نويسنده: ويدا ساغرى
مادر سپیدگیسوی تاریخ گواهی میدهد که سرزمین کوهستانی، آب و هوای صحرایی و خشک، کمبود زمینهای هموار زراعتی و نبودجنگلهای کافی برای شکار،کمآبی و سرزمین سر راه ملل مختلف برای عبور، مرد را برای مجادله با ترس، ناامنی و دفاع و حمله برایباجگیری یا جنگ به صحرا میکشاند. این وضع گروههای اجتماعی را همیشه ناامن نگهداشته و مجبور به زندهگی درون قبیله و قوم بهشکل گلهیی میکند. و گله هر چه بزرگتر باشد تأمین امنیت و بهدست آوردن منافع و مصالح و نیازها آسانیابتر است. لذا زن اتوماتیکوظیفهاش که زاییدن برای ازدیاد نفوس گله است تعیین میشود؛ یعنی زن مادر میشود و با مراقبت در دورۀ وابستهگی و پرستاری باکودک مدام همنشین و یکجا باشد. او باید تا تخمک آخر را برای بیشتر کردن نفوس قبیله بارور کرده، بزاید و بزرگ کند. در این درگیریو ناگزیری، زن از فراگیری دفاع از خود تا دیگری باز میماند و طفیلی میشود. مردان در بازار گیرودارهای صحرایی غصب، تجاوز،جنگ و استثمار را تجربه میکنند. مجال تعریف ارزشهای اخلاقی–مادی را به نفع خود پیدا کرده و ضعیف و قوی را خلق میکنند. قوییعنی جنگنده و ضعیف کسیکه غیرِمتحرک است. اینجاست که «کردن» قدرت معنی میشود و «شدن» ضعف و شرمساری! کردنهایبیشتر یعنی فتوحات بیشتر و شدنهای بیشتر یعنی بردهگی متداومتر. تعریف بالا که تولید سلطه و فرودستی است، واژۀ ناموس را میانانبوهی از واژهگان استثمارگرایانه در قاموس جنسیتی– جنسی اضافه میکند. ناموس موجود ضعیف، کرده شده و نیازمند حمایت ودفاع بوده که از خود، مالک و صاحبِ مشخص دارد.
واگویهیی از قصههای ناگفته: بارها شده که در محافل دخترانه–زنانه چشمهایم را ببندم و به گفتوگوهایشان در مورد نیازها، حسها،نگرانیها و تجارب جنسیشان گوش بدهم (البته زنان در فضاییکه فاقد نهادهای مشاوره، تربیت و یکطرفۀ جنسیتیاند بالطبع مجبور بهراهاندازی چنین گفتوگوهایی میشوند). فضای همه تجارب، نیازها، حسها و نگرانیها مملو از سرگشتهگی، کمدانشی، ترس، نفرت،کنجکاوی و تصورات رؤیایی ناشی از محرومیت اجباری از آگاهی در مورد تنانهگی و زنانهگی است. آنقدر نیاز جنسی و شناخت درمورد تنشان در این گفتوگوها گنگ و معماگونه بیرون داده میشود که انگار هیچگاهی به این مادهگان بالغ (از بس حاکمیت اخلاق واصول اجباری اجتماعی مثل محجبهگی، خودسانسوری، سرکوب در خانه و اجتماع) تحریک و ارضای جنسی رو نکرده است؛ چونکودکان بهتزده و بیتجربه ولی غرق در تراکم جنسی آگنده از نفرت و سرگشتهگی که راه و چاه، دوست و دشمن و سنت و مدرنیته در آنگم شده است، ناله، شکایت، شوق و اعتراض میکنند. و ناگزیر شبیه اعتراض: جدا از نریکه با چنین تمرین تاریخی سربار هستیانسانی مدرن کنار زن نفس میکشد و ناگزیر ادامه باید بدهد، مرد مدعی مکتبی و روشنفکر را نیز تضاد فکرهایی سیاه و سفیدخودترکان ساخته است! او ریاست و تمکین را بر زنش اعمال میکند ولی بانوی صحرایی سرکش را اندر کوچه میپسندد، زن اجتماعیشده را به دیدۀ تحقیرآمیزی تحریف میکند، ولی زن خانگیاش را بابت ناآگاهی و پسرفتهگی توبیخ میکند. از آگاه شدن زنش میترسدولی شبها غرق رؤیای فریب دادن زن مشهور و مشاطۀ شهر است، زنش چون پرندهیی در قفس خانهاش پنهان است، ولی رسانههاشاهد حضور دایمی دادخواهیهای داغش کنار بانوان مدنی بهخاطر احقاق آزادی زنان محروم و پستونشین است. امروز در جاده کنارزن سرگشته و متنفر از عدم فضای حداقل انسانی دادخواهی میکند، اما آنطرف در نشانی جعلیاش به همجنسگرایی متهمش میکندو حتا گروههای افراطی و زنستیز را تحریک میکند که امنیت جانیاش را تهدید کنند. شب با هوا و دعوای دگراندیشی با زن مدرنیمیخوابد و صبح آن زن را فاحشه میخواند و هرگز سیمای مسخشدۀ فاحشۀ مذکری را که خودش باشد، در آیینۀ وجدانِ عبرتناپذیرشتماشا نمیکند. بارها به ژست و ادای مدرن دوستدختر میگزیند، مهریه را رد میکند و بسیار مکارانه در محکمۀ اختصاصی شرعیدعوای عدم تمکین و فرار از منزل باز میکند. انسان از دیدن چنین مخلوقات فاقد آگاهی مدرن و علمی دچار حیرت میشود و با خودواگویه میکند: آیا ممکن است که یک مرد که نان و میوهاش همواره با «امالخبایث» آلوده است، برای شکستن غرور و پامال کردن آزادیزنان، ملتمسانه و حقیرانه دست به دامن قانون و شریعتی بیاندازد که هرگز به آن ایمان نداشته است.
No comments:
Post a Comment