کد مطلب :65778
سه سال از وحشیانهترین
رویداد درقلب شهر کابل میگذرد. رویدادی که با رنگ یک دادگاه صحرایی، درنزدیکی
ریاست جمهوری و توسط صدها مرد خشمگین،زیرنام غیرت افغانی و غیرت دینی اجرا شد ودرآن دخترجوان بنام فرخنده، در
زیرمشت ولگد مردان خشمگین جان داد وجسدش به آتش کشیده شد.
زیرمشت ولگد مردان خشمگین جان داد وجسدش به آتش کشیده شد.
در آن یک دختر جوان، زیر مشت و لگد مردان خشمگین جان داد و جسدش به آتش کشیده شدسه سال پس
ازاین رویداد، هنوز نشانههای این جنایت در منطقه شاه دو شمشیره کابل هویدا و قابل دید است. از مناری که به هدف مبارزه با زنستیزی ساخته شده، گرفته تا دیوارنگاری که نوشته شده " قتل فرخنده؛ لکهی ننگ بر غیرت افغانها."
در کنار این موارد، نشانههای زندهی دیگری نیز در این منطقه به چشم میخورد که از دشواریهای زندگی زنانه در شهر مردسالار و تقریبا سنتی کابل حکایت میکنند. بانوانی که در منطقه شاه دو شمشیره مشغول کار اند، گویا هریک حکایتهای گوناگونی از زندگی دشوار زنانهشان دارند
در گوشهای از این جاده، زیر دیوار مسجدی که فرخنده در آن به اتهام سوزاندن قرآن، نخستین مشت و ولگد را دریافت کرد، بانوی جوان و چادرپوشی نشسته که با وسایل کفاشی و پالش بوت، برای خانوادهاش به دنبال پیدا کردن لقمه نان حلال است. همه روزه بوتهای مردان زیادی را که شماری از آنان شاید به او نگاههای جنسی نیز داشته باشند، رنگ میکند.
نامش راضیه است. دشواریهای زندگی زنانه این عروس ۱۹ ساله را وادار به پالش بوت عابران و باشنده گان پایتخت کرده است. انگیزه و انرژی این بانوی جوان مرا واداشت تا به او نزدیک تر شده و در موردش بیشتر بدانم
جوانی و زیباییاش حتی از ورای چادر، به خوبی پیدا بود. چشمانش که از پشت شبکههای چادری به سویم دوخته شده بود زیبا به نظر میرسید. صدایش نیز دلگرم کننده و خوشایند بود
تن دادن به ازدواج برای رهایی از درد
راضیه ۱۷ ساله بود که برای رهایی از رنج و سختی، تن به ازدواج میدهد. او ظاهرا برای این که به یک زندگی نسبتا راحت تر دست یابد، ازدواج میکند. تصور او پیش از ازدواج این بود که ازدواج میتواند او را خوشبخت بسازد و به زندگی تلخ گذشته اش نقطه پایان دهد
اما برخلاف تصور او، زندگی پس از ازدواج، شرایط بدتری را نیز برای او رقم زد. حالا هیچ تفاوتی در زندگی پس از ازدواج و پیش از ازدواجش نمیبیند، در هر دو زندگی، رنج کشیده و سختی دیده است تازه حالا مسوولیتهای بیشتری نیز متوجه اش شده است
نامش راضیه است. دشواریهای زندگی زنانه این عروس ۱۹ ساله را وادار به پالش بوت عابران و باشنده گان پایتخت کرده است. انگیزه و انرژی این بانوی جوان مرا واداشت تا به او نزدیک تر شده و در موردش بیشتر بدانم
جوانی و زیباییاش حتی از ورای چادر، به خوبی پیدا بود. چشمانش که از پشت شبکههای چادری به سویم دوخته شده بود زیبا به نظر میرسید. صدایش نیز دلگرم کننده و خوشایند بود
تن دادن به ازدواج برای رهایی از درد
راضیه ۱۷ ساله بود که برای رهایی از رنج و سختی، تن به ازدواج میدهد. او ظاهرا برای این که به یک زندگی نسبتا راحت تر دست یابد، ازدواج میکند. تصور او پیش از ازدواج این بود که ازدواج میتواند او را خوشبخت بسازد و به زندگی تلخ گذشته اش نقطه پایان دهد
اما برخلاف تصور او، زندگی پس از ازدواج، شرایط بدتری را نیز برای او رقم زد. حالا هیچ تفاوتی در زندگی پس از ازدواج و پیش از ازدواجش نمیبیند، در هر دو زندگی، رنج کشیده و سختی دیده است تازه حالا مسوولیتهای بیشتری نیز متوجه اش شده است
تنها هشت ماه پس از ازدواج، شوهرش بیمار میشود. پزشکان شوهرش را از کار منع کرده و توصیه میکنند که باید استراحت کند. راضیه با وجود این همه مشکلات، دلش به کودک درون شکماش خوش بود که بعد از به دنیا آوردن او، میتواند شوهر بیمارش را خوشحال بسازد و حالش را نسبتا خوب کند. چون به گفتۀ خودش کودکش پسر بود و شوهرش نیز عاشق داشتن پسر است. اما گویا داستان زندگی به سیاهکاریهای زندگی این بانوی جوان ادامه میدهد. کودک او نیز پس از تولد و سه روز نفس کشیدن، میمیرد و این کار، فاجعهای دیگری را در زندگی راضیه رقم میزند
راضیه با لحن غمگینی میگوید:"بچیم وقتی تولد شد مریض بود، چون ما پیسه و امکانات نداشتیم نتوانستیم تداویش کنیم و بعد از سه روز فوت کد."
از دست دادن کودک و بیماری شوهر، سبب میشود، راضیه اقدام به کار کند. به دلیل بی سواد بودن نمیتواند در اداره و دفتری کار پیدا کند. ناگزیر میشود چون مردان به یک کار طاقت فرسا تن بدهد. از این رو با ابزارهای پالش بوت، شروع میکند به پاک کردن گرد و خاک از روی بوتهای مردم و برق انداختن آنها
بیشتر از یک سال است که او مشغول این کار است. هر روز از صبح تا شب در نزدیک مسجد شاه دو شمشیره کابل، مصروف پالش بوت مردم است. روزانه بیشتر از پانزده جوره بوت را به گفتۀ خودش رنگ میکند. از هر جوره بودت، هم فقط ده افغانی میگیرد. قسمت زیاد درآمدش خرچ داروی شوهرش میشود
او میگوید:" روزای اول برایم سخت بود که بوتهای مردا ره رنگ کنم و همراه شان گپ بزنم، حالی کم کم عادت کدم و مجبور استم کار کنم چون دیگه کدام کارگری نداریم"
دوران کودکی توأم با وحشت و نفرت
راضیه از دوران کودکی اش به جز لت خوردن، گرسنگی و مریض بودن هیچ خاطره خوشحال کنندهی دیگر ندارد. تا سن هفت سالگی همیشه از دست پدرش لت خورده است و بعد از فوت پدرش، برادرانش همه روزه به دلایل گوناگونی او را لت و کوب میکردند
راضیه وقتی کودک بود دوست داشت به مکتب برود و باسواد شود، اما برادرانش مانع رفتن او به مکتب شدند. او مجبور بود برای این که لت نخورد، کارهای خانه را به بهترین شکل انجام دهد و تا وقتی که در خانهای برادرانش بود، آرزوی مکتب رفتن را از سر بیرون کرده بود
نوجوانی و جوانی او نیز بهتر از این نبوده است. در صحبتهای راضیه درد خیلی سنگین را احساس کردم. هر چند تلاش میکند خیلی به روی نیاورد و خود را قوی نشان دهد
او که دیگر دنبال زندگی آسوده و راحت نیست، میگوید:" مه همیشه میخواستم که یک زندگی خوب و آرام داشته باشم. مثل دیگه دخترا درس بخوانم. اما حالی هیچی برای خود نمیخواهم فقط میخواهم که شوهرم خوب شوه."
هنوز هم برادران راضیه دست بردار نیستند. چندین بار به محل کارش آمده و او را تهدید کردند که دست از این کار بردارد. حتا فرا تر از این، او را جلو چشمان مردم در منطقه شاه دو شمشیره لت و کوب کردند. او که در این بخش از صحبتهایش میرسد، با گلوی بغض کرده میگوید:" وقتی به بیادرایم میگم اگه کار نکنم از گرسنگی تلف میشیم باز برایم میگن هرچی زودتر بمیرین در خانهتان خوبتره تا ای قسمی کار کدن."
شاید همه چیز بر میگردد به جنگ، به تداوم کشتار، سنتهای ناپسند و خونریزی که مردن در خانه بهتر از کار کردن زنان در جامعه قبول شده است. یا هم شاید این مسأله بر میگردد به سیاست های ناموفق حکومت و سیاست گران افغانستان که هیچ گاهی نتوانسته اند برای مردم امید به زندگی را خلق کنند
اذیت و آزار از سوی مردان
در کنار مشکلات عمومی دیگر، برای زنان اما آزار و اذیت نیز مشکل جدی است. مشکلی که احتمالا بیشتر از هر جنجال و زحمت دیگر، زنان را میآزارد و درد میدهد. این مساله، مردانِ آشنا و ناآشنا ندارد. فرهنگ عمومی در جادههای کابل طوری است که همه به نحوی علاقه دارند و یا عادت کرده اند، متلک بیاندازند و حرف های آزار دهندهای به زنان بگویند.
تازه اگر شما زن باشید و یک کار خلاف آنچه زنان انجام میدهد را در محلات عمومی انجام بدهید و کار تان نیز بیشتر به مردان ارتباط داشته باشد، تصور کنید که این آزارها چقدر خواهد بود. گاهی این آزارها حتا فزیکی نیز هست
مشکل عمده دیگر راضیه همین مسأله است که آرام و قرارش را گاهی میگیرد و وقتی حرف از نحوه برخورد مردان با او به میان میآید، ناراحتی عجیبی در گفتارش پدید میآید. او میگوید مردان ناشناس همواره به او پیشنهادهای عجیب و غریب میدهند. پیشنهادهای پولهای گزاف در مقابل هم خوابگی و نگاههای هرزۀ مردان به راضیه، او را میهراساند. او چندین بار تا حالا محل کارش را به دلیل مزاحمتهای بیش از حد مردان بیکار و ولگرد، تغییر داده است. اکنون به شا دو شمشیره، محلی که ظاهرن به لحاظ عقیدهتی مورد احترام است پناه آورده تا شاید از شر آزار و اذیتها در امان بماند
او اکنون پذیرفته است که اگر در داخل مسجد هم برود، باز هم از آزار و اذیت مردان در امان نیست. دیگر برایش مهم هم نیست، تنها به کارش فکر میکند و برای به دست آوردن پول حلال به قول خودش. راضیه به هشدار به عنوان آخرین حرفاش میگوید:"دیگه د قصه شان نیستم و هدفم فقط کار کدن و پول حلال پیدا کدن است. تلاش میکنم شوهرم را تداوی کنم که زودتر خوب شوه. او کار کنه و مه ده خانه باشم، بلا د رنگ ای مردای مردم آزار که هر چه میگن بان بگوین.
خبرگزاری ایریکا"
No comments:
Post a Comment