آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, January 26, 2024

عشق زن سر به زیر را کُشت و زن درونم را زنده کرد

مصاحبه مژگان ساغر با يعقوب يسنا

مژگان ساغر از چهره‌های فرهنگی و شاعر نام‌آشنای افغانستانی در آلمان است. سال ۲۰۰۰ به آلمان مهاجر شده است. سال‌ها است شعر می‌سراید و فعالیت فرهنگی می‌کند. رشته‌ی تربیت کودک را در آلمان خوانده و به‌عنوان ترجمان و آموزگار (معلم) بخش ادغام در یکی از مکتب‌های آلمان وظیفه دارد
و عضو انجمن شاعران آلمانی در ایالت نیدرزاکسن آلمان است. سال ۲۰۱۰ با شماری از افراد، انجمن «دیدار دوست» را اساس‌گذاری کرده و این انجمن هر سال یک دیدار (نشست) را برای دورهمی و معرفی آثار شاعران و فرهنگیان افغانستانی کشورهای اروپایی برگزار می‌کند. از مژگان ساغر سه دفتر شعر به نام‌های «تو را به سجده‌ی گل‌های سرخ می‌خوانم، اقیانوس ناآرام و آفتاب می‌بارد» به نشر رسیده و یک مجموعه‌شعر آماده‌ی چاپ دارد. ترجمه‌ی برخی از شعرهایش به زبان آلمانی در نشریه‌های کشور آلمان نشر شده است.


یعقوب یسنا: مژگان ساغر گرامی درود. امید دارم خوب و خوش باشی. من پس از سقوط جمهوریت درحال مصاحبه با شاعران و فرهنگیان استم تا با این مصاحبه‌ها جویای نظر آن‌ها در باره‌ی بیست سال کار ادبی و شاعری شوم و در ضمن نظر ایشان را در باره‌ی چشم‌انداز آینده کار ادبی و شاعری بدانم، این‌که چه باید کرد. پرسش نخستم از شما این است، آیا با روی‌کار آمدن طالبان ما به پایان یک دوره‌ی ادبی رسیده‌ایم یا دچار یک گسست ادبی شده‌ایم؟ در هر دو صورت چگونه می‌توان به کار ادبی به ویژه در داخل کشور ادامه داد؟


مژگان ساغر: درود بر شما یسنای گرامی. خوش‌حالم که بهانه‌ای پیدا شد برای گفت‌وگوی دو باره ‌‌در دیدار مجازی ما پس از سال‌های بالندگی ادبیات در افغانستان و آخرین دیدار در انجمن خراسانیان در ماه سرطان سال۱۳۹۱  برنامه‌ی نقد و رونمایی کتاب سیب بی‌رنگ یا تو را به سجده‌ی گل‌های سرخ می‌خوانم که در کابل از من  چاپ و نشر شد. دقیقا رفتم به یازده سال پیش، سال‌های درخشندگی ادبیات در افغانستان مخصوصا کابل و نشست‌های ادبی و بازار گرم ادبیات و ساعت‌ها شعر خوانی در انجمن‌ها، کافه‌ها و دانش‌گاه کابل، مزار، هرات و دانش‌گاه‌های خصوصی کابل. این نظر انداختن به عقب، درست جواب سوال شما می‌تواند باشد. پایان یک دوره‌ی بیست ساله کار از کوچه‌کوچه و خانه‌خانه‌ی آن سرزمین عجیب و جادویی و باروری ادبیات در عرصه‌ی شعر و داستان از کابل گرفته تا مزار و هرات، بدخشان و دور افتاده‌ترین مغاره‌های کوه‌های بامیان و  لشکرگاه  و ‌میمنه. من در دهه‌ی هشتاد از طریق رادیو صدای امریکا از برنامه‌ی گنج شایگان شعر می‌خواندم و به یک چهره‌ی گرم و صمیمی در دور افتاده‌ترین مناطق افغانستان تبدیل شدم. زیرا می‌دانم که رگ رگ این مردم با ادبیات خو دارد و شعر در سفره‌های‌شان، عطر نان گرم  بوده و خواهد بود.


یعقوب یسنا: بیست سال برای کار ادبی، سال کمی نبود، ما در این بیست سال در عرصه‌ی شعر چه کارهای کردیم، آیا شعر ما در این بیست سال شاخصه‌های ادبی خاص دارد و می‌تواند در حافظه‌ی تاریخ ادبیات ما ماندگار شود؟


مژگان ساغر: این بیست سال فُرصتی بود برای کارها و شاخصه‌های ادبی. من که از راه دور همیشه در این عرصه قدم زده‌ام، شاهد اتفاقات زیبا، خوب و دل‌پسند بودم. در این دوره هر چه نباشد، اگر الزاماً در موردکیفیت گپ  نزنیم، در راستای  کمیت دست ما بلند بود. باروری ادبیات در چاپ و نشر آثار هنرمندان، شاعران و نویسندگان زیادی در این دو دهه بیش‌تر از هر برهه‌ی تاریخی در آن‌جا اتفاق افتاد. در بیست سال اخیر دست‌آورد بزرگ «اگر مساله را جنسیتی نکرده باشیم» وارد شدن جمع کثیری از شاعران و ‌نویسندگان زن در عرصه‌ی ادبیات کشور بود. شاعر زنان جوان زیادی عرض اندام کردند‌ و خوش درخشیدند و نام شان ثبت تاریخ ادبیات مردسالار این سر زمین زن ستیز شد. شما از من بهتر می‌دانید که حجم حضور شاعران زن در بیست سال اخیر بیش‌تر از تعداد نام تمام  زنانی است که در هزار سال اخیر از کشور افغانستان ثبت تاریخ ادبیات فارسی شده است. ما در صد سال آخر در طی هر دهه برابر انگشتان دست نام شاعر زن را  ثبت تاریخ نداریم. بعد از دهه‌ی چهل و ‌‌پنجاه دوران پیش از انقلاب پنجاه و هفت و بعد از آن زمان که  اوج تمدن و پیش‌رفت مردم، مخصوصا در کابل بود چند نامی جز معدود زنانی، مثل مستوره بدخشی و مخفی بدخشی و در دهه پنجاه جز همین چند زن مانند بهار سعید، هما طرزی، حمیرا نکهت، لیلا صراحت، انجیلا پگاهی، بانو کریمه ویدا و ‌چند شاعر دیگر که خوش درخشیدند را نداریم. این درحالی‌ست‌که در بیست سال بیش‌تر از صدها شاعر از هر گوشه و کنار افغانستان فرصت شعر گفتن پیدا کردند و‌کتاب‌های‌شان از آدرس‌های مختلف در ایران، افغانستان و‌کشورهای غربی در سطح جهان چاپ شد. من این دست‌آورد را فرصتی بزرگ برای زنان می‌دانم. مردان این سرزمین از آغاز فرصت داشتند که بگویند، بسرایند و عاشق شوند و معاشقه کنند، با احساسات انسانی خود آشتی باشند و در شعر، در تغزل  و در کتاب‌های داستانی از تنانگی زنان بنویسند. ولی برای زنان حتا شعر گفتن تابو بود. خوش‌بختانه در بیست سالی‌که گذشت این خط سرخ در اذهان مردم شکست و این خط به علامت سبز تبدیل شد. حتا زنان پشتو زبان که شعر گفتن و دست به قلم بردن برای شان بیش‌تر از فارسی زبانان تابو بود، در ارگ ریاست جمهوری فرُصت شعر خوانی پیدا کردند و درخشیدند و عرض اندام کردند و با احساسات بکر زنانه، زیبا و شکننده در کلمات جاری شدند و صادقانه روایت کردند روزمرگی‌های شان را. زنان کشتار جمعی را به چالش کشیدند. برای مردان فرصتی بود که با زنان شانه به شانه شعر بخوانند ‌و رقابت کنند. نسلی که به پا خاست، شعر را از دروازه‌های تقدس بیرون کشیدند و از هر آن‌چه در جامعه اتفاق افتاد، سخن زدند. لیمه افشید، مزدا مهرگان، مهتاب ساحل و شفیقه خپلواک و بسیاری دیگر  از مثال‌های بارز این باروری و دست‌آورد در عرصه‌ی شعر زنان در داخل افغانستان استند و نام‌های ماندگار و ‌کارهای ماندگار از صدها شاعر دیگر در این دوره به جا ماند. این دو دهه برای  نخستین‌بار برای زنان میسر شد که از خود و از تنانگی سخن بزنند و قید و بندها را نسبتا بشکنند و از خود سانسوری دست بکشند.


یعقوب یسنا: اگر از بحث کلی در باره‌ی شعر بگذریم، شما غزل و شعر سپید می‌سرایید. اما مردم بیش‌تر شما را با غزل‌های خوب‌تان می‌شناسند. شما غزل بیست سال گذشته را چگونه ارزیابی می‌کنید و با غزل بیست سال قبل چه تفاوت‌های ادبی دارد؟


مژگان ساغر: من الزاما به فرق کردن غزل نیاندیشده‌ام، ولی فکر می‌کنم شعر  فارسی با همان حلاوتی که دارد در این سال‌ها سیر افقی خود را پیموده. غزل خوب در کنار شاعران دیگر در دهه‌ی هفتاد دستان قهار عاصی رقم خورده بود. عاصی تنها شاعر دوست‌داشتنی و بسیار به یادماندنی بعد از عشقری است. عشقری شاعر ذاتی و دکه‌نشین با زبان کابل قدیم سخن گفت. هرچند  در هیچ مکتب و مکتب‌خانه‌ای نرفت و در هیچ انجمنی شعر نخواند اما با آن‌هم سال‌هاست که پا به پای احساسات مردم راه پیمود و شاعر دوست داشتنی مانده است. اما در این بیست سال آخر نباید فراموش کنیم که شعر به پالایشی عجیبی دست یافت. زبان غزل روان‌تر، ملموس‌تر و زیباتر شد. مضمون غزل بیست سال آخر فریاد عشق، جنگ، انزجار از فقر و تبعید و ترس از آوارگی و خشونت است. این بیست سال پسین و نام‌های ماندگار دیگر معاصر، دنبال کشفیات تازه‌تر در شعر رفتند. این‌ها از تکلف در شعر گذشتند. کلمات روزمره را آوردند درون شعر. زندگی روزمره، تجربه‌ی یک عشق و از سویی حالت اسفبار حاکم در شهرها و مشکلات امنیتی، کشتار دسته‌جمعی، انتحاری و انتحاری‌پروری سیاسیون معامله‌گر و کشتار سیستماتیک جوانان نخبه شد مصاله شعر و‌ مضون ادبیات کشور. نویسندگان دو دهه قهرمانان تاریخ معاصر استند چون با زبان اعتراض شعر نوشتند و ثبت تاریخ کردند.


یعقوب یسنا: شما از نظر فرهنگی، شاعری دوزیست فرهنگی اید، یعنی تجربه‌ی زیست ادبی در افغانستان و در اروپا را دارید؛ این تجربه‌ی دوزیست فرهنگی برای یک شاعر می‌تواند فرصت باشد یا مشکل؟ مهم‌تر از همه شاعر تجربه‌های ادبی، خاطرات و نوستالژیای خود را چگونه می‌تواند در این دو جهان زیسته‌ی فرهنگیش جمع و جور و به هنر تبدیل کند؟


مژگان ساغر: من واقعا از خوانش واژه‌ی دو زیست فرهنگی خوشم آمد. بعد این‌همه سال متوجه شدم که من دو زیست فرهنگی بوده‌ام. من با زبان فارسی از خواب بیدار شده‌ام و با زبان آلمانی هشت الی نُه ساعت زیسته‌ام. اما هنوز زبانم فارسی است. کتاب خوانده‌ام به فارسی و شعر گفته‌ام به زبان  فارسی. من و تمام شاعرانی‌که دور از سرزمین بوده‌ایم، چنین زیستی فرهنگی داشته‌ایم. ما با مردم افغانستان یک‌جا برای تمام اتفاقات خوش وناخوش آن سرزمین شعر گفته‌ایم، با آنان گریستیم و خندیدیم. ما شاعران بیش‌تر از دیگران سوگوار زندگی سخت مردم بوده‌ایم. ما عید نوروز را با مردم یک‌جا در دنیای مجازی با زبان شعر تجلیل کرده‌ایم. ما کشتار جوانان را در کوچه‌ها، مکتب‌ها و‌ دانش‌گاه کابل یک‌جا گریسته‌ایم. ما جدا از آن  زیستن تلخ  نبوده‌ایم. من در فکرم، در ذهنم و در قلبم همیشه در افغانستان بوده‌ام و تمام آثار ادبی‌ای‌که از قلمم به جا مانده، فکر می‌کنم در درون افغانستان سروده شده است. ما افغانستان را با خود آوردیم و در ادبیات فارسی زندگی کردیم. هر کار ادبی‌‌ای در ذات خود ویژگی خود را دارد. زیرا نویسندگان و شاعران وطن همیشه کارهای شاعران و نویسندگان برون‌مرزی را بی‌ارزش‌تر از کارهای خود دانسته‌ و در نقدها زبان شان پر از نیش و کنایه است. نویسندگان و شاعران درون کشور در نقدها همیشه نویسندگان برون‌مرزی را کم زده‌اند و این کم زدن و در جاهای توهین به دیگران را حق خود دانسته‌اند و هنوز هم در انحصارگرایی‌های فکری خود سلیقه‌ای عمل می‌کنند و متاسفانه سمت و سوگرا مانده‌اند. هرچند با هر بار آمدن به کابل استقبال خوبی از شخص خودم صورت گرفته است. با آن‌هم از شان گله دارم. عدم نقد آثار، تنبلی منتقدین سمت و سوگرا شرایط نابهنجار را برای ادبیات به بار آورد و شکاف بزرگی بین نویسندگان ایجاد کرد. حالا که تقریبا تمام شاعران و نویسندگان و ژورنالیستان به کشورهای خارج جاگزین شدند، جایی برای قضاوت نمی‌ماند. حال باید نشست و دید که از کوه‌پایه‌های بدخشان چی زنی عرض اندام می‌کند. بعضی‌ها فکر می‌کنند نقطه‌ی مرکزیت شعر و‌ ادبیات افغانستان بودند. نه عزیز من هیچ فردی زمام‌دار ادبیات نیست و نبوده، هر هنرمندی به تنهایی خشتی بوده برای بنای فناناپذیر ادبیات، این سرمایه‌ی جمعی ملی و معنوی بشری. حال باید نشست و شاهد  باروری ادبیات در دستان کسانی بود که در آن‌جا زیر شلاق طالب مانده‌اند و در شرایطی به سر می‌برند که شعر سرودن ممنوع  شده است. 


یعقوب یسنا: در غزل و شعر همیشه از عشق سخن می‌گویید. این عشق یک عشق ادبی است یا برخاسته از تجربه‌ی شاعرانه‌ی شخصی خود شما است؟ تا جای که من شعرهای شما را خوانده‌ام با عشق درگیری معناداری دارید، اما انگار عشق منظور نظر شما را کسی درک و احساس نمی‌کند. می‌خواهم در باره‌ی این عشق توضیح دهید: درد است؟ زخم است؟ احساس زنانه است؟ یا احساس متعالی‌ای است‌که انسان را به مرتبه‌های بالاتری می‌رساند؟


مژگان ساغر: اگر در مصاحبه‌ی رسمی و تصویری در یکی از  استودیوهای  تلویریون‌های جهان با هم  می‌بودیم ‌‌و شما جای‌گاه گوینده را می‌داشتید، در این قسمت خودم را جمع و‌جور می‌کردم، صدایم را صاف می‌کردم، اگر چادر در سرم می‌بود، آن را تا قسمتی از مویم بالا می‌کشیدم، گردنم را بالا می‌گرفتم و به جواب تان می‌پرداختم. جواب این سوال این است‌که این عشق، عشق کاذب ادبی و برخواسته از تجربه‌ی شاعرانه و ادبی من نیست. این عشق یک عشق واقعی است‌که مرا ساخت، مرا به یاد خودم داد و حس کردم که زن استم و زنان چگونه‌اند. زنانی که پس از شنیدن چند دهان ناسزا و خوردن چند مشت در دهان، بلند می‌شوند می‌روند در آشپزخانه نان شب درست می‌کنند، در عشق موجودی دیگر می‌توانند باشند. هیچ احساسی متعالی‌تر از عشق زمینی نیست. اگر قرار باشد انسان به درجه‌ی متعالی برسد از عشق می‌رسد و جهان را با دید دیگری می‌بیند. عشق چیست اصلاً یک حس غریب که مولانا در شعرهایش به شمس داشت. شمسی که بسیاری می‌گویند وجود خارجی نداشت. یا عشقی که بوکوفسکی از آن سخن گفت و آن را به مه گرفتگی قبل از درخشش افتاب تشبیه کرد. اگر همین مه گرفتگی کوتاه هم باشد، بازهم زیباست. نظر به تجربه‌ی من، عشق هم‌چون صاعقه‌ای، آن زن سر به زیر را کشت و زن واقعی درون مرا در من زنده کرد. شروع کردم به نوشتن، به جدی نوشتن و به پرداختن به  عشق، به دردها و زخم هایش. این عشق که به احترامش از جایم بلند شدم، مرا زخمی کرد، روحم را سوهان کرد و قلبم را به جان جگرم انداخت و شیر دروازه‌ی روحم را به آتش کشید. هرچند خیلی سخت بود، ولی خوش‌حالم که اگر کسانی مرا و شعرهای مرا بخوانند‌ و بشناسند، شاخصه‌اش و خمیرش از عشق باشد، عشق زمینی زنانه و ناب و آتشین و بسیار انسانی. آن  انسانی که سعادت زیستن در یک عشق جنون‌آمیز ر را نداشته است، از زندگی سهم خاصی جز خوردن و خوابیدن نبرده است. عشق است که به قول اکرم عثمان ناپخته را پخته و ناسفته را سفته می‌سازد. بلی عشق راه ناهموار است . شما که از دیدگاه تخصصی شعرهای مرا نقد هم کرده‌اید، می‌دانید که این‌جا از نظر مخاطب فمیهده نشده‌ام. از لحاظ فکری خیلی زمان برد تا توقعم را از مخاطب خاص و عام بریدم و فقط به صداقت در احساسم پابند ماندم. نمی‌دانم‌ در این کار چقدر موفق بوده‌ام، ولی زمانش می‌رسد به آن‌چه که خودم از خود متوقع دارم برسم. هرچند قطره‌ای استم در دریا و سرزمین هنر، ولی قطره‌ای از عشق و صداقت و راستی استم. نفرت را این عشق در من کشت و مرا به‌ موجود مهربان‌تری مبدل ساخت. با هیچ کسی جز خودم در عشق و شعر و ادبیات در جنگ نیستم. می‌خواهم هر انسانی فرصت داشته باشد که خودش را پیدا کند، نه در پول و تجمل، بلکه در واقعیت و زیبایی زندگی و طبیعت، کلمات و کتاب و فلسفه‌ی زندگی چاشنی زندگی شان باشد. اولین شعرهایم را که به یاد می‌آورم، یادآور جوانه‌های عشق اند:


منم که باغ‌چه را  می‌بینم و ‌اتاق گل سرخ را در آن…


من اتاق گل سرخ را یافتم در شعر در عشق


در ادبیاتی که در من عجین شد.


باز جاری شدی در سوره‌ی سرخ شعرم


قطره‌ای رفته به دریا مرا می‌خوانی


دراینبرههشعرمنسوره‌یسرخمنبودکهمراازبندهایدرونیخودمرهاییبخشید و باخودممراآشتیداد.


یعقوب یسنا: از نظر شما شعر و زبان زنانه و مردانه دارد؟ اگر دارد، در انتخاب واژگان خود را نشان می‌دهد یا در احساس و عواطف؟


مژگان ساغر: نمی‌توان گفت دارد یا نمی‌توان ثابت کرد که ندارد. همان قدر که جهان مردانه و خشن است، همان قدر دنیای شعر، زنانه و ظریف است. حتا شاعران مرد وقتی شعر شان به مهربانی منتهی می‌شود، شعر شان را از شعر زنان فرق کرده نمی‌توانیم. ولی زبان زنانه در شعر قطعا وجود دارد. من زبانم گاهی بسیار زنانه می‌شود، گاهی شعرم را از شعر یک مرد تفکیک کرده نمی‌توانید، چون احساسات انسان‌ها مشترک است. ولی چی کسی می‌تواند انکار کند که این شعر از زبان یک زن نیست؟


هیچ شعری برایم نسرودی


من چه از زنانگی بلقیس‌الراوی کم داشتم…


من که چون بمب عشق منفجر شده بودم در آستانت


چرا لبانم را به گل سرخ تشبیه نکردی و دهن نزدی آلوبالوهای گوشواره‌هایم را در تموز پیکرم


و‌یا:


و پیش از آن‌که بیایی به کوچه‌ها هر روز


تبِ برادریت را به دختران دادم


ویا:


پریود یادت تا به دور دامن افتاده


بر رَخت خوابم مُشت‌مُشت سوزن افتاده


مگر مردان پریود می‌شوند. پریود را در شعر آوردن در چنین سرزمینی که نفس کشیدن برای زنان تابو است، خودش یک انقلاب است. انقلاب زنانه‌تر از زبان زنان در شعر این خطه. بلی زبان من عاشقانه است، بگذار مرا با همین نام بشناسند.


یعقوب یسنا: سال‌ها است‌که خارج از کشورید، اما به تازگی شاعران زیادی از کشور به کشورهای خارجی رفته‌اند و طبعا تغییر موقعیت و مهاجرت، دُش‌واری‌های فکری و فرهنگی خود را دارد. پیش‌نهاد شما به شاعران تازه‌وارد که در کشورهای خارجی به سر می‌برند، چیست تا بتوانند از یک‌طرف با جامعه‌ی میزبان کنار بیایند و از طرفی بتوانند به فعالیت ادبی خود نیز ادامه دهند؟


مژگان ساغر: نمی‌گویم بلی متاسفانه! چون خوش‌بختانه در اثر زندگی در کشورهای مختلف خیلی چیزها را آموختم، فرصت‌های بیش‌تر پیش پایم آمد که شاید از بیش‌تر آن‌ها استفاده‌ی اعظمی کرده نتوانستم، ولی با فرهنگ‌های مختلف آشنا شدم و دوستانی مختلف از کشور های مختلف پیدا کردم. در کشور آلمان به انجمن‌های ادبی راه پیدا کردم و در برنامه‌های فرهنگی در راه‌های دور بین فارسی زبانان اشتراک کردم. مسیر‌های سخت و ناهمواری را طی کردم. به خاطر اشتراک در یک برنامه‌ی ادبی شش‌صد کیلومتر راه رانندگی کردم، هزینه‌ی مالی و زمانی کردم. از زمان بودن در کنار خانواده و مخصوصا فرزندانم کاستم، ولی من خستگی‌ناپذیر در این راستا قدم زدم و مشعل  ادبیات فارسی را در هر کوره‌راه و کورسویی کوشش کردم روشن نگه دارم. برای ترویج مطالعه‌ی کتاب‌های فارسی کار کردم و کورس‌های آن‌لاین یادگیری زبان فارسی را پوشش دادم.


چیزی که پای یک بیگانه را در کشور میزبان در میان مردم و محیط و جامعه باز می‌کند یادگیری زبان است. هر کدام این‌ها سال‌ها زمان کار دارند تا بیش‌تر و به‌تر خودشان را به محیط ‌مردم ثابت کنند. با وصف این‌که شرایط این‌ها با شرایط ما خیلی فرق داشت. زندگی ما سخت‌تر بود. دولت‌های اروپایی پالیسی‌های به‌تر و برنامه‌های عالی‌تر و خوب‌تر با هزینه‌های میلیونی برای این‌ها در نظر گرفته، ولی ما تنهاتر بودیم. سال‌هاست به دور از بستر فرهنگ و زبان و دور از وطن و ‌مردم در این سرزمین زندگی می‌کنم. ولی کار ولو هر قدر کوچک و بی‌ارزش را برای نگه‌داری پاس‌داری و قدردانی از زبان را  فراموش نکردیم. خواهش ‌ و توصیه‌ی من به این جمع کثیر این است که یک انجمن بزرگ برای شاعران  پارسی زبان  برون‌مرزی ایجاد کنند و همه را در سال یک بار  در نشست‌های دوسه روز کنار هم بیاریم و ‌تبادل نظر و شعرخوانی کنیم، مثل جشنواره‌های صلصال، دیدار دوست، نشست‌های خانه مولانا و بسیاری دیگر.


یعقوب یسنا: به یادم است در دوره‌ی جمهوریت کابل آمده بودید و از حضور شما در انجمن‌های ادبی استقبال شد و فعالیت انجمن‌های ادبی را از نزدیک دیدید و در ضمن از دورادور نیز در جریان فعالیت انجمن‌های ادبی در کشور بودید؛ با درنظرگیری فعالیت انجمن‌های ادبی اروپایی، فعالیت انجمن‌های ادبی داخل کشور را در بیست سال گذشته چگونه ارزیابی می‌کنید؟


مژگان ساغر: من حسرت آن سال‌ها را همیشه در سر می‌پرورانم. زندگی مردم سخت بود، ولی با تادیه کردن ده افغانی برای غنای ادبیات کار کردند و شب‌ها دیر به خانه رفتند و منت اعضای خانواده کشیدند. من در سال‌های که آمدم، شاهد برگزاری برنامه‌ها و شب‌های شعر مختلف و کنفرانس‌های زیادی بودم و خیلی خوش‌حال بودم که یک موج کثیری از قلم به دستان برای ادبیات بسیار خستگی‌ناپذیر کار می‌کنند. هرچند از راه دور شنیدم که مافیای ادبیات هم وجود داشت و شعر و شاعران را در انجمن‌های مختلف در انحصار خود داشتند. ولی شنیدن کی بود مانند دیدن. اما در اروپا فضا قسم دیگری است. این‌جا در کشورهای مختلف و در شهرهای دور افتاده مشعل زبان و ادبیات این گنجینه‌ی هزار ساله‌ی عجیب و بسیار برومند را روشن نگه داشتیم. من هم یکی از همین افرادی بودم که وقت خود را هزینه و صرف این فرهنگ کردم. ما وطن را در پارچه‌ی رنگین‌کمانی شعر و ادبیات پیچیدیم و در فرق سر جا دادیم.کتاب‌های زیادی از نویسندگان این زبان در کشورهای اروپایی، امریکا، استرالیا و یا در افغانستان چاپ و نشر شدند که این خود یک دست‌آورد است. در افغانستان بستر ادبیات و مرز و بوم زبان طبیعی است که هم از لحاظ کمیت و هم از لحاظ کیفیت این دست‌آوردها بزرگ‌تر ‌و به‌تر بوده، ولی در این‌جا هم روندی که طی شد قابل انکار نه، بلکه قابل تجلیل است. 


یعقوب یسنا: مژگان ساغر گرامی در فرجام می‌خواهم طرح، ایده و نظری را که فراتر از پرسش‌های من درنظر داشته باشید، مطرح کنید.


مژگان ساغر: بسیار خوش‌حالم که شما و انسان‌های بزرگواری چون شما برای ادبیات هنوز هم کار می‌کنند. همین گفت‌وگوهای آخر شما ضرورت مبرم برای جامعه‌ی به انزوا کشیده شده و پارچه‌پارچه‌ی ادبیات در اثر تحولات ننگین و بسیار تاسف‌بار آخر است. دریچه‌های روشنی را بر روی ما و تمام  ادب دوستان  گشوده‌اید. پیش‌نهادم را در بالا مطرح کردم. ما باید با ایجاد یک انجمن بزرگ حداقل برای ادبیات فارسی در گسترده‌ی ادبیات داستانی ‌ و شعر ایجاد کنیم، تا باشد حداقل  یک آمار از این خانوده‌ی بزرگ ادبی متواری در این کشورها به دست بیاید و از طرفی این باهمی باعث شود که آثار هنرمندان با تادیه‌ی حق‌العضویت در این انجمن‌ها در همین اروپا چاپ و نشر شود، چون فعلا اوضاع کشور مساعد نیست. هرچند کاری‌ست بس دشوار، مخصوصا برای مردم ما که تقریبا نود در صد ما درگیر سمت و سوگرایی استیم و از طرفی سطح اتفاق و اتحاد و هم‌دیگرپذیری خیلی پایین آمده، اما با آن‌هم از قدیم گفته‌اند تا ریشه در آب است، امید ثمری است.٢٧ جوزا  ١٤٠٢ خبرگزارى راسك

No comments: