آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, June 20, 2017

درباره‌ی رهایی زنان در دیدگاه مارکس و انگلس

پرادیپ بکسی، ترجمه سارا یوسف‌پور
توضیح مترجم: موضوع رهایی زنان و برابری جنسیتی از زمان مارکس تا کنون دگرگونی‌های زیادی را از سرگذرانده است. فارغ از آن‌که با خوانش و نوع برداشت نویسنده‌ی این مقاله از مسأله‌ی رهایی زنان در آثار مارکس و انگلس هم‌سو باشیم یا نه،

 
 
مطالعه‌ی چنین مقاله‌هایی در ایجاد آگاهی درباره‌ی موضوعات مرتبط با زنان و مبارزات آنان مثمر ثمر خواهد بود. قطعاً مطالعه‌ی همه‌ی گرایش‌های موجود در زمینه‌ی فمینیسم و رهایی زنان و سیر تکامل آن‌ها، راه شناخت و نقد را در این حوزه هموارتر خواهد کرد و به ارتقای وضعیت برابری زنان و مردان یاری خواهد رساند.

در خوانش این مقاله پانویس‌هایی که پرادیپ بکسی به متن ماکسیمیلیان روبل افزوده است، در رفع پاره‌ای از ابهام‌ها راه‌گشا خواهد بود.

متنی که در ادامه می‌خوانید، بازخوانی اثر ماکسیمیلیان روبل درباره‌ی سیر تکامل نظرات مارکس و انگلس در باب رهایی زنان است. روبل طرح این مقاله را مدت کوتاهی پیش از مرگش در 1996 آماده کرد. این اثر یک روایت گاه‌شمارانه است. اما آن‌طور که شایسته‌ است به آن توجه نشده است.

در رونوشت حاضر از این مقاله بر اساس منابع زیر، من نکات و پانویس‌هایی به آن افزوده‌ام، عمدتاً به این منظور که مرجع پاره‌ای از آثار را مشخص کنم. همچنین اطلاعاتی را که در زمان روبل در دسترس بود اما او به کار نگرفته و اطلاعات جدیدی را که پس از مرگ او به دست آمده‌ است، نیز به متن اضافه کرده‌ام. در پایان دلایلم را برای رد کردن اتهامات روبل علیه برخی از گام‌های سازمانی و عملیِ مارکس و انگلس در رابطه با ویکتوریا وودهال و تلاش‌هایش طرح خواهم کرد؛ کسی که قصد داشت برخی از بخش‌های آمریکایی انجمن بین‌المللی کارگران {بین‌الملل اول} را به عرصه‌ای برای کارزار انتخاباتی‌اش برای ریاست‌جمهوری ایالات متحده‌ی آمریکا در سال 1872 تبدیل کند.

این روایت تا زمان تکمیل شدن کارِ جاری انتشار مجموعه آثار مارکس و انگلس
(MEGA)[2] به‌طور مداوم نیازمند به‌روزرسانی است.


                           رهایی زنان در آثار مارکس و انگلس/ ماکسیمیلیان روبل

به استثنای موارد بسیار اندک در نوشته‌های پراکنده از دوره‌های مختلف، مسأله‌‌ی رهایی زنان به‌مثابه یک برنامه‌ی مبارزاتی ویژه‌ی زنان، به‌ندرت از سوی مارکس و انگلس، مطرح شده و یا مورد بحث قرار گرفته است. در ذهن آن‌ها، جنبش پرولتاریایی – «جنبشِ مستقلِ اکثریتِ گسترده در جهت منافع این اکثریتِ گسترده» (مانیفست حزب کمونیست، 1848) – دغدغه‌ی مشترک کارگران هر دو جنس بود؛ دعوی طبقه‌ی کارگر این بود که زنان و مردان به یک اندازه تحت سلطه‌ی قوانین سرمایه‌ و محدودیت دستمزدها هستند. اگر با زنان طبقه‌ی کارگر به شکل ویژه‌ای برخورد می‌شد به این علت بود که وضعیت حرفه‌ایِ آنان به شرایط کودکانی نزدیک بود که همان کار را انجام می‌دادند. هم در مورد زنان و هم در مورد کودکان، ضعف فیزیکی افراد شاغل، آمیزه‌ای از اقدامات و مقررات حفاظتی را، در جهت منافع خود کارفرما ضروری می‌ساخت، که یکی از مفاد اولین قانون کارخانه‌‌ای بود که با پیشرفت صنعتی شدن انگلستان رواج یافت.

هنگامی که انجمن بین‌المللی کارگران (
IWA) {بین‌الملل اول} در سال‌های 1864 تا 1873 پا به عرصه نهاد، طلایه‌های جنبش مستقل زنان، در حال بدل شدن به موضوعی انتقادی یا حتا مناقشه‌برانگیز برای مارکس و انگلس بود که آنان را وادار می‌ساخت افق بینش اجتماعی خود را گسترش دهند. در نهایت، مطالعات مارکس در زمینه‌ی قوم‌نگاری منجر به تعمیق دانش تاریخی او در عرصه‌ی توسعه‌ی وضعیت اجتماعی زنان و خانواده در دوره‌های تاریخی و قاره‌های مختلف شد. مطالعات و تفکرات نهایی او، میراثی را به جا نهاد که انگلس آن را به عهده گرفت و با آن، اصول فلسفه‌ی تاریخ مارکس را به سوی بحران رهروانش در رویارویی با معضل بقا و بود و نبود آن نظریه هدایت کرد.

سیر فکری اولیه

مارکس و انگلس پیش از آغاز مبارزه‌ی مشترک‌شان، هر کدام مراحل اولیه‌ی سیر تفکرشان را از سر گذرانده‌ بودند، که در نهایت کشف قرابت‌ دیدگاه‌‌هایشان، رفاقت و پیوستگی مادام‌العمری را میان‌شان شکل داد و به تولید آثار مشترک و حتی ترکیبی توسط آن دو انجامید که هم در سطح نظری و هم از نظر واقعیت‌های سیاسی اجتماعی با نتایج پیش‌بینی‌نشده‌ای همراه بود‌. انگلس پیش از مارکس به مشاهده‌ و مطالعه‌ی شرایط کاری صنعتی تحت قانون مالکیت خصوصی، رقابت و اقتصاد بازار پرداخته بود. همچنین در ابتدا این انگلس بود که نقد خود به شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را «برپایه‌ی تجربه‌ی شخصی مستقیم خود و منابع معتبر» در اثر مکتوبی با عنوان «وضعیت طبقه‌‌ی کارگر در انگلستان در 1844» (1845) بسط داد. او در این اثر، تأثیرات جسمانی و روحی مخرب کار در کارگاه‌های مانوفاکتور، کارخانه‌ها و معادن را بر هر سه گروهِ مردان زنان و کودکان را به همگان نشان می‌دهد. انگلس در اثرش از گزارش‌های بازرسان کارخانه‌ها بسیار بهره گرفت، که از نظر توصیف وضعیت و مواد آماری در هر سه گروه شاغلان بسیار غنی بودند و اطلاعات دقیقی از شرایط عمومی و زمان کار، شدت کار و سختی تلاش جسمانی، حوادث، نقص عضو و بیماری‌های مرتبط با کار که کارگران از آن رنج می‌بردند، ارائه می‌دادند. با آن‌که انگلس در نتیجه‌گیری‌اش، «نبرد فقرا علیه ثروتمندان» را اجتناب‌نا‌پذیر اعلام می‌کند‌ (که در انگلستان در لوای شعار مبارزاتیِ «جنگ با کاخ‌ها، صلح با کلبه‌ها» برپا شده بود)، و به یک «حزب کمونیستی» اشاره می‌کند که می‌تواند «بر عناصر خشونت‌بار انقلاب فایق آید و از ترمیدوری دیگر پیش‌گیری کند»، با وجود این، حقایقی که او در بخش پایانی تحلیلش توصیف می‌کند، قابل‌تقلیل به یک ارزیابی تخمینی و تصویری عمیقاً منفی است که کارگران هر دو جنس را – به استثنای موارد مربوط به اعتصاب – به‌ندرت در حال مقاومت یا شورش به نمایش می‌گذارد. نخستین نشانه‌های منادی یک جنبش مخالف، مقاومت در برابر آغاز ماشینیسم بود که چندی بعد به شکل کنش‌های ویران‌سازیِ کارخانه‌ها پی‌گرفته شد. در پی تصویب قانونی در پارلمان محافظه‌کار انگلستان که به ائتلاف کارگران و جنبش چارتیسم اجازه داد که به اپوزیسیون رسمی بورژوازی تبدیل شوند، انگلس یک فصل از کتاب خود را به جنبش‌های کارگری‌ای اختصاص داد که در یک سوم آغازین قرن 19 به وقوع پیوستند.

در تاریخچه‌ی این نخستین مبارزات کارگران، جایی برای اپیزود مقاومت ویژه‌ی زنان وجود نداشت. تقریباً برعکس، حتا ممکن است گفته شود، بر اساس کتاب وضعیت طبقه‌ی کارگر انگلستان در 1844، انگلس درباره‌ی عواقب منفی حضور زنان در کارخانه‌ها ابراز نگرانی کرده است: «استخدام همسران{زنان}، خانواده را به‌طور کامل منحل می‌کند، و نتایج اجتناب‌ناپذیر این انحلال، در جامعه‌ی کنونی ما، که بر اساس خانواده بنیان گذاشته شده است، عواقب به مراتب مأیوس‌کننده‌ای را هم برای والدین و هم برای کودکان به دنبال دارد.» این مادران شاغل نمی‌دانستند که چطور برای فرزندانشان که تحت چنین شرایطی پرورش می‌یافتند، مادری کنند؛ این فرزندان بعدها خود قادر به ایجاد یک خانواده‌ی هماهنگ نبودند، چرا که خود چیزی جز زندگی در انزوا نمی‌شناختند. در برخی موارد، کار زنان، خانواده‌ را به‌طور کامل منحل نمی‌کرد اما عملکرد آن را از شکل نرمال خارج می‌کرد: «در بسیاری موارد، خانواده‌ در نتیجه‌ی استخدام همسر به‌طور کامل منحل نمی‌شود، بلکه وارونه‌ می‌شود. زنان تامین خانواده‌ را بر عهده دارند، و شوهران در خانه می‌نشینند، کودکان را تر و‌ خشک می‌کنند و به رفت‌ و ‌روب و آشپزی می‌پردازند.». چنین مرد «اخته»ای و چنین زنی، محروم از زنانگی، بیانگر وضعیتی شرم‌آور و آخرین ثمره‌ی این تمدن ‌ستایش‌انگیز تلقی می‌شد: «دستاورد نهایی همه‌ی تلاش‌ها و مبازرات صدها نسل برای بهبود وضعیت خود و آیندگانشان‌». سلطه‌ی زن بر مرد که توسط سیستم صنعتی ایجاد شده بود، به اندازه‌ی سلطه‌ی بدوی مرد بر زن غیرانسانی بود. وضعیت زنان مجردی که در کارخانه‌ها کار می‌کردند، بهتر از زنان متأهل نبود: «بدیهی است که دختری که از نه سالگی پای ماشین کار می‌کند، موقعیتی برای درک کار خانگی ندارد، از این رو زنان کارگر برای خانه‌داری کاملاً بی‌تجربه و نامناسب هستند» (وضعیت طبقه‌ی کارگر انگلستان در 1844).

آشکار است که در پس این توصیف سرشار از جزئیات از کار زنان در شاخه‌های گوناگون صنعت، اهمیت جهان‌شمول یک اصل اخلاقی خود را نشان‌ می‌دهد: رهایی زنان. مارکس به‌صراحت این اصل را در مقاله‌ی «درباره‌ی مسأله‌ی یهود» (از نوشته‌های سیاسی اولیه) طرح کرده بود، متنی که پیش از کتاب انگلس نوشته شده است. در این نوشته مارکس از «رهایی‌ بشر» سخن می‌گوید. مارکس و انگلس در همکاری با یکدیگر، همزمان به خاص‌بودگی نقش زنان در روند باززایی بشر پی بردند.

نقد انتقادی: فلور دو ماری

مارکس در این نخستین فعالیت انتشاراتی فرصت یافت با علاقه‌ای شورانگیز به موضوع رهایی زنان در دو مورد روی ‌آورد: نخست، او شخصیت «فلور دو ماری»، در کتاب
Les Mystères de Paris (1842-43، رازهای پاریس) اثر اوژن سو را مورد موشکافی قرار داد؛ دوم، او «فانتزی‌ها»ی فمینیستی شارل فوریه را وام گرفت.

شخصیت ماری، موجودی که توسط خواسته‌ها و محدودیت‌های اخلاق مسیحی انسانیت‌زدایی شده بود، به شکلی بنیادین، نماینده‌ی پاکیِ طبیعی در محیطی غیرانسانی و فاسد بود. روسپی‌ای که در میانه‌ی دنیای بزهکاران پاسدار اصالت روح، بی‌تزویری و زیبایی انسانی‌ای است که او را بدل به «گل شاعرانه‌ی این دنیای جنایتکارانه و شایسته‌ی نام فلور دو ماری» می‌کند («افشای راز مذهب انتقادی یا فلور دو ماری»، خانواده‌ی مقدس). در تضاد با توبه‌ی مسیحی‌اش، فلور دو ماری رویکردی را نسبت به گذشته‌اش اتخاذ می‌کند که هم رواقی و هم اپیکوری است: سیاه‌بختی‌ای که او سزاوارش نیست، نه امید او را خاموش می‌کند و نه لذت بردن او را از زندگی فرو می‌نشاند. «او وضعیت خود را در زندگی، با فردیت خودش، سرشت ذاتی‌اش، می‌سنجد و نه براساس ایده‌آلِ آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه خوب است.» آن‌طور که لودویک فوئرباخ در کتاب
Vorläufige Thesen zur Reform der Philosophie (1842؛ تزهایی مقدماتی درباره‌ی اصلاح فلسفه) و کتاب Grundsätze der Philosophie der Zukunft (1843؛ اصول فلسفه‌ی آینده) تحلیل می‌کند، سرنوشت او تصویری از اثرات مخرب ازخودبیگانگی مذهبی است. ماری که در نتیجه‌ی خرافات مذهبی از نظر روانی در هم شکسته است، همچنان نماد زنی است که تجسم همه‌ی آن چیز‌هایی است که از طبیعت در جامعه‌ی بورژوایی بر جای مانده ‌است. او در نهایت وضعیت ندامت و توبه‌کاری کامل را می‌پذیرد و به نمونه‌ای زنده‌ از چرک و فساد بدل می‌شود که به‌طور مداوم از جامعه در حال تراوش است. اوژن سو خود تصوری از اهمیت اجتماعی رمانش نداشت، اما بزه‌کاری شریرانه، روسپی‌گری و توبه‌ و ابراز پشیمانیِ اجباری از آن، اسلوب‌هایی از قواعد اجتماعی هستند که تا حدودی عقاید او را به‌عنوان یک رمان‌نویس اصلاح‌طلب شکل می‌دادند. حال که برای مارکس استخراج شخصیت به‌تمامی تراژیکِ زن، از درون یک رمان محبوب و عامه‌پسند تا این اندازه جدی و مهم بود، می‌بایست نویسنده‌ی کتاب را که یکی از «هگلی‌های جوان» بود، در این قضیه به چالش می‌کشید. نویسنده، شخصیت «ماریان- بلوم» (ماری لا فلور) را به «تجسد {ی صرف از} یک ایده» و دستاویزی برای نظرورزی هگلی تقلیل داده بود. فلور د ماری دختر نامشروع رودلف، «شاهزاده‌ی گِرُل اشتاین»- یکی از شخصیت‌های دیگر این کتاب – فرصتی برای «نقد انتقادی» می‌شود تا خود را به‌مثابه‌ی «افشای راز رهایی زنان یا لوئیس مورل» عرضه کند. (خانواده مقدس). ایده‌ی این بخش از کتاب خانواده‌ی مقدس این است که رودولف، «اشراف‌زاده‌ی خُرد» و «بنده‌نواز بزرگ محیط خدمتکاران»، به هیچ وجه تمایل ندارد «درک کند که وضعیت عمومی زنان در جامعه‌ی مدرن، غیرانسانی است.»

در عین این برآشفتگی، مارکس همدلی‌ خود را با یکی از رویاپرداز‌ترین نویسندگان فرانسوی، شارل فوریه نشان می‌دهد. مارکس با اتخاد رویکرد نقد انتقادی، پرنس رودلف را با متفکرانی قیاس می‌کند که از رهایی زنان دفاع می‌کنند. بدون تردید مارکس بسیاری از نوشته‌های فوریه را مورد کنکاش قرار داده بود. او در این نوشته‌ها غوطه‌ور شده بود تا مواردی را استخراج کند که بتواند آن‌ها را همچون گزیده‌گویی‌هایی برای غنا بخشیدن به گرایشات رمانیک‌ش به کار گیرد، گرایشی که تقریباً او را به سمت نوعی شاعرپیشگی سوق داده است. در بخش «افشای راز رهایی زنان یا لوئیس مورل» (خانواده‌ی مقدس)، مارکس بخش‌هایی طولانی از نوشته‌های فوریه را نقل می‌کند:

«آیا این دختر جوان برای اولین پیشنهاد‌دهنده که مایل است مالکیت منحصر به فرد او را به دست آورد، جز کالایی است که برای فروش گذاشته شده؟

(همانطور که در گرامر دو نفی {نفیِ نفی} معادل تأیید است، می‌توانیم بگوییم که در تجارتِ ازدواج، دو روسپی‌گری، با پاکدامنی معادل است.)»

«تغییر یک دوره‌ی تاریخی را همواره می‌توان با میزان پیشرفت زنان به سمت آزادی تعیین کرد، چرا که در این‌جا، در رابطه‌ی بین زن و مرد، رابطه‌ی بین قوی و ضعیف، پیروزی سرشت انسانی بر ستمگری مشهود‌تر از هر جای دیگر است. درجه‌ی رهایی زنان، معیاری طبیعی برای رهایی همگانی است.»

«تحقیر جنس زن هم در تمدن و هم در بربریت یک ویژگی ضروری است. تنها تفاوت این است که نظام متمدن، هر فسادی را که بربریت به شکلی ساده اجرا می‌کرد، به وجه مرکب، دو پهلو، مبهم و ریاکارانه‌ای از موجودیت ارتقا می‌دهد… هیچ کس، بیش از خودِ مرد، در نتیجه‌ی در بردگی نگه داشتن زن مجازات نمی‌شود.» (فوریه)

در عین حال، آن‌چه مارکس به آن نپرداخته این است که «فمینیسم» فوریه، در مجموع نظمی از نوعی دیگر است، اما به دلایلی که باید روشن شود، این مسأله توجه مارکس را در این بحث جلب نکرده است تا جایی که او مسأله‌ی رهایی زنان را تنها در سطح مفهوم ساده‌ی انقیاد زنان پرولتاریا توسط شرایط طاقت‌فرسا‌ی کار در کارخانه، مطرح می‌کند. تصور شکلی از رهایی که در آن زنان ابتکار عمل مبارزه‌ی اجتماعی را به دست گیرند، بدون آن‌که منتظر نصایح و شعارهای هم‌رزمانِ «جنس قوی‌ترِ» خود بمانند، بحث را به محدوده‌ی کاملاً متفاوتی منتقل می‌کند – که فوریه جرأت ورود به آن را به خود داده بود. با پرداختن به فلور دو ماری، حتا اگر شخصیت یک رمان باشد، فوریه به احتمال زیاد هنگام نوشتن این عبارات این نوع از زنان را مدنظر نداشت:

من پایه‌‌ای برای گفتن این حرف فراهم آورده‌ام که در شرایط آزاد، زنان در همه‌ی عملکردهای ذهنی و فیزیکی که مستقل از قدرت جسمانی باشد، بر مردان برتری خواهند یافت… این زنان هستند که بیش از همه تحت سلطه‌ی تمدن رنج می‌برند و این زنان هستند که باید به آن حمله‌ور شوند (نظریه‌ی چهار جنبش).

نقد انتقادی و آثار فلورا‌ تریستان

اوژن سو در کتاب رازهای پاریس افزون بر فلور دو ماری، شخصیت دیگری به نام لوئیس مورل را هم عرضه می‌کند. خدمتکاری که توسط ارباب خود مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد، باردار می‌شود و فرزندی به دنیا می‌آورد. او پس از آن‌که نوزادش را می‌کشد، دستگیر می‌شود، فرصتی که رمان‌نویسِ «سوسیالیست» از آن استفاده می‌کند تا عقاید انتقادی‌اش را درباره‌ی قانون مجازات از زبان رودولف، به صدای بلند بیان کند. پرنس می‌گوید: «جنایت‌کاری که دختری را به سوی فرزندکشی سوق می‌دهد، در عمل مجازات نمی‌شود.»، اما او هرگز ارتباط این مسأله با کار خدمات خانگی را به پرسش نمی‌گیرد.‌ «او به تمامی جنبه‌های نظریه‌ی سابقش وفادار است و تنها در این باره که چرا قانونی وجود ندارد تا فرد اغواگر را مجازات کند، ابراز تاسف می‌کند و توبه و کفاره را با عذابی سخت پیوند می‌دهد» («افشای راز رهایی زنان»، خانواده‌ی مقدس).

مارکس تفکرات رمان‌نویس در نقش رودولف – «رقت‌انگیزترین پسماند کثیف ادبیات سوسیالیستی»- را با «توصیف استادانه‌ی فوریه از ازدواج» یا با «آثار بخش ماتریالیستی کمونیسم فرانسوی» مورد مقایسه قرار می‌دهد. در خانواده‌ی مقدس شخصیت دیگری پدیدار می‌شود، نویسنده‌ی زنی که مارکس او را کاملاً در تقابل با شخصیت‌های زن کتاب اوژن‌‌ سو قرار می‌دهد: فلورا تریستان (1803-44)

فلورا تریستان که در این کتاب سه بار از او یاد شده است، با وجود آن‌که بر اساس نوشته‌هایش نمی‌توان او را در زمره‌ی ماتریالیست‌های کمونیست طبقه‌بندی کرد، سزاوار آن بوده است که در این دفاعیه درباره‌ی رهایی زنان، جایی برای خود دست و پا کند. در خانواده‌ی مقدس، مارکس و انگلس به «نقد انتقادی»‌ی یکی از هگلیان‌ جوان، ادگار باوئر، حمله می‌کنند، نویسنده‌‌ی ناشناسی که شرح‌های متعددی بر نوشته‌های فرانسوی، از جمله کتاب اتحادیه‌ی کارگران ( 1843-44)،) اثر فلورا تریستان نوشته و به او لقب «مسیحا-زن» داده بود. انگلس – که این بخش‌های کتاب توسط او نوشته شده- به‌طعنه از موقعیت «ادگار» در انجام یک کار غیرسازمان‌یافته در انزوا و دفاع‌ او از نیاز به کار سازمان‌یافته، سخن می‌گوید. «در قیاس با افراد دیگری که در آثارشان این مسأله‌ی مهم طرح شده است، فلورا تریستان، همین خواست را مطرح و به دلیل جسارت‌ش در فرارفتن از «نقد انتقادی»، این مطالبه را به‌مثابه‌ی
en canaille [عوام‌فریبی] مورد بحث قرار می‌دهد» (خانواده‌ی مقدس). متن به ملاحظه‌ی انتقادی دیگری از باوئرِ «منتقد» استناد می‌کند: «'فلورا تریستان نمونه‌ای از یک دگماتیسم زنانه است که باید واجد جزمیاتی باشد و آن را خارج از طبقه‌بندی‌های موجود قرار دهد.'» انگلس این‌گونه پاسخ می‌‌دهد که برادران باوئر بر اساس فلسفه‌ی هگلی موجود، جزم‌ها را ابداع می‌کنند:

جزمیات‌، جزمیات و دیگر هیچ. و با وجود این همه ناسزاگویی‌ و پرخاش علیه دگماتیسم، خودش را به دگماتیسم و حتا دگماتیسمی زنانه محکوم می‌کند. این همان پیرزن رنگ‌پریده‌، همان بیوه‌ی فلسفه‌ی هگلی است که سر و رویش را بزک کرده، با زننده‌ترین نوع انتزاع چروکیده شده، غمزه‌کنان‌ در سراسر آلمان در جست‌وجوی خواستگار است (خانواده‌ی مقدس).

مارکس نیز، با اشاراتی مبهم به کتاب اتحادیه‌ی کارگران و نویسنده‌‌ی آن، چیز اساساً متفاوتی از اظهارات انگلس به این بحث اضافه نمی‌کند. گویی هر دوی آن‌ها، نسبت به موفقیت مردمی تریستان و شهرتی که وی در آن زمان به‌عنوان یک اصلاح‌طلب پیشرو، از طریق نوشته‌ها و فعالیت‌های تبلیغاتی‌اش کسب کرده بود، بی‌تفاوت بودند. گویی نظریات و مطالبات انقلابی‌ای که در کتاب اتحادیه‌ی کارگران تشریح شده بود حتا در زمان تدوین ویرایش سوم کتاب خانواده‌ی مقدس مقوله‌ای بی‌اهمیت بود و هنوز از سوی نویسندگان آتی مانیفست حزب کمونیست به‌طور کامل درک نشده بود. آیا تریستان، سزاوار آن نبود تا در میان نمایندگان «سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی-آرمان‌شهری» در کنار سن سیمون، شارل فوریه و رابرت اوئنجایی داشته باشد؟ حضور تریستان در میان این گروه طبیعی‌تر از پیر ژوزف‌ پردون‌ زن‌ستیز است که به‌عنوان «محافظه‌کار» یا سوسیالیت «بورژوا» پس از نگارش و انتشار فلسفه‌ی فقر(1846)، مورد انتقاد قرار گرفت؛ گرچه پرودون در کتاب خانواده‌ی مقدس به دلیل مقاله‌اش با عنوان «مالکیت چیست» تحسین شده است.ادامه دارد. اخبارروز
 
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: