آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, January 12, 2024

موی کوتاه

نويسنده: سیده حسین

پیش روی آینه می‌‌ایستم و به خودم خیره می‌شوم، دستی به چهره‌ام می‌کشم، ابروهایم را مرتب می‌کنم، لب‌خند بر لبانم نقش می‌بندد، ملودی ملایم از تلفن دستی‌ام گوش و روانم را نوازش می‌دهد. به موهایم نگاه می‌کنم، دیروز گذاشتم آرایش‌گر کوتاه‌ِ کوتاهش کند

زن آرایش‌گر با تحسین گفت:« چند سال جوان‌تر شدی» هر دو خندیدیم. شاید، اما! فکر می‌کنم که ازکار خودش تعریف می‌کرد. و من با گفتن این جمله که دست هنرمند خودت قابل تمجید است، شادی را در چشمان و چهره‌اش دیدم و در صدایش که تشکر می‌کرد،  بازتاب داشت. 

من دوست دارم که خودم را همیشه بیارایم، ناخن هایم را سوهان نمایم و رنگ هایی که دوست دارم لاک بزنم و آراسته‌گی را حتاُ در انتخاب  کتاب و شغلی که دارم به خودم نشان بدهم. 

نمی‌دانم و یا شاید هم می‌دانم، چرا؟ 

من در دوران کودکی و جوانی مانند هزاران دختر دیگر با زنانی که دور و برم بودند، زندگی کردم و وقت گذراندم. خال خال زنان متوجه خود بودند و اکثریت شان با موهای چوتی شده"بافته" که در پشت سرشان می‌بستند  و با دستمالی پت شان "پنهان" می‌کردند، آزارم می‌داد به خصوص زمانی که پسر کوچکی در جمع زنان بود.  می‌ترسیدند و بعضی ها هم دامن چین دار خود را از پشت روی موهایش بالا می‌کشید و من نیمه تن‌اش را لخت بود، می‌دیدم و به مادرم نشان می‌دادم. مادرم می‌خندید و می‌گفت:« قهر خدا و شوهرش است که موهایش را کسی نبیند ولی پشت برهنه‌اش را خیراست که ببیندند.» متاثر می‌شدم وقتی که ناخن های شکسته و خورده شده و بی‌رنگ این زنان را می‌دیدم. دستانی که اکثر شان خشک، پینه بسته از رخت شویی، پاک‌کاری بود بسیاری اوقات حتا در آشپزی هم از بریدن با کارد و سوختن در اجاق در امان نمی‌ماندند. 

ابروهای ناچی‌ده  و پْر که سال ها دستی بروی شان کشیده نمی‌شد. گذشته از لبان بی‌رنگ، دندان های زرد و چهره های تکیده و خشکیده و کم‌رنگ شان که قلبم را سخت می‌فشرد و دردی را در خودم احساس می‌کردم. فقط در روز های خوشی و مراسمی خاص، زنان صندوقچه هایی را باز می‌کردند  و اول کِرمی را به صورت شان می‌مالیدند و سپس رویش سفیداب می‌زدند و با قلم ابرو های شان را تند خط می‌کشدند. گونه های شان را سرخ می‌کردند با آن لبان سرخ یا شیرچایی تیز مانند دلقک های می‌شدند که حتی فرزاندن شان از دیدن آن‌ها تعجب می‌کردند. 

زیوارت را از میان دستمال های رنگی که در چند پلاستک پیچیده بودند، باز می‌کردند و دست‌تان همیشه از یاد رفته‌ی شان را با انگشتری ها و دستبند های طلایی می‌اراستند.  گوشواره‌های آویخته به گوش شان با گردنبند هایی بروی لباس خودنمایی می‌کرد. موهای بافته شده خود را زیر چادرهای رنگی شان پشت گوش ها مخفی می‌کردند تا دیگران موهای شان را نبینند ولی زیرگوشی ها را ببیندند.

بلی‌! فکر می‌کنم آن روز های سخت بر من تاثیر گذاشته است که حالا به  خودم برسم و خودم را جدی می‌گیرم.

واقعن جالب بود برایم که زنان هر سال آبستن بودند و شکم های شان اگر هم آبستن نبود، بلند و فرم یک زن آبستن را داشت و من از همان نوجوانی خیلی سعی داشتم که آن طور نشوم. با آن که مانند هزاران خانواده زیاد خوراکی در اختیار نداشتیم ولی طناب بازی می‌کردم، دور حویلی «حیاط» می‌دویدم. مرتب در حال حرکت بودم. وسواس خاص داشتم که اگر نتوانم به خاطر نداشتن پول به حمام عمومی بروم، حتمن در خانه حمام بگیرم. تلاش می‌کردم از بوی شیر، آشپزی و عرق تابستانی دیگران خودم را دور نگهدارم، اما! نمی‌توانستم، مجبور بودم با آن‌ها زندگی کنم و در ارتباط باشم. 

زنان دور و برم اگر کمی به خود  می‌رسیدند و به حمام می‌رفتند، خیلی لطیف و زیبا به نظرم می‌رسیدند.

می‌دانم، زندگی برای زنان ساده نبود و هنوز هم نیست. آن‌ها در خانه جان می‌کندند که فرزندان شان آرامش و همیش شکم سیر داشته باشند. مردان شان شب وقتی شکم شان سیر شود، زن در بستر همخوابگی حاضر باشد. 

 لب‌خند پیروزی مردان با رفتن صبح زود به حمام و سکوت زنان را در آن زمان درک نمی‌کردم  و امروز که به آن روز ها فکر می‌کنم، واقعن آن زنان اسیرانی بودند که با جان و روان شان محتاج بودند و تسلیم. تسلیم برای داشتن یک مرد بالای سر که نان آور شان بود و محتاج ارزشمند بودن که با مادر شدن به آن می‌رسیدند. سال ها از آن دوره گذشته است.

اما‌! زنان هنوز هم در شرایط گذشته زندگی می‌کنند و همه چیز تکرار و تکرار می شود. تنها در محدودی شهر ها کلان زندگی زن کمی بهتر است و از شهر به دهات و قریه ها  فرو‌دست ها و کنیز های هستند که از کودکی به خانه‌ی شوهر می‌روند و در یک شب به هم‌بستر شدن مرد و دریده شدن بکارت شان، پیر می‌شوند و دیگر از آرزو هایی کودکانه و خیال هایی جوانانه خبر نیست و اگر از زایدن زنده ماندند، مادر می‌شوند وآن هم مادر پسر و تمام عمر این مادر، به‌ سان  زن وابسته و تسلیم می‌ماند. 

امروز موهای کوتاه‌ام را فرم می‌دهم و آرایش می‌کنم به ناخن هایم رنگ می‌زنم. من می‌خواهم آرزو ها، خیالات و نداشته های زنان را در خود باور کنم. تک تک شان باشم و به جای شان لحظه‌‌ای خودم را بگذارم بلکه بتوانم به آن‌ها نام بدهم و به نام آن‌ها با رسیدن به رویای خودم، تحصیل، کار، آرایش، موزیک، خنده و زندگی را انتخاب نمایم  و زندگی کنم.

No comments: