آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, February 17, 2019

هر آن کس نان دهد، فرمان دهد

دیانا ثاقب
امید چیز خطرناکی است و امید به آزاد بودن و آزاد زیستن همان قدر که آدمی را نیرو می‌بخشد به همان میزان هم به تحلیل می‌برد، اما آن‌چه انسان امیدوار به آزادی را به ورطه‌ی سقوط می‌کشانَد، چنگ انداختن به مفهوم انتزاعی و پندار ناروشن و غیر واقعی از آزادی است. 
آزادی فقط یک کلمه نیست که چپ و راست با آن بازی کنیم و بر فرق این و آن بکوبیمش. چگونه می‌شود آزاد بود وقتی نانت را دیگران می‌دهند؟

حتا بر فرض این که بپذیریم عده‌ای در تلاش رسانیدن ما به آزادی هستند و بدون در نظر گرفتن این مسأله که بین آزادی که آن‌ها برای ما می‌خواهند، با آزادی که ما واقعاً به آن نیاز داریم چه حفره عظیمی است، باز هم باید بدانیم که آزادی با شعار و عربده‌کشی و رجزخوانی به دست نیامده و نخواهد آمد.

باید بدانیم که رسیدن به آزادی وقتی تا گلو در وابسته‌گی و احتیاج گیر مانده‌ایم، چیزی جز بی‌شرمی و حماقت نیست. و چقدر بی‌شرمیم ما وقتی از دیگران می‌خواهیم خانه‌مان را ترک کنند ولی هم‌چنان نان‌مان را بدهند. چقدر بی‌شرمیم ما وقتی درباره آزادی و اشغال و سرافرازی عربده می‌کشیم و یادمان می‌رود حتا قادر به تولید نسوارهایی که در دهان‌مان هست هم، نیستیم. آفتابه‌های وضوی مان، مهر و جای نماز و سجاده‌های مان تولید چین است. چقدر بی‌شرمیم ما وقتی از اجنبی می‌خواهیم به اشغال پایان دهد ولی توپ و تانک و تفنگش را با خود نبرَد تا فردا راحت‌تر بتوانیم با همان توپ و تانک بکشیمش.

چقدر بی‌شرمیم وقتی یادمان می‌رود سرک‌های‌مان، ساختمان‌های‌مان، دفترها و تشکیلات‌مان، بندرها و مؤسسات‌مان یا صدقه سر شرق است یا غرب. هنوز که هنوز است مردم در کوچه و خیابان اوروس را دعا می‌کنند که مکروریان و سالنگ را برای‌مان ساخت و رفت. شما برای این مردم چه کردید، جز ویرانی و تباهی و خون‌ریزی؟ راستی آخرین بار ما چه وقت آزاد بودیم؟

و شما که همه با هم برادرید به درستی هم، همه با هم برابرید، در جیره‌خور بودن و ناسپاسی. نان می‌خورید و نمک‌دان می‌شکنید. گاهی مثل ماش در آغوش مسکو می‌غلطید و با امریکا می‌جنگید، گاهی جذب جاذبه واشینگتن می‌شوید و روزگار شوروی را سیاه می‌کنید. بسته‌گی دارد کدامش چرب‌تر باشد.

به راستی ما چه وقت آزاد بوده ایم؟ شما به یاد دارید؟ شاید آن وقت‌ها که کمونیست بودید و تا کلاه و جوراب‌تان هم نشان اتحاد جماهیر شوری داشت. یا شاید وقتی سر به کوه و بیابان گذاشته بودید و از سلاح تا کنسروهای‌تان گوشت حلال ذبح امریکا بود؟ یا آن روزها که با پرچم‌های سفید، عمارت شیطانی‌تان را برافراشته بودید و لنگی و سرمه‌تان را پاکستان تمویل! می‌کرد؟ ما چه وقت آزاد بودیم؟ شما به یاد دارید؟

عالی جنابان! آزادی تنها یک کلمه نیست که مثل نخود در دهان تان بالا و پایین بیندازید و تف کنیدش روی سر مردم. آزادی شرف می‌خواهد، وجدان، غرور.

هیچ گدایی در هیچ کجای این جهان آزاد نیست، نمی‌تواند باشد و شما از همه اسیرتر اید.

پس این قدر برای ما داد آزادی و آزادی‌خواهی سر ندهید، خینه‌تان دیگر برای این مردم رنگی ندارد.

و اما در باب آزادی راستین؛

آزادی وقتی اتفاق می‌افتد که بگذارید این وطن دوباره وطن شود. آزادی وقتی است که هر انسان این سرزمین، فارغ از جنس و دین و مذهب و عقیده‌اش، در هر کجای این خاک که بخواهد، زنده‌گی کند، به هر کجا که دلش خواست، سفر کند. آزادی برای ما یعنی که اختیار معادن و ذخایر و آب‌های‌مان در دست خودمان باشد، نه به جیب پاکستان بریزد نه ایران. نه چین تار و مارش کند نه روسیه. آزادی یعنی قادر شویم معاش معلم و وزیر و وکیل و عسکرمان را از بودجه‌ی ملی بدهیم، نه از مالیات شهروندان امریکا و اروپا و هر کجای دیگر. آزادی یعنی اگر پاکستان بندر تورخم را برای یک روز بست، ما در کابل از گرسنه‌گی هم‌دیگر را ندریم. اگر ایران و ترکمنستان برق را قطع کردند، زنده‌گی در کابل فلج نشود. آزادی یعنی کودک افغان به جای درس و تعلیم، در سرک‌ها اسپند دود نکند، در چهار، پنج‌ساله‌گی به گدایی و دریوزه‌گی نیفتد، کودکی نکرده، پیر نشود، به دنیا نیامده یتیم نمانَد، تکه‌های بدن کوچکش در سرک‌ها پخش نگردد.

آزادی برای ما قصر دارالامان است، که ویران‌تر نگردد. چهل ستون که ستون‌هایش استوار بماند، آزادی برای ما آواره و مهاجر دیار غربت نبودن است.

ما وقتی خودمان را آزاد می‌دانیم که بالای هشتاد درصد جمعیت این سرزمین بی‌سواد نباشد. وقتی که بالای ۹۰ درصد زیر خط فقر زنده‌گی نکنند. افغانستان لقب بزرگ‌ترین تولیدکننده مواد مخدر در دنیا را نداشته باشد. پاسپورتش بی‌اعتبارترین پاسپورت جهان نباشد. در فساد اداری و سیاسی روی فاسدترین‌ها را سفید نکرده باشد.

آزادی یعنی زن و مرد با هم برابر باشند. یعنی تو حق نداشته باشی تعیین کنی من چه بپوشم، چطور راه بروم، کجا کار کنم، چگونه بخندم، با کی ازدواج کنم.

آزادی یعنی تو آزاد باشی اگر خواستی در غار زنده‌گی کنی، من حق داشته باشم رویای زنده‌گی در سیاره‌های دیگر در سر بپرورانم. تو اگر خواستی اجازه داشته باشی در قرن بیست و یک هم، مثل عصر حجر زنده‌گی کنی، من آزاد باشم با زمان پیش بروم.

آزادی یعنی تو تحمل دیدن و شنیدن مرا داشته باشی، من صبر حضور تو را. آزادی یعنی سعه صدر داشتن. آزادی، اگر و اما و شاید و شرط و شروط نمی‌شناسد. آزادی یا هست یا نیست!

آن‌چه شما آزادی می‌نامید برای ما نامش تحجّر و واپس‌گرایی ست. آن‌چه برای شما نامش فحشا و بی‌بندوباری است، برای ما آزادی ست. مثل دو خط موازی که هرگز به هم نمی‌رسند ولی شاید سرانجام جایی هم‌دیگر را قطع کنند.

هشت صبح - دوشنبه،
۲۲ دلو

No comments: