در خانه امن هستم و فرزانه واحدی عکاس که سالهاست فعالیت هایم را دنبال کرده است، به دیدنم آمده است .
شب قبل اش م. ج دختر ی که از ساحه تالبان گریخته و با کودکش که نتیجه ی تجاوز برادر شوهر کشته شده اش است، با روان متلاشی (همه را خیال کافر میکند، قسمت از مغز ش در اثر ذهن شویی نانی ببو، زنی که مسؤل تمویل تالبان همان قریه از پشاور بوده و یک قشله ی بیست نفری کودکان دختر را نیز آماده ی جهاد علیه دولت کابل میکرده، تخریب شده طوریکه روز ها میتواند منطقی باشد اما شبها آن شخصیت تربیت یافته اش فعال میشود و اگر مواظب ش نباشند به کسی که ذهن جهادی ش تارگیت کرده به قصد کشتن حمله میکند. ) و در منزل بالا که دو اتاق دارد میخوابد، با چاقو سراغ م آمده بود تا( مردارم )کند. دگر تقریبن نمیترسم فقط خسته ام .
پسرم را که ۸ سال دارد به زور واسطه و نگاه محترمی که مسؤلین خانه به من دارند(پسران تا ۷ سال اجازه بودن به خانه امن زنانه را با مادر شان دارند و بیشتر ان غیر شریعی ست. ) همراه با دخترم که ۶ سال دارد با خود دارم . هر لحظه باید مواظب پسر هشت ساله ام باشم تا با دخترانی که نوجوان اند گرم نگیرد ورنه همه داخل گناه میشویم و این باعث بروز تشنجات ارزشی بین شصت زن خشن و آزار دیده مسلمان خواهد شد. بیشتر از حساسیت مذهبی زنان، فشار ترور شخصیت جامعه ی ملایی بیرون از خانه امن که اهل خانه را افراد ناشایست، مجرم و داخل یک چرخه ی فساد اخلاقی (در اثر آوازه های ممتد، باور این بود که خانه امن شبها مارکیت جنسی مردان ملکی و دولتی است. حتا خانم کوفی یکبار به دین این زنان رفته و ازش شان پرسیده بود: جرم تان چیست که اینجا آمده اید ؟؟؟ ) میدانستند بود که فضا را برای همدیگر اتوماتیک نهی از منکری ساخته بودند و چرخه ی دیگر از خود سانسوری، استنطاق، کنترول و استبداد بالفعل علیه همدیگر را شکل داده و تا استخوان همدیگر را میساییدند.
کنج سالون نشیمن نسبتن بزرگ که معمولن برای غذا خوردن و چق چق (که معمولن نیش زدن های ناشی از تراما های فضای اپاتارید بود و سر همدیگر خالی میکردند )جمع میشدیم یک تلویزیون ۶۵ آنچ گذاشته شده بود که گفته میشد کمتر روشن اش میکنند.
دخترک هراتی(که از همان روز اول چون روزلیا کودک یتیم در سریال اشپز دربار ) به من علاقه مند شده بود دهن به شکوه های بدون درد و اندوه گشود: اینجا ن.ه نمیگذارد کسی تلویزیون نگاه کند چون فکر میکند آدم را گمراه میسازد، نیمه شبها مجبوری برای نماز توبه بیدار شوی صبح وقت هم که نماز صبح .. مه بیدار نمیشوم. هرچه م.ق به من طعن و لعن میزند بیدار نمیشوم.
میپرسم،خوب چرا؟
میگوید: پدرم زن دوم گرفت و ما را به امان خدا رها کرد، پدرم به برادرم اهمیت میداد من و خواهران و مادرم گرسنه و برهنه مانده بودیم . باخودم یک تصمیم های گرفتم .. تصمیم گرفتم از دیوار بالا رفتن و پایین پریدن از ارتفاع ها را دور از چشم خانواده یاد بگیرم. یک سال بعد رفتم آرایشگاه موهایم را کوتاه کنم پول زیاد کار داشت، سلمانی هم که گپ جور میشد، خودم ماشین ریش بابا را برداشتم موهایم را کوتاه کردم لباس های برادرم را پوشیدم و با یک خریطه از کمی نان و پول و رخت های برادرم زدم به جاده ..
پرسیدم : هیچ خطری متوجه ات نشد؟
گفت: زیاد کار کردم، بیشتر نانوایی و هوتل ظرفشویی کردم تا به گروه کیسه بر ها پیوستم . چشم هایش درد های فروخورده ی داشت که از تجارب تلخ یک دخترکودک در کوچه های پر گرگ احوال میداد..
گفت: پدرم رد ام را یافت و یکه راست من را به مسجد برد. ملا مردم را جمع کرد و گفت این دختر وقت شویش شده چون از نو ساله بالا زده .هر کسی به این کار خیر و نکاح این سیاسر پا پیش گذارد خیر و ثواب میبرد. یکی از جایش بلند شد و گفت ملا صیب خودت میبودی چنین دختری را به خودت یا مرد خانه ات نکاح میکردی؟ و از مسجد بدر شد. ملا من را به مسجد نگه داشت و شام خانه فرستاد. لت و کوب شدم و چهار صبح به سر کل شده ام چادر بستند و فرستادند درسهای مدرسه را به مسجد شروع کنم. من پنج سال مکتب خوانده بودم سواد داشتم بایسکیل بلد بودم و به مدرسه و فضای خشک و درسهای خشن اش خلق م تنگ میشد باز فرار کردم .. آخر آن سال من را زنها آوردند اینجا خانه امن. اینجا کسی من را مکتب نمیفرستد، حس بیکاری میکنم اگر خودت نمیامدی فردا تصمیم داشتم از دیوار بپرم و بروم پی کارم .
کتاب دریوزه را از میان کتاب هایم که باخود آورده بودم دادم برایش و ازش خواستم که من را بایسکیل سواری بیاموزد که موجب افتخار اش شد . به زاهده زنگ زدم به من یک بایسکیل دست دو ارزان بیاورد که دو روز بعدش آورد. پانزده روز مصروف آموزش آن به من شد و من هی عمدن تنبلی میکردم تا همواره با من درگیر صحبت هایی باشد که سالها در دلش تلنبار شده است. چهار زن که رنگ های زرد و چشمان خسته شان را زیر میکاپ غلیظ پنهان میکردند و استاد خطاب میشدند صبح ها تا چهار عصر میآمدند و با زنها میگذراندند. استاد ش. ا از همه پر اختیار تر معلوم میشد و بیشتر لباس ها، تلویزیون دیدن، حرف و سخن های پنهانی را دنبال میکرد و بین زنها جاسوس گمارده بود. استاد م. ج که در وزارت داخله عسکر تلاشی بود شبها برای چک نماز، لباس ها و طعن و لعن های نهی از منکری در ان خانه صبح میکرد و اکثرن دخترکان نوجوان را که هفت و هشت نفر بودند بابت شور خوردن سینه های شان هنگان پایین آمدن از زینه ها مورد لعن و نفرین قرار میداد طوری که ط دخترک دوازده ساله پستانک های نو درآمده ش را بعد از اولین تحقیر استاد هنگامی که با بدو از زینه ها پایین میآمد، اشکاستیپ زده بست . استاد ش.ا زن جوانی که سرش تاس شده بود و دو کودک فرزندی داشت. اکثرن همه روزه میآمد و شبها میماند، دختر فقیری بوده که خانواده ی پولداری که پسر معیوب داشتند(در اثر انفجار بم تمام اله ی تناسلی و خصیه هایش را از دست داده بود) او را در بدل برآوردن نیاز های خانواده ش برده نکاح کرده بودند. حال تمام مدت زیر کنترول و نظارت آن مرد که مبادا با کسی بهم بافد، قرار داشت و روزانه شکنجه ی روحی و ماه یکی دو بار شکنجه ی جسمی میشد.
یکی از روزها چادری سر کردم بازار رفتم(من دو سال اخر دوره جمهوریت چادری پوش شدم تا هویت م پنهان باشد) و برای زنها چیزهای از سر کراچی ها خریدم . به ن.ه گوشواره و انگشتر های نگین سرخ خریدم چون سفید بود و حتمن نمودش میداد. تحفه ها را توزیع کردم ولی دیدم شب ن.ه به غذا خوردن نیامد و در اتاق را از پشت به رویش بسته بود. نگران پرسیدم چی شده چرا ن.ه خودش را زندانی کرده ؟
ن.ه زن زیبا رو از پکتیا چون دستان زیبایش هنگام بردن آب از چشمه موجب جلب نگاه نامحرم میشده شوهر با برادر خود تصمیم میگیرند رو، دستها و گوشهای ن.ه را چاقو کاری کرده ببرند تا جلو هر نوع گناه و بیناموسی گرفته شود. و من بیخبر از این فاجعه به گوش های نداشته و دستان تراما زده ی او زیور خریده زخم های روحی ش را تازه کرده حس توهین به او انتقال داده بودم ..
در فیسبوک م مجبور بودم به تروریستان شخصیت فحش بدهم، در گوشی تلفون م با دها زن که دنبال راه نجات از خانه های زهری شوهران شان بودند راه حل میجستم و در خانه کنار دها زن و کودک تراما زده ی عصبی ترس خورده مدارا میکردم .تقریبن همه دختران جوان، زنان و کودکان خانه، مسؤلین و کارمندان در یک سطح از رنج، خشونت و تحقیر از درون به بیرون و از بیرون به درون، به سر میبردند.
خانه هر دو ماه پر و خالی میشد. کیس های مختلف، دردهای گونه گون ولی سبب و دلیل یکسان .
قانون اساسی جمهوری اسلامی به اساس شریعت نوشته شده بود که مردان حق داشتند زنان را لت کنند.
زنان باید تن به ریاست بلا قید و شرط مرد خانه میدادند .
زنان حق طلاق نداشتند و در صورت در خواست طلاق کودکان و هرآنچه طی مدت خانه داری ساخته بودند را از دست میدادند (من زن شصت ساله ی دیدم که ساعت یک شب توسط مرد اش سه سنگ شده بود و بدون پول وپناه با پاهای لرزان کنار جاده مانده به مادرم زنگ زده بود که برای خدا او را به خانه ش جا دهد .) زنان خشونت را میپذیرفتند و سالها یوغ داغ و زنگ زده ی مرد خانه را بر گردن حمل میکردند و مثل گاو هی میزاییدند، چوب میخوردند،سرویس سکس و آشپزی میدادند چون مجبور بودند. نظام آپارتاید جنسیتی به مجرد کوچکترین اعتراض و حرکتی تکه های جگر شان را از شان میگرفت، از گرسنه گی به فحشا، تگدی ، تحمل نوکری خانه ی اقوام و نزدیکان و یا ازدواج دوباره که تکرار یک تلخی بی پایان دیگر بود رو بیاورند.
زنان دیدم که در محاکم ده سال دنبال گرفتن طلاق نامه شان سرگردان بودند و بعضی روانی شده به مغز خود شلیک میکردند.
دایره ی خشونت مردانه به تربیت زنان خشن کمک کرده بود، طوریکه لازم نبود دگر مرد خانه بابت آزادی های مدنی و استعمال حقوق ابتدایی زن خانواده را شکنجه کند، مادر شوهران، مادران و زنان که کمی اختیار بر کلید مطبخ پیدا میکردند از ارزشها و میراث های آپارتایدجنسیتی که تطبیق خشونت بر زنان و کودکان ضعیف تر بود کوتاهی نمیکردند.
کتاب زنی در تبعید
ادامه دارد
ویدا ساغری
No comments:
Post a Comment