منیره یوسفزاده
پنجهزار سال قدمت تاریخی مردان ما رقم خورده است با انسانآزاری، خودکشی ایجاد جنگهای فراوان که آسیبش
دامنگیر خودشان هم بوده و دیگرکشی. نه یک روز کم نه یک روز بیش. به درازای تاریخی که بشر افغانستانی به آن میبالد، در پشت مرزهای همان جغرافیایی که علم غیرت بلند کرده، از مرزهای انسانیت و قداست انسانی گذشته است.
افغانستان با جغرافیایی کوچکش، درفش ننگین تاریخ انسانستیزی را بر قلب خود فرو برده است تا گیوهیی برای پوشاندن امیال سرخورده خویش دست و پا کند. و البته و صد البته که این درفش و این گیوهی ننگ به مردان همیشه (غیور) و مرگپرور این سرزمین میرسد. مردانی که تمام شرافت و حیثیت خود را با گوشهی شال سر زنان این سرزمین گره میزنند. مردانی که هویتپریشی و درماندگی خویش را در پستوهای تنگ و تاریک سیاهبختی زنان میجویند، مردانی که با تولد دختری در خاندان میمیرند، و با تولد پسری شاخ تفاخر بر آسمان تجاهل میسایند. مردانی که مفسر تمام بایدها و نبایدهای طبعیت بشری زنان میشوند و تعاریف واژهها را سمت و سوی یکقطبی میدهند. مردانی که تاریخ زیست زنان به دلخواه آنان نوشته میشود و صد رسالت و صد بعثت هم رنگ تاریخشان را عوض نمیکند و زنگ بدخواهیشان را از بین نمیبرد.
همین تاریخنویسی مغرضانه و پرزنگ تکصدا، گواه امتداد هویتپریشی این گروه بزرگ اجتماعی است. مردان افغانستانی نه تنها آدم بد داستانهای سیاسی و اقتصادی این سرزمین هستند؛ بل بدی نقششان و خوبی بازیشان در ژانرهای اجتماعی و فرهنگی به مراتب بیشتر دیده میشود.
به حتم که نفوس مردانِ روسیاه در دنیا کم نیست، اما تراکم این روسیاهی در جغرافیای کوچک و کوهی افغانستان، سر سلامی به تمام دنیا بلند کرده است. حوادثی که در این خطه اتفاق میافتد از تجاوزهای گروهی بر زنان، تا تجاوز بر کودکان … تا تجاوز پدر بر دختر، از گوش و بینی بریدن تا اسیدپاشی، از سنگسار زنان تا زدن گردنشان با تبر، و دردآورتر از همه، از سوزانیدن زنان تا خاکستر کردنشان چه با نام فرخنده، چه با نام زهرا چه در تنور خانه در دهی دور یا که در پایتخت کشور… همه تاریخ این روسیاهی را هم قدمت میبخشد و هم قدرت.
با تکیه بر آنچه گفته شد، زنان گوش بریده شده، سنگسار شده و سوزانده شده، هویت جان گرفته مردان باغیرت این سرزمین هستند که هرچه سنگ بزرگتر، غیرت بیشتر.
این ادعا به حتم گوش مردان این سرزمین را کر میکند و هر کدامشان از مکتبدیده و مکتبندیده، داعیه عدالتخواهی برخواهند افراشت که ما جزو آن مردان کثیر زنکشِ زنستیز نیستیم که زن مادر است. بگذریم از این جمله کلیشهیی که تیشه به ریشه حضور مستقل زنان فارغ از هر گونه پیشوند و پسوندی است. نباید از یاد برد که این ادعای کلیشهیی دل تمام زنانی را که مادرند و دل تمام زنانی را که هیچگاه مادر نمیشوند به یک اندازه خون میکند.
به یقین هنگامی که بحث از جمعیت کثیر مردان همیشه زنستیز میشود، مردان تحصیلکرده شهری هم شامل آن خواهد بود از اربابان سیاستمدار قانونخور گرفته تا خورده برزگران زنخور. از خارجدیده رییس تا چوپان کوههای دوری در غور… (برای وضاحت و به عنوان مثال از تحصیلکردههای زنستیز، میتوان از جناب آقای کرزی یاد کرد که هشت سال زندانبان داکتر زینت کرزی در پشت دیوارهای سر به فلک کشیده ارگ بود. سلطان کرزی زنستیزترین مرجع افغانستانی است، او با سطح سواد و جهاندیدگیاش، با سفرهای متعدد و حامیان مدرنش در سطح دنیا، نوع برخوردش با همسرش که بانوی اول افغانستان بود هیچ تفاوتی با برخورد چوپانی در فلان کوه و یا دره افغانستان نداشت. کثرت انواع زنستیزی در افغانستان این اجازه را به نگارنده مقاله میدهد که سلطان کرزی را به عنوان یکی از زنستیزان معروف آن مرز و بوم معرفی کند. او با زندانی کردن یک داکتر زن نه تنها به عرصه طبابت کشوری محتاج زیان زد؛ بل با پنهان کردن داکتر زینت کرزی در ارگ، جایگاه بانوی اول کشور را به شدت خدشهدار نمود و همچنین با اجازه ندادن به وی برای اشتراک در مراسمهای رسمی ملی و بینالمللی چهره افغانستان را در سطح بینالمللی همچنان، چهرهیی شکلگرفته بر خواستههای مردان معرفی کرد. با همین قیاس میشود در مورد دیگر مقامهای بلندرتبه دولت هم صحبت نمود که با تعمق در نوع رفتارهایشان انواع زنستیزی را به وضوح میتوان دید. با این تفصیل، بحث زنستیزی مردان بیسواد که دیگر باید حل شده باشد).
اما سوال اساسی با نگاه خودمانیتر اینجاست: چراغ خانه ظالم تا کی میسوزد؟
زنان افغانستانی، حاشیهنشینان اجتماعی هستند که در طول تاریخ پنجهزار سالهشان، پنجهزار سال به ظلم و تبعیض، خشونت و تکبر مردانه، پاسخ مثبت دادهاند. گروهی که سلسله مراتب جنسیت برتر و کهتر را پذیرفتهاند. جنس دوم بودن خود را ارج میگذارند. برای زن ماندن، به دامن مادر شدن میغلتند، پدرسالاری را اطاعت میکنند، به کدگزاریهای جنسیتی به دیده احترام و تواضع مینگرند، رعیت بودن را لازمه وجودی خویش میدانند، بر امیال طبیعیشان پیش از اینکه سنگسار شود، سنگ میکوبند… و در بین این همه تمکین ناپسند و گندیدگی سکوت، اگر گاهی تکصدایی سکوت این مرداب ظلم را موج میدهد و میشکند، از بین همین زنان تمکینخواه و تنده به ظلم، گروهی پیدا میشوند که طغیانهای کوچک همنوعان خویش را بیشرمی و یا بیحیایی اجتماعی میدادند و مستقیم و غیر مستقیم در مقابل آنها جبهه میگیرند و ناخواسته پایههای یک انقلاب فرهنگی اجتماعی را برای بازخوانی و بازریزی یک جامعه سالم متزلزل میکنند و پیشرفت انسانی یک جامعه در حال گذار را به تعویق میاندازند.
زنانی که به دلیل تاثرپذیری بینهایت از مردان به صورت تن دادن به شرع مردانه که هیچ جایگاهی بر پایه شرع اسلام ندارد، عرف مردانه که هیچ ستون مدنی ندارد، خودآگاهی جمعی زنان را برای بودنی موثر و خودکفا نمیپذیرند و حتا به مخاطره میاندازند. مسلمن این گروه آسیبهای اجتماعی را که هر روز بر گردهشان سوار میشود، بررسی نکردهاند.
گروهی که مادران نسل گذشته نسل جدید محسوب میشوند. گروهی که به شدت در خشونتهای آموزشی غرق شدهاند و اکنون به عنوان پیشکسوتهای جامعه، باز هم ناخواسته به عنوان سدی در راه ترقی همنوعان خویش محسوب میشوند. مادرانی که ظلمهای آموزشی را بر دخترانشان میپذیرند و آنها را برای حرمسراها و آشپزخانههای بزرگ تربیت میکنند. زنانی که تعریف خوب و بد خویش را بر پایه خصلتهای وجودی خویش بیان نمیکنند. زنانی که دیدگاهشان به جنسیت و خواستههایشان، مردانه است. زنانی که همواره کودک درونشان پسری بهانهگیر است و شرور. و با این سعه صدر بیاساس زنان است که مردان افغانستانی هر روز برای تعریف واژه غیرت ظلمی تازه بنا میکنند تا غیورترینهای تاریخ بشری باشند.
بنابراین شاید جواب خلاصه و نزدیک به درست پرسشی که مطرح شد این باشد که تا مظلومی نباشد ظلمی هم رنگ نمیگیرد.
در پس سکوت پرعجز زنان، دست همیشه کوتاه قانون است که بر پایه نوع شکلگیریاش از زنان حمایت نمیکند و اگر حمایت کاغذی هم موجود است، اجرایی صورت نگرفته تا ذهن دچار خشونت را بترساند. قوانینی هم اگر هست بیشتر در پی حمایت حرمسراهاییست که متعلق به خود قانونگزاران است. مسلمن میتوان در پارلمان افغانستان از مردان قانونگزاری یاد کرد که ازدواجهای مکرر دارند و سوگلیهای فراوان. تبصرههای مدنی هم کمتر حامی قوانینی شده که به نفع زنان است؛ زیرا این تبصرهها نیز با تفسیرهای مردانه مخلوط هستند. در کنار مدنیت نمکشیده و قانونهای جان نگرفته، عرفهای جاری نیز مردستایی دارند و کمتر گوش و بینی مردی بریده میشود. در افغانستان قانون، مدنیت و عرف، مردان زنستیز را که جمعیتی به اندازه همه مردان افغانستان دارد، میستاید. عرفهایی که مدنیت را با سنگ و آتش، گوش بریدن و سربریدن، اسید و تبر تعریف میکند و بر آن مهر تایید میگذارد.
پس گراف آسیبشناسی چنین است: مردان ظالم و مقتدر، زنان ساکت و فرمانبردار و قانون ناکارا.
با این آسیبشناسی به وضوح میتوان دید که عمق و ابعاد فاجعهیی که جامعه درگیر آن است، بسیار قابل تامل است. سوالی که پیش میآید این است که چه راهکارهایی برای بیرونرفت از این معضل بزرگ موجود هست؟
مسلمن برای داشتن یک جامعه انسانی راهکارهای اساسی فراوانی وجود دارد. راهکارهایی که در جوامع شبیه به هم به آزمایش گرفته شده و در بسیاری مواقع نتیجه مطلوب هم داده است. آنچه در دنیای امروز اهمیت دارد پرورش و تربیت جامعه از مسیرهای پربیننده و پرطرفدار است. مسیرهایی که باسواد و بیسواد را در کنار هم مینشاند و تحت تاثیر قرار میدهد. شاید هیچ کشوری به اندازه افغانستان از آمار همیشه بلند بیسوادی رنج نبرد. کشوری که مردمانش کمتر دارای معلومات و اطلاعات کافی و شیوهها و عقاید سالم و درست برای زندگی هستند. یکی از راه حلهای دادن اطلاعات کافی به خورد چنین جامعهیی، استفاده از وسایل ارتباط جمعی است. رسانههای شنیداری و دیداری ضمن گزارش واقعیتها میتوانند نقدهای سازنده برای اصلاح امور داشته باشند. که این خود گام مهمی در ایجاد و شکلدهی افکار عمومی برای بهتر زیستن است.
رسانهها باید بحرانهای اجتماعی را شناسایی کنند و برای برخورد با آن با درنظرداشت نظریات کارشناسان راهکارهایی ارایه کنند. یک رسانه به جای بازی با فکر و ذهن مخاطب، باید مخاطب را به فکر وادارد و با طرح ایدههای جدید در عرصههای گوناگون وی را برای یک زندگی سالم ترغیب نماید. یعنی با حفظ بیطرفی کامل در بالابردن سطح علمی جامعه موثر واقع شود و در نهایت اینکه به عنوان بازوی یاریگر برای ساختن جامعه در کنار نظام حاکم انجام وظیفه نماید.
اما طعم ماسمالی چنان ذایقه افغانستانی را به هم ریخته است که هم خیرخواهیهای سنتی رنگ باخته و هم ساختوسازهای خیرخواهی مدرن. تلویزیونها و رادیوها چنان در مسایل مالی و سیاسی غرق شدهاند که یادشان رفته است در قبال ملت و جغرافیای خود نقشی دارند و مسوولیتی. به این مفهوم که گاهی این رسانهها همانندی میکنند با سوپرمارکیتهای بدون نظارت در شهر که فقط برای به دست آوردن فایده مالی بیشتر خویش جنسهای بیکیفیت به خریدار ارایه میکنند.
رسانههای مستقل و دولتی هر کدام به گونهیی از نداشتن افراد باکفایت که بتواند به برنامهها سمتوسوی سازندگی بدهد، رنج میبرند. هئیت رهبری که در رشتههای متفاوت صاحب نظر باشد و تعهد انسانی و کامل به سرزمین خویش داشته باشد. به گونه مثال رادیو و تلویزیون ملی افغانستان با داشتن کارمندان فراوان و حمایت دولت هنوز نتوانسته است جایگاهی در ذهن ببیننده بیابد و گرهیی از مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعه بگشاید.
تنها وظیفه این دستگاه عریض و طویل، خبررسانی از جلسات و دیدارهای مقامات دولتی است. در کنار این دستگاه دولتی رسانههای شخصی نیز بودهاند که باید به داد بنبستهای اجتماع میرسیدند، هرچند این رسانهها در بعضی از موارد کوتاهی نکردهاند و بازده چشمگیری داشتهاند اما با تمام اینها نسبت به چگونگی قالبی که یک رسانه در آن تعریف میشود، کار آنچنانی از پیش نبردهاند.
با در نظر داشت موضوع این مقاله، تمام خبرهای تلخ مربوط به زنان در حد تیترهای خبری باقی میماند، گزارشهایی که کمتر حاوی پرسش و پاسخ است. رسانهها به جای بررسی عوامل بحرانزای اجتماعی، معمولن به آهنگهای فرمایشی که حتا در پیشبرد هنر اصیل موسیقی هم سهمی ندارند، ارجحیت بیشتری میبخشند. این نشان میدهد رسانههایی که باید یاریگر مردم باشند با کمبود افراد متعهد و کارشناس روبرو هستند. رسانههایی که معمولن یا با جیب شخصی پولداران جامعه جان گرفتهاند و یا جیرهخور همسایگانند.
رسانههای افغانستانی کاملن با تکیه بر مسایل مالی دامن از مشکلات مردم برچیدهاند. مشکلات زنان در رسانهها پروژهیی شده است و بانگ مسلمانی هم در قبال پرداخت پول به گوش میرسد.
خشونتهای رایج و جاری در این مرزوبوم هرگونه شکی را برای رسیدن به جامعهیی سالم از بین میبرد و این نیاز در حالی احساس میشود که هنوز حکومت به شدت دچار مشکلات داخلی و تقسیمات ۵۰ ۵۰ خود است و هیچ گونه تمایلی برای برنامهریزیهای درست و اعمال آن برای بهبود این جامعه و بنبستهای موجود ندارد.
به بهانه حمایت از خیمه دادخواهی برای زهرای سوخته.
افغانستان با جغرافیایی کوچکش، درفش ننگین تاریخ انسانستیزی را بر قلب خود فرو برده است تا گیوهیی برای پوشاندن امیال سرخورده خویش دست و پا کند. و البته و صد البته که این درفش و این گیوهی ننگ به مردان همیشه (غیور) و مرگپرور این سرزمین میرسد. مردانی که تمام شرافت و حیثیت خود را با گوشهی شال سر زنان این سرزمین گره میزنند. مردانی که هویتپریشی و درماندگی خویش را در پستوهای تنگ و تاریک سیاهبختی زنان میجویند، مردانی که با تولد دختری در خاندان میمیرند، و با تولد پسری شاخ تفاخر بر آسمان تجاهل میسایند. مردانی که مفسر تمام بایدها و نبایدهای طبعیت بشری زنان میشوند و تعاریف واژهها را سمت و سوی یکقطبی میدهند. مردانی که تاریخ زیست زنان به دلخواه آنان نوشته میشود و صد رسالت و صد بعثت هم رنگ تاریخشان را عوض نمیکند و زنگ بدخواهیشان را از بین نمیبرد.
همین تاریخنویسی مغرضانه و پرزنگ تکصدا، گواه امتداد هویتپریشی این گروه بزرگ اجتماعی است. مردان افغانستانی نه تنها آدم بد داستانهای سیاسی و اقتصادی این سرزمین هستند؛ بل بدی نقششان و خوبی بازیشان در ژانرهای اجتماعی و فرهنگی به مراتب بیشتر دیده میشود.
به حتم که نفوس مردانِ روسیاه در دنیا کم نیست، اما تراکم این روسیاهی در جغرافیای کوچک و کوهی افغانستان، سر سلامی به تمام دنیا بلند کرده است. حوادثی که در این خطه اتفاق میافتد از تجاوزهای گروهی بر زنان، تا تجاوز بر کودکان … تا تجاوز پدر بر دختر، از گوش و بینی بریدن تا اسیدپاشی، از سنگسار زنان تا زدن گردنشان با تبر، و دردآورتر از همه، از سوزانیدن زنان تا خاکستر کردنشان چه با نام فرخنده، چه با نام زهرا چه در تنور خانه در دهی دور یا که در پایتخت کشور… همه تاریخ این روسیاهی را هم قدمت میبخشد و هم قدرت.
با تکیه بر آنچه گفته شد، زنان گوش بریده شده، سنگسار شده و سوزانده شده، هویت جان گرفته مردان باغیرت این سرزمین هستند که هرچه سنگ بزرگتر، غیرت بیشتر.
این ادعا به حتم گوش مردان این سرزمین را کر میکند و هر کدامشان از مکتبدیده و مکتبندیده، داعیه عدالتخواهی برخواهند افراشت که ما جزو آن مردان کثیر زنکشِ زنستیز نیستیم که زن مادر است. بگذریم از این جمله کلیشهیی که تیشه به ریشه حضور مستقل زنان فارغ از هر گونه پیشوند و پسوندی است. نباید از یاد برد که این ادعای کلیشهیی دل تمام زنانی را که مادرند و دل تمام زنانی را که هیچگاه مادر نمیشوند به یک اندازه خون میکند.
به یقین هنگامی که بحث از جمعیت کثیر مردان همیشه زنستیز میشود، مردان تحصیلکرده شهری هم شامل آن خواهد بود از اربابان سیاستمدار قانونخور گرفته تا خورده برزگران زنخور. از خارجدیده رییس تا چوپان کوههای دوری در غور… (برای وضاحت و به عنوان مثال از تحصیلکردههای زنستیز، میتوان از جناب آقای کرزی یاد کرد که هشت سال زندانبان داکتر زینت کرزی در پشت دیوارهای سر به فلک کشیده ارگ بود. سلطان کرزی زنستیزترین مرجع افغانستانی است، او با سطح سواد و جهاندیدگیاش، با سفرهای متعدد و حامیان مدرنش در سطح دنیا، نوع برخوردش با همسرش که بانوی اول افغانستان بود هیچ تفاوتی با برخورد چوپانی در فلان کوه و یا دره افغانستان نداشت. کثرت انواع زنستیزی در افغانستان این اجازه را به نگارنده مقاله میدهد که سلطان کرزی را به عنوان یکی از زنستیزان معروف آن مرز و بوم معرفی کند. او با زندانی کردن یک داکتر زن نه تنها به عرصه طبابت کشوری محتاج زیان زد؛ بل با پنهان کردن داکتر زینت کرزی در ارگ، جایگاه بانوی اول کشور را به شدت خدشهدار نمود و همچنین با اجازه ندادن به وی برای اشتراک در مراسمهای رسمی ملی و بینالمللی چهره افغانستان را در سطح بینالمللی همچنان، چهرهیی شکلگرفته بر خواستههای مردان معرفی کرد. با همین قیاس میشود در مورد دیگر مقامهای بلندرتبه دولت هم صحبت نمود که با تعمق در نوع رفتارهایشان انواع زنستیزی را به وضوح میتوان دید. با این تفصیل، بحث زنستیزی مردان بیسواد که دیگر باید حل شده باشد).
اما سوال اساسی با نگاه خودمانیتر اینجاست: چراغ خانه ظالم تا کی میسوزد؟
زنان افغانستانی، حاشیهنشینان اجتماعی هستند که در طول تاریخ پنجهزار سالهشان، پنجهزار سال به ظلم و تبعیض، خشونت و تکبر مردانه، پاسخ مثبت دادهاند. گروهی که سلسله مراتب جنسیت برتر و کهتر را پذیرفتهاند. جنس دوم بودن خود را ارج میگذارند. برای زن ماندن، به دامن مادر شدن میغلتند، پدرسالاری را اطاعت میکنند، به کدگزاریهای جنسیتی به دیده احترام و تواضع مینگرند، رعیت بودن را لازمه وجودی خویش میدانند، بر امیال طبیعیشان پیش از اینکه سنگسار شود، سنگ میکوبند… و در بین این همه تمکین ناپسند و گندیدگی سکوت، اگر گاهی تکصدایی سکوت این مرداب ظلم را موج میدهد و میشکند، از بین همین زنان تمکینخواه و تنده به ظلم، گروهی پیدا میشوند که طغیانهای کوچک همنوعان خویش را بیشرمی و یا بیحیایی اجتماعی میدادند و مستقیم و غیر مستقیم در مقابل آنها جبهه میگیرند و ناخواسته پایههای یک انقلاب فرهنگی اجتماعی را برای بازخوانی و بازریزی یک جامعه سالم متزلزل میکنند و پیشرفت انسانی یک جامعه در حال گذار را به تعویق میاندازند.
زنانی که به دلیل تاثرپذیری بینهایت از مردان به صورت تن دادن به شرع مردانه که هیچ جایگاهی بر پایه شرع اسلام ندارد، عرف مردانه که هیچ ستون مدنی ندارد، خودآگاهی جمعی زنان را برای بودنی موثر و خودکفا نمیپذیرند و حتا به مخاطره میاندازند. مسلمن این گروه آسیبهای اجتماعی را که هر روز بر گردهشان سوار میشود، بررسی نکردهاند.
گروهی که مادران نسل گذشته نسل جدید محسوب میشوند. گروهی که به شدت در خشونتهای آموزشی غرق شدهاند و اکنون به عنوان پیشکسوتهای جامعه، باز هم ناخواسته به عنوان سدی در راه ترقی همنوعان خویش محسوب میشوند. مادرانی که ظلمهای آموزشی را بر دخترانشان میپذیرند و آنها را برای حرمسراها و آشپزخانههای بزرگ تربیت میکنند. زنانی که تعریف خوب و بد خویش را بر پایه خصلتهای وجودی خویش بیان نمیکنند. زنانی که دیدگاهشان به جنسیت و خواستههایشان، مردانه است. زنانی که همواره کودک درونشان پسری بهانهگیر است و شرور. و با این سعه صدر بیاساس زنان است که مردان افغانستانی هر روز برای تعریف واژه غیرت ظلمی تازه بنا میکنند تا غیورترینهای تاریخ بشری باشند.
بنابراین شاید جواب خلاصه و نزدیک به درست پرسشی که مطرح شد این باشد که تا مظلومی نباشد ظلمی هم رنگ نمیگیرد.
در پس سکوت پرعجز زنان، دست همیشه کوتاه قانون است که بر پایه نوع شکلگیریاش از زنان حمایت نمیکند و اگر حمایت کاغذی هم موجود است، اجرایی صورت نگرفته تا ذهن دچار خشونت را بترساند. قوانینی هم اگر هست بیشتر در پی حمایت حرمسراهاییست که متعلق به خود قانونگزاران است. مسلمن میتوان در پارلمان افغانستان از مردان قانونگزاری یاد کرد که ازدواجهای مکرر دارند و سوگلیهای فراوان. تبصرههای مدنی هم کمتر حامی قوانینی شده که به نفع زنان است؛ زیرا این تبصرهها نیز با تفسیرهای مردانه مخلوط هستند. در کنار مدنیت نمکشیده و قانونهای جان نگرفته، عرفهای جاری نیز مردستایی دارند و کمتر گوش و بینی مردی بریده میشود. در افغانستان قانون، مدنیت و عرف، مردان زنستیز را که جمعیتی به اندازه همه مردان افغانستان دارد، میستاید. عرفهایی که مدنیت را با سنگ و آتش، گوش بریدن و سربریدن، اسید و تبر تعریف میکند و بر آن مهر تایید میگذارد.
پس گراف آسیبشناسی چنین است: مردان ظالم و مقتدر، زنان ساکت و فرمانبردار و قانون ناکارا.
با این آسیبشناسی به وضوح میتوان دید که عمق و ابعاد فاجعهیی که جامعه درگیر آن است، بسیار قابل تامل است. سوالی که پیش میآید این است که چه راهکارهایی برای بیرونرفت از این معضل بزرگ موجود هست؟
مسلمن برای داشتن یک جامعه انسانی راهکارهای اساسی فراوانی وجود دارد. راهکارهایی که در جوامع شبیه به هم به آزمایش گرفته شده و در بسیاری مواقع نتیجه مطلوب هم داده است. آنچه در دنیای امروز اهمیت دارد پرورش و تربیت جامعه از مسیرهای پربیننده و پرطرفدار است. مسیرهایی که باسواد و بیسواد را در کنار هم مینشاند و تحت تاثیر قرار میدهد. شاید هیچ کشوری به اندازه افغانستان از آمار همیشه بلند بیسوادی رنج نبرد. کشوری که مردمانش کمتر دارای معلومات و اطلاعات کافی و شیوهها و عقاید سالم و درست برای زندگی هستند. یکی از راه حلهای دادن اطلاعات کافی به خورد چنین جامعهیی، استفاده از وسایل ارتباط جمعی است. رسانههای شنیداری و دیداری ضمن گزارش واقعیتها میتوانند نقدهای سازنده برای اصلاح امور داشته باشند. که این خود گام مهمی در ایجاد و شکلدهی افکار عمومی برای بهتر زیستن است.
رسانهها باید بحرانهای اجتماعی را شناسایی کنند و برای برخورد با آن با درنظرداشت نظریات کارشناسان راهکارهایی ارایه کنند. یک رسانه به جای بازی با فکر و ذهن مخاطب، باید مخاطب را به فکر وادارد و با طرح ایدههای جدید در عرصههای گوناگون وی را برای یک زندگی سالم ترغیب نماید. یعنی با حفظ بیطرفی کامل در بالابردن سطح علمی جامعه موثر واقع شود و در نهایت اینکه به عنوان بازوی یاریگر برای ساختن جامعه در کنار نظام حاکم انجام وظیفه نماید.
اما طعم ماسمالی چنان ذایقه افغانستانی را به هم ریخته است که هم خیرخواهیهای سنتی رنگ باخته و هم ساختوسازهای خیرخواهی مدرن. تلویزیونها و رادیوها چنان در مسایل مالی و سیاسی غرق شدهاند که یادشان رفته است در قبال ملت و جغرافیای خود نقشی دارند و مسوولیتی. به این مفهوم که گاهی این رسانهها همانندی میکنند با سوپرمارکیتهای بدون نظارت در شهر که فقط برای به دست آوردن فایده مالی بیشتر خویش جنسهای بیکیفیت به خریدار ارایه میکنند.
رسانههای مستقل و دولتی هر کدام به گونهیی از نداشتن افراد باکفایت که بتواند به برنامهها سمتوسوی سازندگی بدهد، رنج میبرند. هئیت رهبری که در رشتههای متفاوت صاحب نظر باشد و تعهد انسانی و کامل به سرزمین خویش داشته باشد. به گونه مثال رادیو و تلویزیون ملی افغانستان با داشتن کارمندان فراوان و حمایت دولت هنوز نتوانسته است جایگاهی در ذهن ببیننده بیابد و گرهیی از مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعه بگشاید.
تنها وظیفه این دستگاه عریض و طویل، خبررسانی از جلسات و دیدارهای مقامات دولتی است. در کنار این دستگاه دولتی رسانههای شخصی نیز بودهاند که باید به داد بنبستهای اجتماع میرسیدند، هرچند این رسانهها در بعضی از موارد کوتاهی نکردهاند و بازده چشمگیری داشتهاند اما با تمام اینها نسبت به چگونگی قالبی که یک رسانه در آن تعریف میشود، کار آنچنانی از پیش نبردهاند.
با در نظر داشت موضوع این مقاله، تمام خبرهای تلخ مربوط به زنان در حد تیترهای خبری باقی میماند، گزارشهایی که کمتر حاوی پرسش و پاسخ است. رسانهها به جای بررسی عوامل بحرانزای اجتماعی، معمولن به آهنگهای فرمایشی که حتا در پیشبرد هنر اصیل موسیقی هم سهمی ندارند، ارجحیت بیشتری میبخشند. این نشان میدهد رسانههایی که باید یاریگر مردم باشند با کمبود افراد متعهد و کارشناس روبرو هستند. رسانههایی که معمولن یا با جیب شخصی پولداران جامعه جان گرفتهاند و یا جیرهخور همسایگانند.
رسانههای افغانستانی کاملن با تکیه بر مسایل مالی دامن از مشکلات مردم برچیدهاند. مشکلات زنان در رسانهها پروژهیی شده است و بانگ مسلمانی هم در قبال پرداخت پول به گوش میرسد.
خشونتهای رایج و جاری در این مرزوبوم هرگونه شکی را برای رسیدن به جامعهیی سالم از بین میبرد و این نیاز در حالی احساس میشود که هنوز حکومت به شدت دچار مشکلات داخلی و تقسیمات ۵۰ ۵۰ خود است و هیچ گونه تمایلی برای برنامهریزیهای درست و اعمال آن برای بهبود این جامعه و بنبستهای موجود ندارد.
به بهانه حمایت از خیمه دادخواهی برای زهرای سوخته.
زن افغان ضعیف نیست
زنان افغان، چه در داخل و چه در خارج کشور، به عنوان موجودات ضعیف و ناتوان شناخته شدهاند. در طول تاریخ نیز به زنان افغانستان به چشم طعمه دیده شده و در بسیاری از موارد برای ضعیف و بیچاره نشان دادن ما، از ما سوءاستفاده گردیده است. رسانههای بینالمللی نیز از زن افغان یک موجود کوبیده و ناتوان ساختهاند تا نشان دهند که بدون کمک آنها زنان افغان قادر به انجام هیچ کاری نیستند. اما هر کسی که در افغانستان بزرگ شده باشد میداند که در گوشه گوشۀ این مملکت قصههای زنان مبارز و قوی زنده است. در حقیقت به نظر من، اکثر زنان افغانستان شجاعت و توانایی بینظیر دارند وگرنه نمیتوانستند در اجتماع ما با این همه جنگ و مشکلات هنوز هم پیشرفت کنند و راه را برای زنان دیگر باز کنند. برای اثبات گفتهام فقط چند مثال میدهم.
زن بودن در افغانستان شهامت میخواهد
با وجود مشکلات فامیلی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی، زنان افغان هر روز با تلاش و امید زندگی خودشان را به پیش میبرند. از زنانی که در قریههای دور پا به پای مردان کشاورزشان کار میکنند تا زنانی که در شهرها راه پرخطر خانه تا مکتب یا وظیفه را هر روزه میپیمایند، اکثریت زنان افغان به صورت روزمره مبارزه میکنند و از خود شجاعت نشان میدهند.
در اجتماع مردسالار ما از زحمات این زنان عادی قدردانی نمیشود و کارشان حتا به عنوان کار پذیرفته نمیشود، اما این خود نشانهیی از استقامت زنان افغانستان است که بدون امتنان کسی هر روز از خواب برمیخیزند و مبارزه میکنند. این زنان میدانند که وقتی صبح از خانه بیرون میشوند امکان دارد هرگز برنگردند، اما آنها "بیدهای ضعیف نیستند که به این بادها بلرزند" و از تلاششان دست بکشند. مشکلات زیادی را که زنان افغان متحمل میشوند آنها را مانند آهن قوی و سخت جان ساخته است.
بیسوادی به معنای ناتوانی زنان نیست
پدر کلانم مادرم را از نعمت درس و تحصیل محروم ساخت؛ چون نمیخواست که دخترانش باسواد شود. تحصیل دخترانش را مایۀ شرم خود میدانست. من هنوز به یاد دارم که مادرم همیشه میگفت که او خودش را مانند یک انسان کور احساس میکند چونکه خواندن و نوشتن را یاد ندارد.
امکان داشت مادرم چون خودش تحصیل نکرده بود قدر آن را نداند و نگذارد من درس بخوانم، اما مادرم با کوشش خودش و کمک پدرم تمام فرزندانش را باسواد ساخت. در طول کودکی و نوجوانیِ من، مادرم خودش به تنهایی تمام کارهای خانه را انجام میداد تا من و خواهرانم بتوانیم درس بخوانیم و برای امتحانات ما آمادگی بگیریم. وقتی اقتصاد فامیل ما خوب نبود، مادرم در مقابل پول دریشیهای مردانه را با اتوهای سنگین آماده میکرد و در خانه پسته میشست و با دستمزد اندکش برای ما لباس مکتب و کفش میخرید.
مادر من یک استثنا نیست. ما همه مادرانی را میشناسیم که همه دار و ندار خود را قربانی این کردهاند که دخترانشان آیندۀ بهتری داشته باشند. اگر چه اکثر زنانِ نسل مادرم به خاطر جنگ و تعصب از سواد محروم شدند، آنها از قویترین مدافعان حق تحصیل برای دخترانِ امروزند و به شیوههای مختلف نقش مهم و مثبتی را در فامیل و جامعه بازی کردهاند.
در این شکی نیست که اگر به مادرم و زنان مثل او فرصت تحصیل و اشتراک در جامعه، اقتصاد و دولت داده میشد، امروز افغانستان در وضعیت کنونیاش نمیبود. تجارب بینالمللی از رواندا تا بازنیا تا تونس نشان دادهاند که زنان قادرند با خلاقیتها و مهارتهای خود صلح را پایدارتر بسازند و اجتماع را به جلو بکشانند. زنان افغانستان از این امر مستثنا نیستند. کافیست که فرصت آوردنِ تغییر و سهمگیری برای ما داده شود.
زنان افغان با فقر، تبعیض، خشونت و جهل مقابله میکنند
اکثر زنان افغان تبعیض، خشونت، فقر و مشکلات فرهنگی را از کودکی تجربه میکنند. باورهای غلط و مردسالارانه باعث گردیده تا ایدههای منفی و زنستیزانه مانند "غیرت" و "ننگ و ناموس" بهوجود بیایند و سد راه پیشرفت زنان افغان گردند.
زنان افغان روزانه با این گونه افکار روبرو گردیده و با اندک پیشتیبانی علیه آنها مبارزه میکنند. در جامعه که عرفهای مردسالارانه حکومت میکند، زنانی که برای حقوق خود و دیگران ایستاده میشوند اگر کشته نشوند، مورد تمسخر و توهین قرار میگیرند و "زن بد" خوانده میشوند.
حتا امروز در قرن ۲۱ در افغانستان، ملاها و ملاچهها زنان را ناقصالعقل میخوانند و بعضی فکر میکنند تفاوتهای فزیکی اکثر زنان با اکثر مردان زنان را دست دوم، کمتر و ضعیفتر میسازند. در دنیای امروز، اما تواناییها براساس اندیشه، فکر، نوآوری، دانش و مهارتها تعریف میشوند.
اجتماع زنستیز ما هم به این حقیقت پی برده و میکوشد زن افغانستان را از فراگرفتن این مهارتها باز دارد، اما خوشبختانه امروز زنان افغان توانستهاند که با فعالیتهای مثمر خود چه در داخل و چه در خارج از افغانستان تا اندازهیی افکار غلط را از بین ببرند. چقدر جالب و رقتانگیز است که در مقابل زنان دهها سد و سختی را به وجود میآوریم و وقتی او شکست خورد میگوییم که خودش ضعیف بود. اگر یک تعداد زنان افغانستان هنوز هم نمیتوانند شگوفا شوند، کار کنند، درس بخوانند و در اجتماع سهم بگیرند، به این دلیل نیست که آنها ضعیتاند، بل به این معناست که ما سدهای بزرگتری را در راهشان ایجاد کردهایم
زن بودن در افغانستان شهامت میخواهد
با وجود مشکلات فامیلی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی، زنان افغان هر روز با تلاش و امید زندگی خودشان را به پیش میبرند. از زنانی که در قریههای دور پا به پای مردان کشاورزشان کار میکنند تا زنانی که در شهرها راه پرخطر خانه تا مکتب یا وظیفه را هر روزه میپیمایند، اکثریت زنان افغان به صورت روزمره مبارزه میکنند و از خود شجاعت نشان میدهند.
در اجتماع مردسالار ما از زحمات این زنان عادی قدردانی نمیشود و کارشان حتا به عنوان کار پذیرفته نمیشود، اما این خود نشانهیی از استقامت زنان افغانستان است که بدون امتنان کسی هر روز از خواب برمیخیزند و مبارزه میکنند. این زنان میدانند که وقتی صبح از خانه بیرون میشوند امکان دارد هرگز برنگردند، اما آنها "بیدهای ضعیف نیستند که به این بادها بلرزند" و از تلاششان دست بکشند. مشکلات زیادی را که زنان افغان متحمل میشوند آنها را مانند آهن قوی و سخت جان ساخته است.
بیسوادی به معنای ناتوانی زنان نیست
پدر کلانم مادرم را از نعمت درس و تحصیل محروم ساخت؛ چون نمیخواست که دخترانش باسواد شود. تحصیل دخترانش را مایۀ شرم خود میدانست. من هنوز به یاد دارم که مادرم همیشه میگفت که او خودش را مانند یک انسان کور احساس میکند چونکه خواندن و نوشتن را یاد ندارد.
امکان داشت مادرم چون خودش تحصیل نکرده بود قدر آن را نداند و نگذارد من درس بخوانم، اما مادرم با کوشش خودش و کمک پدرم تمام فرزندانش را باسواد ساخت. در طول کودکی و نوجوانیِ من، مادرم خودش به تنهایی تمام کارهای خانه را انجام میداد تا من و خواهرانم بتوانیم درس بخوانیم و برای امتحانات ما آمادگی بگیریم. وقتی اقتصاد فامیل ما خوب نبود، مادرم در مقابل پول دریشیهای مردانه را با اتوهای سنگین آماده میکرد و در خانه پسته میشست و با دستمزد اندکش برای ما لباس مکتب و کفش میخرید.
مادر من یک استثنا نیست. ما همه مادرانی را میشناسیم که همه دار و ندار خود را قربانی این کردهاند که دخترانشان آیندۀ بهتری داشته باشند. اگر چه اکثر زنانِ نسل مادرم به خاطر جنگ و تعصب از سواد محروم شدند، آنها از قویترین مدافعان حق تحصیل برای دخترانِ امروزند و به شیوههای مختلف نقش مهم و مثبتی را در فامیل و جامعه بازی کردهاند.
در این شکی نیست که اگر به مادرم و زنان مثل او فرصت تحصیل و اشتراک در جامعه، اقتصاد و دولت داده میشد، امروز افغانستان در وضعیت کنونیاش نمیبود. تجارب بینالمللی از رواندا تا بازنیا تا تونس نشان دادهاند که زنان قادرند با خلاقیتها و مهارتهای خود صلح را پایدارتر بسازند و اجتماع را به جلو بکشانند. زنان افغانستان از این امر مستثنا نیستند. کافیست که فرصت آوردنِ تغییر و سهمگیری برای ما داده شود.
زنان افغان با فقر، تبعیض، خشونت و جهل مقابله میکنند
اکثر زنان افغان تبعیض، خشونت، فقر و مشکلات فرهنگی را از کودکی تجربه میکنند. باورهای غلط و مردسالارانه باعث گردیده تا ایدههای منفی و زنستیزانه مانند "غیرت" و "ننگ و ناموس" بهوجود بیایند و سد راه پیشرفت زنان افغان گردند.
زنان افغان روزانه با این گونه افکار روبرو گردیده و با اندک پیشتیبانی علیه آنها مبارزه میکنند. در جامعه که عرفهای مردسالارانه حکومت میکند، زنانی که برای حقوق خود و دیگران ایستاده میشوند اگر کشته نشوند، مورد تمسخر و توهین قرار میگیرند و "زن بد" خوانده میشوند.
حتا امروز در قرن ۲۱ در افغانستان، ملاها و ملاچهها زنان را ناقصالعقل میخوانند و بعضی فکر میکنند تفاوتهای فزیکی اکثر زنان با اکثر مردان زنان را دست دوم، کمتر و ضعیفتر میسازند. در دنیای امروز، اما تواناییها براساس اندیشه، فکر، نوآوری، دانش و مهارتها تعریف میشوند.
اجتماع زنستیز ما هم به این حقیقت پی برده و میکوشد زن افغانستان را از فراگرفتن این مهارتها باز دارد، اما خوشبختانه امروز زنان افغان توانستهاند که با فعالیتهای مثمر خود چه در داخل و چه در خارج از افغانستان تا اندازهیی افکار غلط را از بین ببرند. چقدر جالب و رقتانگیز است که در مقابل زنان دهها سد و سختی را به وجود میآوریم و وقتی او شکست خورد میگوییم که خودش ضعیف بود. اگر یک تعداد زنان افغانستان هنوز هم نمیتوانند شگوفا شوند، کار کنند، درس بخوانند و در اجتماع سهم بگیرند، به این دلیل نیست که آنها ضعیتاند، بل به این معناست که ما سدهای بزرگتری را در راهشان ایجاد کردهایم
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment