هیله نجیبالله
یادداشت نویسنده: کتاب من شامل تحلیلهایی از دو روند آشتی در سالهای ۱۹۸۶ و ۲۰۱۰ حکومت افغانستان است و رویدادهایی را که منجر به سیاست آشتی ملی در سال ۱۹۸۶ شد، بررسی میکند و آموزههایی را برای روندهای مشابه برای آینده فراهم میکند.
من به عوامل تاریخی و جغرافیایی-سیاسی و نقش جوانب ذیدخل منطقهای و جهانی در سیاست افغانستان پرداختهام. سپس به این نتیجه رسیدهام که شیوههای دلجویی اجتماعی با استفاده از رویکردهای مردممحور، با آن که عنصر اصلی روندهای آشتی در افغانستان اند، چندان در محراق توجه نبودهاند.
آن چه مرا به نوشتن در باره آشتی واداشت، مرگ پدرم و کاکایم (داکتر نجیبالله رییس جمهور اسبق افغانستان و برادر جوانترش، آقای احمدزی) در سپتمبر ۱۹۹۶ بود. آن زمان هژده ساله بودم و در بیرون از افغانستان که تصاویر دلخراش و تکاندهندهشان را از تلویزیون دیدم، همین باعث شد تا جستجو کنم که آن شب چه واقع شد که پدر و کاکایم را کشتند و چرا چنین اتفاقی رخ داد.
سفر من برای دستیابی به این حقیقت از مطالعهی روندهای مختلف آشتی و مصالحه در سیاست افغانستان آغاز شد و به مراحل عمیقتری رسید که شامل دریافتهای من به عنوان یک فرد و یک افغان از معنای آشتی و مصالحه میشد.
بدون شک مانند بسیاری از افغانها، من آشتی را به عنوان یکی از روندهای سیاسی میشناختم و به همین لحاظ خواستم در باره سیاست آشتی ملی سال ۱۹۸۶ و همچنان پیرامون برنامه صلح و ادغام مجدد سال ۲۰۱۰ بنویسم. من دلایلی پیرامون این که چرا این نوع ابتکارات به میان آمدند، سیاست و استراتژی دولت چی بود و چگونه این سیاستها به کار رفتند را بررسی کردم. من راهحلها را تحلیل کردم و وارد مرحلهی پژوهش در باره گذار از منازعه شدم تا قضیهی روندهای آشتی و مصالحهی افغانستان را در مراحل جنگ سرد، جنگ داخلی و جنگ بر ضد تروریسم تفسیر کنم.
من از خودم پرسیدم که چرا طی چار دههی گذشته، ادارههای مختلف افغانستان، قراردادها و تفاهمنامههای صلح را امضا کردهاند و اما هنوز منازعه پایان نیافته است. به عبارت دیگر، امضا در پای یک سند الزاماً نمیتواند صلح را به افغانها به ارمغان بیاورد و عامل دلجوییشان شود. من به عنوان یک پژوهشگر صلح، ناگزیر بودم تا مطالعه کنم و روزنههای ورود به مرحلهی گذار از منازعه را دریابم و بدانم که چرا روندهای مصالحه و آشتی در افغانستان به ثمر نمیرسند و دلایل اصلی این ناکامیها چیست.
کتاب من بازگوکنندهی این امر است که بیشتر روندهای آشتی و مصالحه در افغانستان با رویکردهایی از بالا به پایین طراحی میشوند و به عنوان یک بحث سیاسی در میان جوانب درگیر باقی میمانند و شامل حال مردم در سطح پایینتر اجتماع نمیشوند. این پرسش مطرح میشود که چگونه روندهای آشتی و مصالحه در افغانستان به روندهای همهشمول مبدل شوند. آیا رهبران افغان، مردم عام و کسانی که در وسط اینها قرار دارند، حس مالکیت در باره این روندها دارند و حاضر اند تا راهشان را از منازعه جدا کنند یا خیر؟
در این شکی نیست که منازعهی افغانستان چندلایه است و به همین اساس صلح دوامدار در این کشور نیاز به رویکردهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد. دلیل این که روند مصالحهی افغانستان یک روند از بالا به پایین میباشد، این است که بازیگران زیاد منطقهای و جهانی در سیاست افغانستان نقش دارند. به گونهی مثال، پس از آغاز برنامه مصالحه و ادغام مجدد در سال ۲۰۱۰، چهار پروسه منطقهای برای تسهیل فضای مذاکره میان طالبان و دولت افغانستان وجود داشتهاند که عبارت اند از: پروسه اسلامآباد، ابتکار صلح در قطر، نشست چارجانبهی چین، امریکا، پاکستان و افغانستان و اکنون هم مذاکراتی که از سوی روسیه رهبری میشود.
باید بگویم که برای دستیابی به صلح دوامدار در افغانستان، حصول گفتمان سیاسی برای دستیابی به اجماع منطقهای یک عامل بنیادی است، اما یگانه عامل نیست. زیرا روندهای سیاسی که منجر به قطع منازعه به وسیلهی امضا در پای یک سند میشوند، زمانی نتیجه میدهند که ابزارهای التیام اجتماعی که افراد را به دیدگاه بزرگتر اجتماعی و سیاسی در بارهی قطع منازعه وصل میکنند، وجود داشته باشند.
در جریان تحقیق، مفهوم التیام اجتماعی که از سوی پژوهشگران و دانشمندان عرصه صلح مطرح شده بود، توجه مرا به خودش جلب کرد. یکی از این دانشمندان که این مفهوم را مطرح کرده است پروفیسور جان پاول لیدراخ است. پروفیسور لیدراخ در کتابش به نام آن گاهی که خون و استخوان میگُریند، مفهوم التیام اجتماعی را این گونه تعریف میکند: «پدیدهای که میان افراد اجتماع و مصالحهی جمعی واقع شده است و با زخمهایی که در اثر منازعه پدید آمده، با زخمهای جمعی و مظالم بزرگ سر و کار دارد.»
به عبارت دیگر، تلاشها برای دستیابی به اجماع منطقهای باید با روندهای دموکراتیک ملی همگام باشند، به گونهای که هر افغان بتواند با استفاده از حقوق اساسیاش برای ایجاد صلح در محل زندهگیاش و در اجتماعی که به آن تعلق دارد، به وسیلهی میکانیزمهای التیام اجتماعی سهیم باشد. سیاست آشتی ملی داکتر نجیبالله توانسته بود با موفقیت روند آشتی چند لایه را معرفی کند که از یک سو شامل جوانب ذیدخل خارجی میشد و همزمان و موازی با آن شامل روند ملی بود که بازیگران داخلی را در بر میگرفت.
کتاب من همچنان در برگیرندهی این امر است که مردم در متن روندهای آشتی قرار دارند. تا اکنون روندهای آشتی در افغانستان، پروسههای سیاسی بودهاند و این روندها زمانی پایدار میشوند و نتیجه میدهند که مردم در آن سهم داشته باشند و از حق اساسیشان برای سهمگیری در این گونه روندها کار بگیرند.
در چند سال گذشته، جامعهی مدنی افغانستان و یوناما تحقیقاتی را انجام دادهاند که بیانگر اهمیت سهمگیری مردم در روند صلح است. من یک گام پیشتر میروم و میخواهم بگویم که در کنار این که صدای مردم باید در روندهای مصالحه شنیده شود، مردم باید مالک این روندها باشند و به عنوان یک ملت واحد به سمت آشتی بروند و در سرانجام به راه حلهای دایمی دست بیابند.
در پایان میخواهم بگویم که صلح پایدار در افغانستان نیازمند یک روند درازمدت، چندلایه و همهشمول است و مستلزم سهمگیری شهروندان، مخالفان و همچنان دستگاه دولت در این روندها میباشد. هشت صبح
سفر من برای دستیابی به این حقیقت از مطالعهی روندهای مختلف آشتی و مصالحه در سیاست افغانستان آغاز شد و به مراحل عمیقتری رسید که شامل دریافتهای من به عنوان یک فرد و یک افغان از معنای آشتی و مصالحه میشد.
بدون شک مانند بسیاری از افغانها، من آشتی را به عنوان یکی از روندهای سیاسی میشناختم و به همین لحاظ خواستم در باره سیاست آشتی ملی سال ۱۹۸۶ و همچنان پیرامون برنامه صلح و ادغام مجدد سال ۲۰۱۰ بنویسم. من دلایلی پیرامون این که چرا این نوع ابتکارات به میان آمدند، سیاست و استراتژی دولت چی بود و چگونه این سیاستها به کار رفتند را بررسی کردم. من راهحلها را تحلیل کردم و وارد مرحلهی پژوهش در باره گذار از منازعه شدم تا قضیهی روندهای آشتی و مصالحهی افغانستان را در مراحل جنگ سرد، جنگ داخلی و جنگ بر ضد تروریسم تفسیر کنم.
من از خودم پرسیدم که چرا طی چار دههی گذشته، ادارههای مختلف افغانستان، قراردادها و تفاهمنامههای صلح را امضا کردهاند و اما هنوز منازعه پایان نیافته است. به عبارت دیگر، امضا در پای یک سند الزاماً نمیتواند صلح را به افغانها به ارمغان بیاورد و عامل دلجوییشان شود. من به عنوان یک پژوهشگر صلح، ناگزیر بودم تا مطالعه کنم و روزنههای ورود به مرحلهی گذار از منازعه را دریابم و بدانم که چرا روندهای مصالحه و آشتی در افغانستان به ثمر نمیرسند و دلایل اصلی این ناکامیها چیست.
کتاب من بازگوکنندهی این امر است که بیشتر روندهای آشتی و مصالحه در افغانستان با رویکردهایی از بالا به پایین طراحی میشوند و به عنوان یک بحث سیاسی در میان جوانب درگیر باقی میمانند و شامل حال مردم در سطح پایینتر اجتماع نمیشوند. این پرسش مطرح میشود که چگونه روندهای آشتی و مصالحه در افغانستان به روندهای همهشمول مبدل شوند. آیا رهبران افغان، مردم عام و کسانی که در وسط اینها قرار دارند، حس مالکیت در باره این روندها دارند و حاضر اند تا راهشان را از منازعه جدا کنند یا خیر؟
در این شکی نیست که منازعهی افغانستان چندلایه است و به همین اساس صلح دوامدار در این کشور نیاز به رویکردهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد. دلیل این که روند مصالحهی افغانستان یک روند از بالا به پایین میباشد، این است که بازیگران زیاد منطقهای و جهانی در سیاست افغانستان نقش دارند. به گونهی مثال، پس از آغاز برنامه مصالحه و ادغام مجدد در سال ۲۰۱۰، چهار پروسه منطقهای برای تسهیل فضای مذاکره میان طالبان و دولت افغانستان وجود داشتهاند که عبارت اند از: پروسه اسلامآباد، ابتکار صلح در قطر، نشست چارجانبهی چین، امریکا، پاکستان و افغانستان و اکنون هم مذاکراتی که از سوی روسیه رهبری میشود.
باید بگویم که برای دستیابی به صلح دوامدار در افغانستان، حصول گفتمان سیاسی برای دستیابی به اجماع منطقهای یک عامل بنیادی است، اما یگانه عامل نیست. زیرا روندهای سیاسی که منجر به قطع منازعه به وسیلهی امضا در پای یک سند میشوند، زمانی نتیجه میدهند که ابزارهای التیام اجتماعی که افراد را به دیدگاه بزرگتر اجتماعی و سیاسی در بارهی قطع منازعه وصل میکنند، وجود داشته باشند.
در جریان تحقیق، مفهوم التیام اجتماعی که از سوی پژوهشگران و دانشمندان عرصه صلح مطرح شده بود، توجه مرا به خودش جلب کرد. یکی از این دانشمندان که این مفهوم را مطرح کرده است پروفیسور جان پاول لیدراخ است. پروفیسور لیدراخ در کتابش به نام آن گاهی که خون و استخوان میگُریند، مفهوم التیام اجتماعی را این گونه تعریف میکند: «پدیدهای که میان افراد اجتماع و مصالحهی جمعی واقع شده است و با زخمهایی که در اثر منازعه پدید آمده، با زخمهای جمعی و مظالم بزرگ سر و کار دارد.»
به عبارت دیگر، تلاشها برای دستیابی به اجماع منطقهای باید با روندهای دموکراتیک ملی همگام باشند، به گونهای که هر افغان بتواند با استفاده از حقوق اساسیاش برای ایجاد صلح در محل زندهگیاش و در اجتماعی که به آن تعلق دارد، به وسیلهی میکانیزمهای التیام اجتماعی سهیم باشد. سیاست آشتی ملی داکتر نجیبالله توانسته بود با موفقیت روند آشتی چند لایه را معرفی کند که از یک سو شامل جوانب ذیدخل خارجی میشد و همزمان و موازی با آن شامل روند ملی بود که بازیگران داخلی را در بر میگرفت.
کتاب من همچنان در برگیرندهی این امر است که مردم در متن روندهای آشتی قرار دارند. تا اکنون روندهای آشتی در افغانستان، پروسههای سیاسی بودهاند و این روندها زمانی پایدار میشوند و نتیجه میدهند که مردم در آن سهم داشته باشند و از حق اساسیشان برای سهمگیری در این گونه روندها کار بگیرند.
در چند سال گذشته، جامعهی مدنی افغانستان و یوناما تحقیقاتی را انجام دادهاند که بیانگر اهمیت سهمگیری مردم در روند صلح است. من یک گام پیشتر میروم و میخواهم بگویم که در کنار این که صدای مردم باید در روندهای مصالحه شنیده شود، مردم باید مالک این روندها باشند و به عنوان یک ملت واحد به سمت آشتی بروند و در سرانجام به راه حلهای دایمی دست بیابند.
در پایان میخواهم بگویم که صلح پایدار در افغانستان نیازمند یک روند درازمدت، چندلایه و همهشمول است و مستلزم سهمگیری شهروندان، مخالفان و همچنان دستگاه دولت در این روندها میباشد. هشت صبح
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment