آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, June 22, 2017

رهایی زنان در دیدگاه مارکس و انگلس

ساختمان یک تئوری
پرادیپ بکسی، ترجمه سارا یوسف‌پور
ارتباط و همکاری فکری میان مارکس و انگلس، شکل مشخص‌تری یافت و در اثری نمایان شد که در زمان عمر آن دو انتشار نیافت. این اثر با وجود ساخت روش‌شناسانه‌اش‌، تنها عناصر پایه‌ای یک تئوری یا اصول فلسفه‌ی تاریخ را نشان ‌می‌داد.

 
انگلس افتخار کشف این تئوری را به مارکس نسبت می‌داد و بعدها با خشنودی، فروتنانه‌ از آن به‌عنوان یک «راهنمای حیاتی» در پژوهش‌هایش سخن می‌گفت، اما آن را چیزی بیش از نوعی ادراک از جهان، و یک جهان‌بینیِ رها از پیش‌فرض‌های متافیزیکی نمی‌دانست. مارکس که این {رویکرد} را «ماتریالیستی و انتقادی» می‌نامید، غیرمستقیم خاستگاه فلسفی‌ و اندیشه‌های نخستین آموزگاران خود، اپیکور و اسپینوزا را آشکار می‌کرد.
چندان جای تعجب نیست که هنگامی که دوران شاگردی فلسفی مارکس و انگلس به پایان رسید، و آنان تصمیم گرفتند که اعتقادات و استانداردهای فلسفی خود را با جنبشی برای رهایی همگانی پیوند بزنند که در آن هم زنان و هم مردان از یک طبقه‌ی یکسان اجتماعی – پرولتاریای صنعتی- در مبارزه برای آزادی مشارکت داشته باشند، جایگاه ویژه‌ای به مسأله‌ی رهایی زنان اختصاص ندادند. تحت سلطه‌ی بردگی مشترکی که از سوی نظام اقتصادی استثمار اعمال می‌شود و ازخودبیگانگی‌ای که با فرایند مکانیزاسیون به‌طور فزاینده‌ای سرکوبگر می‌گردد، مردان و زنان کارگر در دفاع از به اصطلاح حقوق انسانی خود، همانطور که سطح مادی یکسانی دارند در زمینه‌ی حقوق انسانی نیز، بدون توجه به تفکیک جنسیتی منافع مشترکی دارند. تبدیل اصول منشور حقوق بشر به واقعیت روزمره یک هدف فوری بود. انقلاب فرانسه با شکست و دوران وحشت پس از آن، شاهدی بر اهمیت رهایی سیاسی بود. با شکل‌گیری و انتشار نوشته‌های سن سیمون، اوئن و فوریه، یک دکترین جدید اجتماعی ظهور کرد، که متفکر فرانسوی، پیر لوروبرای آن نام «سوسیالیسم» را مناسب می‌دانست. لورو کاملاً از وام‌دار بودن سوسیالیسم به متفکران آرمان‌شهری اولیه آگاه بود. مارکس که لورو را تحسین می‌کرد، درس‌های مشخصی از تفکر آرمان‌شهری را حفظ کرده بود؛ او که دیگر انگیزه‌های رازورزانه‌ی را از تفکراتش زدوده بود، اکنون قادر بود تا به «رهایی بشر» بپردازد.
رهایی بشر، بالضروره متضمن نقد اقتصاد سیاسی به معنای مشخص کلمه، برای مثال، انتقاد از تقسیم کار است:
تقسیم کار که همه‌ی این تضادها به‌طور ضمنی در آن وجود دارد و به نوبه‌ی خود پایه‌ی تقسیم طبیعی کار در خانواده و تفکیک جامعه به خانواده‌‌های منفرد در تضاد با هم است، هم‌زمان بر توزیع، و در واقع، توزیع نابرابر ِکمی و کیفی ِکار و محصولاتش و از این رو، مالکیت دلالت دارد. خانواده‌ی هسته‌ای، نخستین فرمی که خانواده بر آن استوار می‌شود، جایی است که زن و فرزندان بردگان شوهر هستند (تقسیم اجتماعی کار و پیامدهای آن،
MECW، مجلد 5).
مارکس نقد فوریه از ازدواج بورژوایی را به کل نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی بسط می‌دهد. در دیدگاه اقتصاددانان مدرنی که مالکیت را مترداف دسترس‌پذیری به یک نیروی کار بیرونی می‌دانند، برده‌داری، که همچنان در شکل ابتدایی‌اش در درون خانواده تجسم می‌یابد، نخستین شکل مالکیت است. تقسیم کار بر ستیز میان منافع خصوصی و منافع جمعی دلالت دارد، وضعیتی از امور که در آن یک عملِ خاصِ انسان برای او بدل به قدرتی بیگانه می‌شود که او را سرکوب و امید و انتظاراتش را عقیم می‌کند. به‌مثابه‌ی یکی از عوامل اصلی تکامل{تحول} تاریخی، این پدیده‌ی تقسیم و از خود بیگانگی، در شکل‌گیری دولت به حد ‌اعلای خود می‌رسد: مدلی خودمختار که از منافع واقعی جدا شده و هم‌زمان تجلی جامعه‌ای موهوم است که درآن طبقات اجتماعی به جان یک‌دیگر افتاده‌اند.
در بخش پیش‌گفتار کتاب «ایدئولوژی آلمانی» (1845-46؛
MECW، مجلد 5)، مارکس خطوط کلی نقد دولت را معین می‌کند، که همراه با نقدش از سرمایه‌، درونمایه‌ی مرکزی آثاری را تشکیل می‌دهد که او‌ انتشار آن‌ها را به یک ناشر آلمانی وعده داده بود. مارکس از طریق مقالات و تألیفاتش در راینیشه تسایتونگ (1841-42)، و سالنامه‌ی‌ آلمانی – فرانسوی و نشریه‌ی به‌پیش (1844)، در میان آوانگاردهای لیبرال و جمهوری‌خواه آلمان که در زمان رویدادهای انقلابی و پارلمانی 1848 شهرت یافته بودند، پیروانی به دست آورد. شعارهای این جنبش تنها محدود به یک هدف بود: رهایی سیاسی. همین مطالبه جوهر اولین بخش رساله‌‌ی مسأله‌ی یهود را شکل داد، که در آن نقد رهایی سیاسی، ریشه در تمایز میان حقوق انسان و حقوق شهروندی داشت، و در آن موادی از اعلامیه‌ی حقوق بشر و حقوق شهروندی 1791 و 1793 فرانسه به کار گرفته شده بود که به‌عنوان قانون اساسی ایالت پنسیلوانیا و نیوهمشایر ایالات متحده‌ی آمریکا مورد استناد بود.
در تحلیل درخشان مارکس از منشور حقوق بشر و حقوق شهروندی، به مسأله حقوق زنان حتا اشاره‌ای هم نشده است. با این حال رابطه‌ی میان یهودیان (شهروندان «پست») و زنان (جنس «پست») روشن بود: مارکس بدیهی می‌دانست که یهودیان به واسطه‌ی پیوند به رسمیت شناخته شده‌ی میان جامعه مدنی و دولت، حق به جا آوردن شعائر مذهبی‌شان را دارند. اکنون او به متون جدیدی نیاز داشت تا بتواند با مکتب فکری‌ای به مقابله برخیزد که در آن زنان به جای رهایی سیاسی و انسانی‌‌، خود را در وضعیتی می‌یابند که به فرقه‌ای با درون‌مایه‌های مسیحایی منتسب شد‌اند.
در میان متون مورد مطالعه‌ی مارکس در این دوران، سن سیمون و مکتبش، بسیار تعیین‌کننده بود. مارکس پیش از این بارها ستایش خود از سن سیمون را نشان داده بود. مارکس نخستین بار این تحسین را در مباحثه‌ای علیه یک نویسنده‌ی آلمانی ابراز داشت که تفسیری بر دکترین سن سیمون نوشته و در آن بدون آن‌که منابعش را مشخص کرده ‌باشد به متون دست‌چندم متوسل شده بود. این متن اشتباهات و سوءبرداشت‌های تاسف‌آوری داشت. برای مثال در یک قطعه، این نویسنده، آقای گرون، ادعا کرده بود که سن سیمون «در یکی از کتاب‌هایش» درباره‌ی رهایی زنان «کلمات رازآلودی» را بیان کرده‌ است. مارکس این‌گونه پاسخ می‌دهد:
البته اگر در برخی از آثار سن‌ سیمون از پذیرش و انتصاب زنان برای مناصب نامشخص سخن گفته رفته بود، این‌ها به واقع «کلماتی رازآلود» می‌بودند، اما رازآمیزی تنها در ذهن آقای گرون وجود دارد. «یکی از کتاب‌های سن سیمون» همان کتاب «نامه‌هایی از یکی از اهالی ژنو» است. در این اثر او پس از بیان این‌که همه‌کس واجد شرایط عضویت در شورای «نیوتن» یا دپارتمان‌های آن هست، این‌گونه ادامه می‌‌دهد:
«زنان اجازه خواهند داشت که به عضویت درآیند و حتا کاندید شوند؛ یعنی برای احراز پست‌های این شورا و یا دپارتمان‌های آن («نقد سوسیالیسم آلمانی به روایت پیامبران مختلف آن»، ایدئولوژی آلمانی، در
MECW، مجلد 5).
موضوع مورد بحث، البته، منصبی در این شورا یا بخش‌های زیرمجموعه‌ی آن به‌عنوان اعضای صاحب‌اختیار از میان دانشمندان و هنرمندانی است که حرفه‌شان به‌کارگیری نیروی معنوی و فکری است- شورایی از مردانی خردورز که موظف به پژوهش حقایق و تفسیر قانون «جهانی گرانش» و به کارگیری این قانون منحصربه فرد در سراسر جهان هستند. مارکس یادآور می‌شود که اولینده رودریگز، یکی از رهبران مکتب سن‌سیمونی، «این پیام را با حروف بزرگ در نسخه‌ی 1832 به چاپ رساند» و در موافقت با این مورخ معاصر، تصدیق می‌کند که این تک‌عبارت سن‌ سیمون به شیوه‌ای عملی و کارآمد آغازگر ایده‌ی رهایی زنان است.

ثابت شده است که «مسأله‌ی‌ زنان» منشا انشقاق و اختلاف در مکتب سن‌سیمون بوده است. بعید نیست که فمینیسم رازورزانه‌ی پیروان سن سیمون در شواهد زیر ریشه داشته باشد: تاریخ بشریت در معنای سیاسی کلمه از گذشته تا کنون تاریخ «جنس قوی» بوده است و زنان به‌طور سیستماتیک به پس‌زمینه رانده شده‌اند. پیش از سن سیمون، فوریه طرح اولیه‌ای از اصول مقدماتی اخلاقی برای رهایی بشر را از طریق عنصر زن ترسیم کرده بود.ادامه دارد
 
 
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: