اسماعیل درمان
شعر احتمالاً موثرترین و کهنترین
وسیلهی ابراز فکر، عاطفه و احساس بوده که با داشتن عناصری چون ردیف، وزن و آهنگ،
حفظ و انتقال اندوختههای عاطفی و روانی و فکری را آسانتر، خواستنیتر و
ماندگارتر کرده است.
این سنت در سرزمین ما نه تنها دیرینه است، بلکه با وجود رخنهی
مدرنتیه، تا هنوز پرطرفدار است، ریشههای خود را همچنان میگسترانَد و بسیاری
برای بیان تجربهها و کشفهای احساسی و فکری خود از این دهلیز عبور میکنند.
صنم عنبرین، شاعر معاصر وطن، نیز
این مسیر را برگزیده است. در این نوشته تلاش میکنم تا به عنوان یک مرورگر آماتور،
با دنیای او در مجموعه اشعار «بگذار خودم باشم» آشنا شوم و روی واژهها، تصویرسازیها،
تشبیهات و سیر فکریای که در اشعار او جاری است، اندکی مکث کنم.
به گمان من، هر مجموعه شعری که
دقیق گزینش شده باشد، دارای یک بُنمایه
طول مجموعه مرتباً سر بالا میکند و با تعابیر
گوناگون اما مشابه و متمرکز بیان میشود. در «بگذار خودم باشم» این تم را میشود
در طول غزلیات حس کرد. این را میتوان به حساب یکی از نقاط قوت این مجموعه گذاشت.
صنم عنبرین، با اثرپذیری از
محیط، و با داشتن دغدغههای کلانگستری چون تبعیض، امنیت حقوقی/قانونی، نابرابری
و… با واژهها و تصاویری سروکار داشته است که در امتداد مجموعه بارها ظاهر میشوند؛
واژههایی چون شب، فاصله، خزان، زردی، خشکی، سردی، خاموشی، انجماد، قفس… و
هر زمانی که جرقهای از امید و آرزو به سراغ شاعر میآمده، واژههایی چون آفتاب،
چراغ، بهار، سبزی.....
چند نمونه:
پر از دردم،
پر از باران، پرم از سوگواریها
نجاتم ده ز خاموشی، از این
فریادداریها
خدا از آسمانش خسته، من از
روزهای سرد
و آن مرغی که مینالد برای بیبهاریها
من بس جفای
زرد خزان را کشیدهام
بر سرزمین سرخِ دلِ من جوانه باش
خاطرات خوش
من در دل شبها افسرد
در پس پنجره گلدان صدایم پژمرد
کاش این بغض فروخفته صدا میگردید
تا که در سینهی تو سوز به پا میگردید
کاش بین من و تو فاصلهها گم میشد
دستهامان پُل رنگین تفاهم میشد
فصل سرمازدهام
هیچ بهارم نشدی
تو خدای قفسی، فکرِ فرارم نشدی
که را گویم؟
به کس باور نمیدارم
و حتا چرخهی ساعت برایم دشنه میکارد
خزان در چشمهایم حلقه میبندد
تو در خودت
قفس شدهای، من مقابلت
در پشت میلهها به چه امید در زنم؟
لیکن آنچه به زبان صنم عنبرین
توانایی بیشتری میدهد، تهور او در دست یازیدن – هرچند مختصر – به اسطورهها و
کهنالگوها است؛ اسطورههایی که حداقل در میان ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت،
و اسلام) ریشههای عمیق دارند و مملو از نمادهای مرتبط به آفرینش، اطاعت،
سرپیچی، کنجکاوی و پرسشگریاند، از آن جمله قصهی آدم و حوّا. این تِم مشترک در
چندین غزل نخستین به مشاهده میرسد.
چند نمونه:
مثل حوّا رانده از کاخ بهشتم،
راضیام
تا که «نه!» گفتم، ز عصیانم بشر
آغاز شد (از غزل «آغاز دیگر»)
آغوش میگشایم تا میوههای ممنوع
از جنس سیب سرخم، یک پیرهن انارم
(از غزل «جنس سیب»)
اگر قربانی بیرحمی یک شهر نامردم
اگر از جنس خشمم، خشم حوّایم،
خودم باشم (از غزل «یک لحظه زیستن»)
در کنار اینها، و بنا بر اقتضای
روزگار، رگههایی از تاثیرات جنگ، ناامنی، بیخانمانی، مهاجرت و مشکلات دیگر ناشی
از جنگهای ممتد در اشعار او به مشاهده میرسند. لیکن برخلاف برخی شعرای جوان که
با مقداری بیخیالی و عاطفیگری، که با دست باز از واژههایی چون انتحار و انفجار
و اعتیاد در اشعار رمانتیک خود کار میگیرند، صنم عنبرین دقت و لطافت بیشتری
نشان میدهد و با تصویرسازی متفاوتتری گام برمیدارد. به گونهی مثال، در غزل
«آغاز دیگر:
این زمین معتاد باروت است و من
معتاد عشق
خواب میبینم که تاریخ دگر آغاز شد
یا در غزل «زلیخای خیال» با مهارت
ترکیب قتل و دزدان دریایی را به هم میدوزد:
پی قتلم کمر بستند این دزدان
دریایی
نمیدانند چشمان تو معنای ترحم را
دغدغههای زنانهگی
از دغدغههای وجودشناختی و چالشهای
فراراه، معمولاً گریزی نیست و زنانهگی بر این دغدغهها لایههای دیگری نیز علاوه
میکند. مثلاً گره خوردنهای تبعیض و فشار و به حاشیه رانده شدن و… معمولاً بر
این پیچیدهگی افزوده و واکنش در برابر آنها در زبان و بیان فعالان و اهل ادب جا
باز کرده است. زبان مقاومت و مبارزه پس از پاگیری جنبشهای حقطلبانه کاربرد
روزافزونی داشته است و حتا در رواندرمانی در برخی کشورها نیز، بخشی به رواندرمانی
فمینیستی اختصاص دارد (از دههی ۱۹۶۰ بدینسو) که به مشکلاتی چون
تبعیض، سوءاستفاده، خشونت خانهگی، مهاجرت، مشکلات مرتبط به تصویر بدن (body image) و
مسایل دیگری که اغلب اقلیتها با آن سردچار اند، میپردازد
با آنکه در اشعار صنم عنبرین،
به ویژه در غزلیاتش، به گونهی مستقیم به این مسایل پرداخته نمیشود (که فکر میکنم
تصمیم محکمتری است و بر تاریخ مصرف شعر میافزاید)، لیکن در حد فراز و فرودهای
روان و خلق و طبع شاعر، نمونههایی را میتوان یافت.
مثلاً:
کوه بودم با صبوریهای بیفرجام
خویش
در خودم آتش زدم، زیر و زبر آغاز
شد
اگر بر شانههایم خالکوبی کرد
خشم و سنگ
اگر در کوچه مضمون تماشایم، خودم
باشم
گهی یک پیله ابریشم، گهی یک
آسمان پرواز
مرا بگذار اگر پنهان و پیدایم،
خودم باشم
یا
گیرم بهار با سبد سبز سر رسد
دستم دوباره خواهش چیدن نمیکند
تصویرسازی
اگرچه مجموعهی «بگذار خودم باشم»
چندان حجیم نیست و نمیتوان نمونههای فراوان از میان اشعار برگزید، با آن هم در
مواردی با تصویرسازیهای بدیع روبهرو میشویم. چند نمونه:
مینوشتم از
تو و اسمت نمیبردم به لب
عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن
گرفت (از غزل «مینوشتم از تو»)
همسکوت
خستهی من! باز کن آخر لبی
طرح یک لبخند را از سیب کُهدامن
بکش (از غزل «طرح یک لبخند»)
خزانم را
شنیدی در نفسهایم، نپاییدی
عبورت روی نعش برگهای زرد یادت هست؟
(از غزل «در امتداد فاصله»
۴٫ و در غزل «گریز از پاییز»، با
آنکه بیت اول با یکی از کلیشهها آغاز میگردد (غارت چنگیز)، لیکن در ابیات بعدی
چند تصویر تازه (خندیدن آیینه، آویزان کردن خورشید) به نمایش در میآیند
فرصتی نیست دگر، قصهی پاییز نگو
رو به آبادیام از غارت چنگیز نگو
از رسیدن بنویس، آیینه را خنده
بده
عشق با فاصلهها گشته گلاویز،
نگو
تو مرا یاد بده تا که خودم روز
شوم
بر لب پنجره خورشید بیاویز، نگو
باب این نوشته را با بخشی از شعر
«کتاب تاریخ» میبندم و برای صنم عنبرین طبع سرشار آرزو میکنم:
خدا اگر مشت میشد
اول بر دهان خاموشم میکوبید
خدا اگر پای میشد
فاصلهها را میپیمود
خدا اگر فریاد میشد
بر سکوتم لعنت میفرستاد
تابلوی آویختهام
بر دیوار ویرانی
منبع: بگذار خودم باشم، صنم
عنبرین، انجمن قلم افغانستان

No comments:
Post a Comment