتی از نظام تولید صحبت می‌کنیم، یعنی از تمام سازوکارهایی صحبت می‌کنیم که یک جامعه نیروی اجتماعی یا سرمایۀ انسانی خود را به‌کار می‌بندد برای این‌که ارکان آن جامعه در سطح روزمره و معیشتی پیش برود. به‌عبارت دیگر ما با زیست‌جهانی روبه‌رو هستیم که نظمی آن را اداره می‌کند. در این نظم هر کدام از ما به‌عنوان افراد جامعه، نقشی به ما سپرده می‌شود. ما در مورد افغانستان صحبت می‌کنیم که نیروی کار زنان در خدمت ساختار خانوادۀ دهقانی است.


پس یکی از دلایل انقیاد زنان این است که زنان در این اقتصاد سیاسی نیروی کار هستند. یعنی وقتی یک عروس وارد خانواده می‌شود از همان سن کم، یک نیروی کار جوان است که به‌طور رایگان برای خانواده، کار و زاد و ولد را انجام می‌دهد، کارهای خانگی را مانند یک کارگر پیش می‌برد، خدمات جنسی ارائه می‌دهد. کمتر کسی از این منظر نگاه می‌کند که وقتی در افغانستان با مشارکت سیاسی زنان یا دگرگونی در این شیوۀ معیشت مخالفت می‌شود به این  دلیل است که در این ساختار، زنان نیروی کار رایگان هستند. هم بدنشان و هم عمرشان تحت استثمار است و هم خدمات رایگان ارائه می‌دهند. حالا وقتی ما از این صحبت می‌کنیم که یک نظام سیاسی می‌خواهد این نیروهای کار ارزان یا رایگان را از این ساختار خارج کند، مسلم است که با مقاومت روبه‌رو می‌شود. تا زمانی‌که این نظام معیشتی بر مبنای استثمار نیروی کار زنان باشد و دولت یا حاکمیت سیاسی بدیلی برای آن ندهد، قابل پیش‌بینی است که مناسبات قدرت سنتی مردسالار با تمام وجود مقاومت کند و نگذارد این نیروی کار از چنگش خارج شود تا جامعه از هم فرو نپاشد. بدون معرفی نیروی بدیل، بدون تغییر زیرساخت‌های معیشتی، بخواهید در نظم حاکم تغییری بیاورید، به آن نظام تعرض کرده و خواهان فروپاشی آن شده‌اید و بدیهی است که مقاومت صورت می‌گیرد.


 هنوز جامعۀ افغانستان بر مبنای یک نظام تولید عشیره‌ای سنتی مردسالار پیش می‌رود و خانواده به‌عنوان همان ساختار مناسبات قدرت به‌شدت دهقانی است. جمعیت در آن نقش مهمی دارد و زنان کانون بازتولید این رشد جمعیتی هستند. در صورت خارج کردن بدن زنان یا نیروی زنان از آن نظم، شما در واقع به آن نظم حمله کرده‌اید.


در بیست‌سال گذشته آن‌چه اتفاق افتاد این بود که این شیوۀ معیشت دهقانی در شهرها کمی متحول شد. یعنی زنان از ساختار خانوادۀ سنتی، در فرصت‌های نسبی که برایشان خلق شد، توانستند به نقش‌های دیگر اجتماعی تن بدهند و در کنار نقشی که در ساختار خانوادۀ سنتی دهقانی پدرسالار برایشان در نظر گرفته شده بود، نقش تأمین معیشت را بر عهده گرفتند. این نان‌آوری و نقش جدید باعث شد که زنان به تعداد محدود و فقط در شهرها امکانات بیشتری داشته باشند برای این‌که قدرت‌نمایی بیشتر یا عاملیت سیاسی یا سوژگی انسانی بیشتری را نشان بدهند. اما این محدود بود به مراکز شهرها و تحول چندانی در پیرامون وجود نداشت و نظام تولید تغییری نکرد. بنابراین یکی از کاستی‌های اصلی همین بود و وقتی نظام فروپاشید این حباب نیز فرو پاشید.


اما نقطۀ قوت این بود که یک شکلی از الگو یا شیوه‌ای متفاوت از حضور زنان را به‌میان آورد. یعنی زنان مشاهده شوند، به تعداد محاسبه شوند، یعنی زنان فیصدی‌شان در سپهر اجتماعی و در اوراق ثبت مرئی باشد. بنابراین اتفاقی که افتاد این بود که الگوی دیگری از زن و سوژگی زنانه خلق شد که بعد از دهۀ هفتاد کاملاً از نظرها غایب شده بود.


نیمرخ: اگر برگردیم به همان بیست سال گذشته، چه استراتژی‌هایی را برای مقابله با کاستی‌هایی که شما به آن اشاره کردید، می‌شد به کار برد؟


زهرا موسوی: مسأله این‌جاست که خود نسخه‌پیچیدن و تجویز کردن این استراتژی‌ها خودش یک اشتباه کلان نخبگان سیاسی است. در کانتکست افغانستان همیشه این نسخه‌ها از بیرون تجویز شده‌است. من فکر می‌کنم که زنان خودشان این استراتژی‌ها را در جای‌جای معرفی کردند. می‌توانیم پاسخ را ارجاع بدهیم به بی‌پیشینه‌ترین جولان‌های سیاسی از آدرس زنان پیرامون و زنان حاشیه. مثلاً جنبش تبسم و نقش زنان. تعداد زیادی از زنان در این حرکت اولویت خودشان، استراتژی خودشان، مشارکت خودشان و مطالبات و اجراگری‌ خودشان را به‌نمایش گذاشتند. اگر یک تحقیق میدانی، پیمایشی صورت بگیرد که در جنبش‌های مردمی مستقل و بی‌پیشینه‌ای که در دو دهۀ گذشته اتفاق افتاد، با مشارکت و عاملیت زنان پیرامون بود، به‌نظر من بخش عمده‌ای از این زنان، زنان مرکز نبودند. بخش عمده‌ای از آن‌ها زنان معلم، زنان کارمند، زنان جامعۀ آسیب‌پذیر طبقاتی، زنان جامعۀ محروم، زنان هزاره و زنان جامعۀ اقلیت به‌طور مشخص بودند. زنانی که  از دایره و وسعت دید در مناسبات مرکز و فرادستانه و هژمونیک افغانستان همیشه بیرون گذاشته شده بودند. این زنان بودند که به متن آمدند، خودشان و استراتژی خودشان را به متن تحمیل کردند و این کار را بسیار دموکراتیک انجام دادند. یا برگردیم به جنبش روشنایی که یکی از تبلورهایی بود که بعد از تصمیم فاشیستی نظام مرکز مبنی بر توزیع نابرابر رفاه و امکانات شکل گرفت و در این نابرابری زنان بیش از همه هزینه پرداخت کردند. ما دیدیم که این زنان چطور به متن آمدند و مطالبه و اولویت خودشان را به مدرن‌ترین شیوه بیان کردند. یا در مورد فرخنده، زمانی که زنان زیر تابوت رفتند و آن خشم را به شیوه‌ای دموکراتیک بیان کردند، این استراتژی خود زنان بود.


در سه سال گذشته نیز زنان پیرامون و در حاشیه بودند که با شعار «نان، کار، آزادی» به متن آمدند. حق تقدم تفسیر را ما نباید به خودمان بدهیم، بلکه باید به زنانی بدهیم که در دو دهۀ گذشته و در تداوم آن در دو و نیم سال گذشته، استراتژی‌های خود را به شیوه‌های مختلف به بیان رساندند. زنان، هر جایی که امکانات و فرصت در اختیار داشتند، این استراتژی‌ها را به همۀ ما ابلاغ کردند. به‌نظر من این استراتژی‌هایی که خود زنان اعلام کردند بسیار تأثیرگذار بوده‌است. اگر بخواهیم تحلیلی داشته باشیم، اولین موضوع این است که خود زنان دیگر آن موضع فرودست را برای خود قائل نیستند. اولین استراتژی زنان همین است که دیگر آن نقش فرودستانۀ سنتی بر مبنای نظام تولید مردسالار را دیگر برنمی‌تابند. البته در سطح شهرها و نه در سطح کلان. ما شاهد یک استراتژی جدید از سوی زنان برای تببین موقعیت‌شان در ساختارهای قدرت و در متن مناسبات اجتماعی افغانستان هستیم. مورد دوم این است که این زنان در حال سازمان‌دهی خود هستند و خود را با قدرت سیاسی موجود مصاف می‌کنند. استراتژی سومی که من به‌عنوان ناظر می‌توانم بگویم این است که شیوۀ استراتژیک زنان برای این تقابل الزاماً شباهتی با شیوه‌های تقابل زنان در ساختار غربی ندارد. ما نباید از یاد ببریم که استراتژی که زنان در کانتکست افغانستان به‌کار می‌بندند، آن چیزی است که آصف بیات توضیح می‌دهد؛ پیشروی آرام. طبق این استراتژی، وقتی زنان توسط قدرت حاکم، امروز امارت و دیگر جمهوریت، کنار زده می‌شوند، این زنان با استراتژی‌هایی که در اختیار دارند، با شیوه‌های بسیار آرام و زیرپوستی و حتی گاهی بسیار مشاهده‌ناپذیر، دوباره به متن برمی‌گردند.


استراتژیست‌های اصلی، خود زنان هستند که تعیین می‌کنند کدام استراتژی در کدام موقعیت باید به‌کار بسته شود برای این‌که هزینه کم باشد، معطوف به نتیجه‌ای باشد که اولویت را خودشان تعیین می‌کند و این‌که عملی باشد. مورد دیگری که به‌عنوان استراتژی باید درنظر گرفته شود که هیچ نسخه‌ای از بیرون در متن افغانستان و به‌طورخاص برای زنان افغانستان قابل به‌کارگیری نیست و ما استراتژی‌هایی که به‌کار گرفته می‌شود را از خود زنان افغانستان بیشتر می‌آموزیم.


نیمرخ: با توجه به تمام مسائلی که مطرح کردید، آیا به‌نظر شما مسألۀ حقوق زنان برای زنان ما تبدیل به یک مسألۀ سیاسی شده‌است یا هنوز یک مسألۀ فرهنگی و حقوق بشری است؟


زهرا موسوی: سؤال بسیار مهمی است. در طول دو دهه تمام تلاش این بود که نشان دهد مسألۀ زنان مسأله‌ای سیاسی نیست. تمام تلاش این بود که به زنان تلقین شود که مسألۀ شما فقط یک مسألۀ فرهنگی و حقوق‌بشری است. مسأله‌ای نیست که با ساختارهای اقتصاد سیاسی ارتباط داشته باشد، یا با معیشت مادی، بنابراین مسأله‌ای سیاسی نیست. تمام تلاش غرب نیز همین بود. غرب هرگز ذیل الگوی فرهنگی که از زن افغانستان معرفی کرده، زن منفعل، زن نیازمند ناجی، هیچ‌وقت مسألۀ زنان را در افغانستان سیاسی ندیده‌است. ما در مورد مسألۀ زنان با دو شکل از فهم روبه‌رو هستیم؛ یک فهم، فهم زنان نخبۀ نزدیک به هستۀ قدرت بود که در واقع فهم رایج را تبلیغ می‌کردند که مسألۀ زنان مسألۀ فرهنگی است، زیرساخت‌ها همه مهیا هستند و فرهنگ حاکم است که برابری فرصت‌ها را اجازه نمی‌دهد. نهایتاً می‌گفتند: فرهنگ ما مردسالار و دینی است و به‌همین دلیل است که فرصت‌های برابر نداریم و همین خوانش بود که اجازه نمی‌داد مسألۀ زنان را مسأله‌ای سیاسی ببینند. اما به‌باور من زنان در دو و نیم سال گذشته خوانش جدیدی از مسألۀ زن را مطرح کردند که مسألۀ زنان همیشه مسأله‌ای سیاسی بوده‌است. در هر جامعه‌ای، چه در افغانستان و چه در خارج از آن، شبکه‌ها و نظام‌های قدرت است که تعیین می‌کند میدان و شیوۀ مشارکت زنان، الگوهای مشارکت زنان، سهمیۀ مشارکت زنان و تمام کیفیت و کمیت این مشارکت تا چه میزان باشد. بنابراین این یک امر سیاسی است. من ارجاع می‌دهم به شعاری که در دو و نیم سال گذشته توسط زنان استفاده می‌شود که ما هرگز شعاری تا این حد رادیکال نداشتیم: نان، کار، آزادی. این شعار هم سیاسی است و هم بسیار رادیکال و به خواستگاه‌های نابرابری ارجاع می‌دهد. انسان، به‌صرف انسان‌بودن و صرف‌نظر از قوم و جنسیت و مذهب، به کار احتیاج دارد. برای این‌که کار داشته باشد، به آزادی سیاسی، به آموزش و هرآن‌چه که ذیل نام آزادی می‌آید احتیاج دارد. بنابراین همین شعار اثبات مدعای ما است که ما با دو دوره مواجه هستیم. دوره‌ای که مسألۀ زنان را ذیل مسائل حقوق بشری و فرهنگی نشان می‌داد و از آدرس گفتمان‌های غربی. دورۀ دیگر که شعار «نان، کار، آزادی» است و نظام طالبان به‌عنوان ساختار سیاسی کشور بر ضد این رویکرد سیاسی زنان است.


وقتی ما از دستاورد زنان در طول دو دهۀ جمهوریت حرف می‌زنیم باید این سؤال را بپرسیم که کدام زنان دستاورد داشتند؟ زنان طبقۀ حاکم. برای این زنان بود که ذیل گفتمان فرهنگی و حقوق‌بشری فرصت ایجاد شد، منابع و مصالحی تضمین شد و این زنان بعد از آمدن طالبان از دایرۀ قدرت بیرون گذاشته شدند و امروز هم دعوای آن‌ها بر سر مصالح شخصی خودشان است و نه بر سر مصالح جمعی زنان. اگر آن‌ها جزو زنان رئیس و وزیر و به‌اصطلاح «نخستین زن‌ها» بودند، فقط به‌ منافع خودشان و شهرت‌اندوزی فکر کردند و نه خیر جمعی زنان کشور. فرهنگ و نگاهی که در دو دهه در افغانستان نسبت به زنان وجود داشت بسیار طبقاتی و فاسد بود و از مسألۀ زنان و مسألۀ جنسیت برای انباشت سود شخصی استفاده می‌شد. آن‌چه زنان طبقۀ حاکم ذیل گفتمان‌های حقوق بشری مطرح می‌کردند، هیچ‌گونه دستاوردی واقعی برای تغییر زیرساخت‌ها و در نتیجه تغییر زندگی زنان پیرامون نداشت. یعنی سود شخصی زنان در حلقۀ قدرت هیچ پیوند ارگانیکی با سود و خیر جمعی زنان نداشت. به‌همین دلیل، زنانی که در دو و نیم سال گذشته با شعار سیاسی «نان، کار، آزادی» به میدان آمدند، اعلام کردند که زنان دو دهۀ گذشته نمایندگان ما نیستند و اعلام کردند که مطالبۀ ما یک مطالبۀ سیاسی است و این خط‌کشی بسیار مهم است که ما بدانیم در مورد کدام زنان، کدام گفتمان و برای کدام اهداف صحبت می‌کنیم.


نیمرخ: شما فکر می‌کنید چرا جنبش‌هایی که در داخل افغانستان شکل می‌گیرند پایدار نیستند و خیلی زود تجزیه می‌شوند؟


زهرا موسوی: من در این مورد یک ملاحظه دارم. بر اساس تعریف آصف بیات در کتاب زندگی به مثابه سیاست، در کانتکست خاور میانه و جنوب آسیا ما نمی‌توانیم از جنبش‌های اجتماعی یا جنبش زنان حرف بزنیم. به گفتۀ او جنبش‌ها سازوکاری‌ هستند که از امتداد انیستیتوت‌ها، احزاب و نهادهای مدنی تاریخمند و قدرتمند عمدتاً غربی زائیده می‌شوند. احزاب سیاسی برای دهه‌ها و سده‌ها کار سیاسی انجام دادند، جامعۀ مدنی پیرامون خود را شکل دادند، قدرت حاکم را به چالش کشیدند و تعدیل کردند. قدرت حاکم همواره در برابر احزاب و جامعۀ مدنی و جنبش‌های اجتماعی پاسخ‌گو بودند. ما به گفتۀ آصف بیات به واسطۀ ساختارهای قدرت توأم با اختناق سیاسی، سرکوب و استبداد، نمی‌توانیم توقع داشته باشیم آن شکل از جنبش‌ها را در این‌جا داشته باشیم. دقت کنیم که جنبش‌های مردمی در خاورمیانه و جنوب آسیا رهبرپذیر نیست، چهره‌های کاریزماتیکی که ما در جنبش‌های غربی می‌بینیم را ندارد و به‌همین‌دلیل این جنبش‌ها متکثر هستند و به قول آصف بیات یک فرم «ناجنبش» دارند. شیوه‌های اجرا و پیشروی و مطالبه‌گری این «ناجنبش‌ها» نیز متفاوت هستند و به دلیل کانون‌های متکثر قدرت و سرکوب، این‌جا نمی‌توانند از نقطۀ الف تا نقطۀ ب و معطوف به نتیجه به‌صورت خطی حرکت کنند. این «ناجنبش‌ها» بسیار متکثر هستند، زیرپوستی عمل می‌کنند و پیشروی آرام دارند. مورد دیگر این است که الگوهای مقاومتی که به‌کار می‌گیرند بسیار روزمره است. مثلاً اگر طالبان زنان را از خیابان منع می‌کنند، آن‌ها خانه را امتداد خیابان می‌بینند. مثلاً اگر در ایران نیروهای اختناق‌گر حجاب اجباری را بر زنان تحمیل می‌کنند و برای این منظور زنان را شلاق‌ می‌زنند و اشکال شنیع خشونت را به‌کار می‌گیرند، زنان باز هم شیوه‌های بسیار آرامی را انتخاب می‌کنند، مثلاً چادرهای رنگی می‌پوشند.


ما باید توجه داشته باشیم که برای فهم وضعیت باید از ترم‌ها و واژه‌های مناسب استفاده کنیم. به‌همین دلیل است که من از «ناجنبش» استفاده می‌کنم و این خودش نشان می‌دهد که ما با یک تشکل یک‌دست و سازمان‌یافته روبه‌رو نیستیم و اصل آن بر تکثر است. تجزیه‌گرایی، رویکردهای تجریدی و بسیار خرد، جزو جوهر این «ناجنبش‌ها» است. ما با کانون‌های بسیار کوچک و محدود، متکثر و حتی متضاد، بر اساس منافع هر گروه یا حلقه، روبه‌رو هستیم. بنابراین تکثر و تضاد میان مطالبات تحرکات و حلقات کوچک و شبکه‌های از هم گسستۀ زنان باید مفروض انگاشته شود. همین تکثر نوعی بالقوگی در خود دارد و به‌نظر من این خودش ظرفیت این «ناجنبش‌ها» است که این تکثر را بازنمایی می‌کند. جامعۀ زنان افغانستان یک‌دست نیست.


نیمرخ: برای دوران پساطالبان چطور نظامی را می‌توان متصور شد یا انتظار داشت که بتواند نیازها و خواسته‌های زنان را برآورده کند؟


زهرا موسوی: همان‌طور که در ابتدا گفتم به‌نظر من، مادامی که جامعه از این توسعه‌نیافتگی اجتماعی و اقتصادی و ساختاری، در قالب خانوادۀ دهقانی خارج نشود، هر تغییری که تحمیل شود با تقابل و خشونت بیشتر بر بدن زنان مواجه خواهد شد. یعنی همین حالا هم طالبان دعوای دیگری ندارند غیر از این‌که زنان جایشان و کاربست وجودشان در ساختار خانوادۀ سنتی مردسالار است که در آن‌جا نقش همسری، فرزند‌آوری، و کار بی‌مزد و مواجب در خانه را برعهده گرفته و نظم موجود را حفظ کند. وقتی شیوۀ معیشت تغییر نکند ما نمی‌توانیم از زنان انتظار داشته باشیم که انقلاب ایجاد کنند. شیوۀ معیشت را ساختارهای سیاسی تغییر می‌دهند. نظام تقسیم ارضی باید تغییر کند، جامعه باید از امکان‌هایی برخوردار باشد که نیروی کار زن و مرد در خارج از خانوادۀ دهقانی و دام‌پرور قادر به امرار معاش باشند، آموزش در تمام سطوح باید پشتیبان این شیوۀ جدید معیشت باشد. تمام جامعه از الگوها و استراتژی‌های جدید برخوردار باشند. بنابراین یک مسألۀ دو سویه است. اول این است که آیا زنان و مردان می‌خواهند به این بردگی تاریخی زنان پایان بدهند؟ و دیگر این‌که برای پایان‌دادن به این انقیاد تاریخی ما چه در اختیار آن‌ها قرار می‌دهیم؟


در بیست سال گذشته چه اتفاقی افتاد؟ الگوهای جدید به‌واسطۀ آگاهی فرهنگی و حقوق بشری معرفی شد. وقتی زنان بر اساس این آگاهی در برابر نظم حاکم شوریدند، چه پیامدی داشت برایشان؟ خانه‌های امن از زنان فراری خشونت دیده پر شد. ساختارهای جدید برای تغییر معیشت وجود نداشت. ما با شکلی از تکثیر آگاهی مواجه بودیم که با پشتوانۀ تغییرات نظام تولید همراه نبود. بنابراین زنان هرجا امکان داشتند علیه نظم حاکم شوریدند و هزینه دادند. بنابراین سؤال این است که چه نظام و زیرساخت‌های آموزشی و سیاسی و اقتصادی نیاز است که بتواند به زنان برای شوریدن علیه این انقیاد تاریخی کمک بکند تا زنان تنها و بدون پشتوانه نمانند.


نظامی که می‌تواند این کار را انجام بدهد در قدم نخست باید سکولار باشد. زنان در ذیل یک نظام دین‌مدار هرگز نمی‌توانند به رهایی برسند، چرا که دین در کشور ما و در کشورهای منطقه یکی از دلایل توجیه فرودستی زنان است. بنابراین دین باید از دولت جدا باشد. مورد دوم این است که این نظام باید یک نظام دموکراتیک باشد و مردم‌سالار باشد و تمام مردم نه به‌عنوان رعیت بلکه به‌عنوان شهروند، حق‌شان در قراردادهای اجتماعی و سیاسی محفوظ باشد. سوم این‌که به باور من این نظام آینده نمی‌تواند و نباید الگوهای نظام‌های سیاسی غربی را تقلید کند. جامعۀ افغانستان جامعۀ بسیار متکثر و متضادی است و بنابراین باید فدرال باشد که بتواند این تکثر را بربتابد. بنابراین ما به یک نظام سکولار و دموکراتیک و فدرال نیاز داریم تا تکثر جامعۀ افغانستان را به‌رسمیت بشناسد. اگر تفاوت‌های بومی به‌رسمیت شناخته نشوند و ساختار سیاسی دوباره مرکزگرا باشد، ما دوباره جامعه را به‌سمت تقابل و تضاد می‌بریم. میل به یک‌دست‌گرایی جامعه و نادیده‌گرفتن تکثر جامعه باعث تنش دوباره خواهد بود. تنها درصورت داشتن چنین نظام سیاسی است که ما مهیا می‌شویم تا مسألۀ زنان را در سطح بومی و بر اساس ضرورت‌ها و اولویت‌های جامعۀ خودمان از سر تعریف و بازتعریف و بازشناسی کنیم. برای این منظور استراتژی‌ها و نهادها و امکان‌های موجود محلی با مشارکت برابر زنان ایجاد کنیم.١٢ حمل ١٤٠٣ نيمرخ


* زهرا موسوی، نویسنده و‌ پژوهشگر اجتماعی است. سابقه‌ی بیش از یک دهه کار در بخش تولید و مدیریت در رسانه‌های جمعی در افغانستان را دارد. وی‌ در حال حاضر مسئول آکادمی‌ مطالعات زنان افغانستان است که با جمعی از پژوهشگران‌ زن‌ به‌تازگی در آلمان تآسیس شده است.

No comments: