آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Monday, May 21, 2018

مهستی گنجوی

مهستي گنجوي در یک خانواده اي بزرگ و ثروت مند و اهل فضل به دنيا آمده و در نوجواني و جواني همه ای علوم زمان خود را فراگرفته وهم هنر موسيقي و شاعري آموخته است.
  
در جواني از گنجه به مرو و در بار سلطان سنجر رفت.سال هاي زيادي در دربار سنجر بود و شغل دبيري داشت.بعد از سلطان سنجر به گنجه بازگشت و با تاج الدين احمد، معروف به «پور خطيب »پادشاه گنجه ازدواج کرد و باقي عمر خود را در کنار همسر شاعر و فاضل خود، در آرامش به سر برد.
دوران زندگي مهستي، دوران شکوفايي شعر فارسي است.او در ميان شاعران نامداري چون اديب صابر، سيد حسن غزنوي، پور خطيب، رشيد وطواط، عبدالواسع جبلي، انوري و...
چون ستاره اي درخشيد و جاودان ماند.با بعضي از اين بزرگان هم سخن بود يا مکاتبه داشت.در اين ميان شعري از او به جا مانده که در اين شعر جواب نامه ي اديب صابر را داده و او را بسيار ستوده است.مهستي با اين که در دربار پادشاهان گنجه و سلطان سنجر بوده، در مدح هيچ کس، شعري نگفته است.
مهستي شاعر شيرين گفتار و داراي قريحه ي عالي است.با گفتار ساده و روشن خود همراه با طنز و شوخي به زندگي افراد و مشاغل گوناگون خود مثل پسر قصاب، پسر کلاه دوز، خياط ، نجار ، حمامي و ...پرداخته است.شعرهاي او،هم از نظر لفظ و هم معنا جالب توجه است.بعضي از تصاوير و مضمون هاي شعر او کم نظير و بسيار تازه است.به طور کلي شعرهاي او از طراوت و تازگي خاصي برخوردار است؛ طوري که خواننده گمان مي برد بعضي از سروده هايش از شاعران امروزي است.ديوان کوچک او به نام «مهستي نامه »که در اين اواخر به کوشش فراوان آقاي «فريدون نورزاد » گرد آوري شده، اولين و کامل ترين ديوان او در حال حاضر است.
اين ديوان داراي 315 رباعي و 690 بيت ديگر شامل:غزل، قطعات، لغز، مطايبات و يک نامه منظوم است
مهستي گنجوي عمري دراز داشته و در سن 88 سالگي در شهر گنجه درگذشت و در آرامگاه حکيم نظامي مدفون است.
دل در ازل آمد آشيان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خويش از آن دارم دوست
کاين داغ تو دارد، آن نشان غم تو
*
عشق است که شير نر زبون آيد از او
بحري است که طوفه ها برون آيد از او
گه دوستي اي کند که روح افزايد
گه دشمني اي که بوي خون آيد از او
*
قصه چه کنم، که اشتياق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبي مي بايد
تا با تو بگويم که: فراق تو چه کرد؟
*
در اين زمانه عطا و کرم مخواه از کس
چرا که نقش کرم بي ثبات شد چون يخ
نشان جود چو سيمرغ و کيميا گرديد
به کشتزار سخاوت، کنون فتاده ملخ
اگر سراسر اين ملک را بگردي نيست
نه از طعام نشاني، نه دود از مطبخ
*
صحبت بي خرد سخن دان را
هم به کردار گاوبد باشد
گر چه بسيار شير دوشي از او
آخر کار او لگد باشد
*
در فغانم از دل دير آشناي خويشتن
خو گرفتم همچو ني با ناله هاي خويشتن
جز غم و دردي که دارد، دوستي ها با دلم
يار دلسوزي نديدم در سراي خويشتن
من کي ام؟ ديوانه اي کز جان خريدار غم اوست
راحتي را مرگ مي داند براي خويشتن
شمع بزم دوستانم، زنده ام از سوختن
در وراي روشني بينم فناي خويشتن
غنچه ي پژمرده اي هستم، که از کف داده ام
در بهار زندگي، عطر و صفاي خويشتن
آرزوهاي جواني، همچو گل بر باد رفت
آرزوي مرگ دارم از خداي خويشتن
همدمي دلسوز نبود، مهستي را همچو شمع
خود بيابد اشک ريزد، در عزاي خويشتن
*
آن خال عنبرين که نگارم به رو زده
دل مي برد از آن که به وجه نکو زده
قصاب وار، مردم چشمم، به چابکي
مژگان قناره کرده و دل ها بر او زده
در کوزه آب، پيش لبش در چکي چکي است
ور نه ز دسته دست چرا در گلو زده
عشاق سر به سر همه ديوانه گشته اند
تا او گره به سلسله ي مشک بو زده
1)چيز هاي عجيب، شگفت انگيز.
2)چوبي يا اهن درازي داراي ميخ هاي بلند که در دکان قصابي است و گو شت را به ان اويزان مي کنند . شماره 4





Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: