چند روز پیش یکى از دوستان موضوعى را بیان کرد که مبناى این نوشتار
شد. در آغاز مىخواهم آنچه را آن دوست در میان گذاشت با حفظ جملات و مفهوم نقل
قول کنم:
کراراً شنیدم که تعدادى از مردان، ما زنان را با تمسخر به حیث فمنیست
افغانى خطاب کردهاند. این دقیقاً نقل قول بدون ویرایش از صحبت آن دوست است. من
نیز مشابه این جملات و واژهها را شنیدهام. فمنیستهای افغانى، فمنیستکها، زنان
مدنىچى و… آنچه واضح است اینکه چنین کاربردهایى به طور یقین در راستاى تشویق و
ترغیب و یا نوعی اظهار احترام کلامى به زنان استفاده نمىشوند. تنها منظور و مفهوم
این نوع ادبیات بیانى، تحقیر و تمسخر زنان است. اما براى روشن شدن سویههاى مبهم و
تاریک ماجرا باید در مرحلهی نخستین به این موضوع پرداخت که این تحقیر در کجا ریشه
دارد و چرا اینطور برهنه و بىپروا عرض اندام مىکند؟ و در مرحلهی بعد راهکارهاى
مبارزه و حذف این دست تحقیرها، باید جستجو گردد. شاید یک یادآورى بتواند کمى در
جهت روشن شدن خاستگاههاى آگاهانهی موضوع کمک مان کند: هنگامى که «باراک اوباما»
رییس جمهور پیشین ایالات متحده بر پایان وظیفهی نیروهای آیساف، ناتو و قواى نظامی
امریکا در افغانستان در سال ٢٠١۴ اشاره کرد، تعدادى از مردان مجلس شانزدهم (مجلسى که در حال حاضر
به کار خود ادامه مىدهد) خطاب به زنان پارلمان گفتند: امریکاییها مىروند و تمام
آزادی و حقوق زن که شما براى آن صدا بلند مىکنید، با آنها پرواز مىکند و دیگر
هیچ چیزی نخواهید داشت. مردان به زنان میگویند فراموش نکنید، اینجا افغانستانى
است که به شدت تحت سیطرهى سنتهاى پدرسالارى، مذهب و عرف و انقیاد مذکر است.
بنابراین، مجال همینقدر قدرتنمایی را نیز ما بنا به مصلحتهاى مقطعى خارجىپسند،
به شما عاریه و امانت دادهایم و هرگاه زمان مناسب آن فرا رسد به راحتى آن را از
شما پس میگیریم. این یعنى، تحکیم انقیاد، سلطهی اجتماعى مردانه، فروکاست قدرت و
مطالبات زنان در متن ادبیات استهزا و تمسخر و البته این اشارهى تحقیرآمیز بیانگر
این است که مرد افغانستانى دموکراسىخواهى و عدالتطلبى، دانش و ظرفیت و آگاهى و
خودباورى زن افغان را به رسمیت نمیشناسد و حرمت نمی کند، چرا که اصالتى درونى
براى آن قایل نیست و همه را اندیشهها و سلوک وارداتى غربیها و وامدار آنها میداند
که، فنا و بقاى آن وابستگى مستقیم به حضور یا عدم حضور آنان دارد و به هیچ وجه
بومى و متعلق به زنان مبارز افغانستانى نیست.
واقعیت امر این است که بخش بزرگی از مردان جامعه بر این باور اند
که حقوق و آزادیهای زنان با خروج نیروهای امریکایى و ناتو رخت برخواهد بست. هر
چند زنان ما توانستند مواردى را مشخصاً به نام زن افغان مُهر و موم کنند. اما، تا
رسیدن به جایگاه ثابت و مطلوب، راه دراز است. نیاز است زنان مبارزات و مطالبات خود
را به درون مایههایى گره بزنند که تعریف و منطق داخلى و خودى داشته باشد. همچنین
مطالعه، کارِ پژوهشى هدفمند و آگاهى را بنمایهى اصلى جنبشهاى زنان قرار دهند.
زنان باید در حوزه تولید اندیشه و متن بتوانند پیشروانى از بین خود تولید کنند، نه
اینکه تمام تلاشها بر سر رقابت براى دیدهشدن و به هدف تبدیل شدن به سلبریتیهاى
حوزهی رفتار باشد. قطعا این زاویهی دید و نوع رفتار در بلندمدت نمیتواند معادلههاى
چالشبرانگیز زنان در بطن جامعهاى به شدت دچار ناآگاهی و بیسوادى را تغییر دهد.
و نیز سلبریتیسازىهاى مقطعى و ویترینى از نام و چهرهى چند زن قادر نخواهد بود
براى احقاق مطالبات برحق زنان در مقابل سنتهاى تاریخىِ ستمگر قد برافرازد و
دستاوردى در راستاى برابرى جنسیتى و عدالت اجتماعى برای بدنهى زن به همراه داشته
باشد.
جنبشهاى زنان چه بخواهند و چه نه، براى مبدل شدن از جزیرههاى
منفصل و جدا از هم به جریانهاى کارا و تأثیرگزار، نیازمند همصدایی و همپذیرى
هستند. نامهاى محدود و چهرههاى اندک، باید به جریانهاى قدرتمند مؤثر تغییر شکل
دهند. و این جز اتصال به بنگاههاى معرفت و آگاهى ممکن نیست. براى رفع تحقیرهاى
مردانهى ماحول ما بیش از دانستن نام چند زن فمنیست و نویسنده و کُنشگر خارجی، که
البته آن را هم گاهى به درستی نمیدانیم و حتا نامها را نیز اشتباه به زبان میآوریم،
نیازمند مطالعه و تحقیق در تاریخ زیست تجربی زنان کشور خودمان داریم. باید دید و
دریافت چه بر سر زنان این جغرافیا رفته و چرا رفته و چگونه رفته است. نسخهى قابل
تطبیق براى مقابله با توهینهاى اجتماعى، حفظ کردن چند خط از کتاب «جنس دوم» یا
دانستن نام «سیمون دوبوار» نیست که همان را هم خیلیها به اشتباه، سیمین دوبوار میگویند.
اگر به برخی از زنان مدعی دانایی بگویی «مارى برتراند دوبوار» نمیدانند قسمتی از
نام همان سیمون دوبوار معروف آنهاست و با ناشیگرى محض میپرسند کی است؟ برخى هم
برای اینکه خیلی اهل مطالعه و به روز به نظر بیایند، میگویند یک کتابش را خواندهام،
اما نام کتاب یادم رفته است. البته منظورم این نیست که مطالعهى تاریخ مبارزات
زنان جهان را کنار بگذاریم. طبیعی است مطالبات زنان در تمام جهان جدا از ملیت و
رنگ پوست و زبان و نوع پوشش و … در بسیاری موارد مانند آزادى، برابرى و عدالت
اجتماعى، براى نیل به اهداف مشترک است. صحبت این است که اول، روی تاریخ زنان خود
تمرکز کنیم و ریشههاى وضعیت امروزى را در تاریخ خود جستجو کنیم. دوم، در حوزه
بیرونی هم مطالعات مان دقیق و هدفمند و کامل باشد نه ناقص و صرفاً براى جلوه دادن
به دیگرى که ممکن است مرد یا زن باشد.
مطالعه را به عنوان یک نیاز اساسى شناسایی کنیم، نه ابزارى براى
فخرفروشى به زنان دیگر که در مرتبهى پایینتر از ما هستند.
سوم، اینکه زنان ما باید همانی باشند که اصالتاً هستند. نه کپیهایی
دست چندمى از زنان نامآور جهان و منطقه و حتا کشورهاى همسایه. چرا که بسیار دیدهام
زنى را فروغ فرخزاد افغانستان، سرى دیوی و کترینا کیف و آیشواریاى افغانستان،
هیلاری کلینتون و هانا آرنت و سیمون دوبوار افغانستان خواندهاند. میخواهم بگویم
این خطابها اولاً به شدت تعارفی و غیرحقیقی و بسیار سخاوتمندانه و از جمله ویژگیهای
جوامع عقب افتاده است. در درجهی دوم کپی درجهی چندم و دروغین کسی دیگر بودن هچ
افتخاری ندارد. زنان پیشرو افغانستان باید از این تنگناهاى برساخته غیرواقعی عبور
کنند، آنگاه خواهند دید این کشور زنانی چون رابعه، رکسانه، رودابه، عایشه درانى و
میرمن زینب داشته است. زنانی که فراتر از عصر و زمانهی خویش بودند و آنچه نام آنها
را ماندگار و قابل احترام برای زنان کردهاست، کپیبرداری نه، که اصالت تفکر و
رفتارشان بودهاست. زنان افغانستان براى عبور از تحقیرها، خط و نشانهاى
مردسالارى نیازمند افزایش مطالعه، آگاهى، تولید متن زنانهنگر و زنانهمحورو
استفاده از تجربیات همسان زنان کشورهای منطقه هستند. دنیاى زنان افغانستان نباید
منحصر به ماحول خودشان و تأثیرگزارىشان، محدود به شرکت در برنامههای تفریحی و
سرگرمکننده چند رسانهی داخلى باشد. براى اثبات و تحکیم قدرت زن افغان باید پا را
از این حباب شیشهاى شکننده فراتر گذاشت.
هشت صبح
No comments:
Post a Comment