نویسنده: باری میلی- پژوهشگر و اکادمیسین در حوزه سیاست اجتماعی
برگردان: عباس فراسو
برگردان: عباس فراسو
برقع، پارچهای که چهره را محو میکند و پیام جدایی و طردشدن میفرستد و بنابراین جای تعجب نیست که غیرمسلمانهای استرالیا از آن وحشتزده میشوند. با افکندن رنگ سیاه به چهره و توهین زنانگی به مثابه یک فرهنگ کاشته شده، تحقیر و مانعی در برابر زندگی مدنی، تسامح، آسانگیری و میزبانی را نشان میدهد.
گفته شده است که در میان چند ساعت پس از تولد، نوزاد در مواجهه با چهره انسان واکنش نشان میدهد. بزرگسالان بهصورت فوری صدها چهره را همزمان میتوانند تشخیص بدهند. وقتی در جمع انسانهای دیگر میرویم، چهرهها را مطالعه میکنیم و نسبت به آنها واکنش نشان میدهیم. در همه تعاملات اجتماعی کمتر چشمهای ما از چهره انسانها غافل میشود و بهخصوص انسانهایی که در مقابل ما قرار دارند، به چهرهشان نگاه میکنیم. به همین تناسب ما نیز از یک خودآگاهی برخورداریم که چگونه چهره ما بر دیگران اثر میگذارد. چهره ما دروازه هویت ما است، چهره ما اولین جادهای است که طرف مقابل را به شخصیت و ذهنیت ما هدایت میکند؛ شخصیتی که با انعطاف و تحرک در عقب جلد ما ماسک خورده است. ماسکی که احتمالا میتواند همزمان ابزاری برای الهام و پنهانکاری باشد. اما چهره ما به مثابه صفحهای است که از آن میتوان احساسات را خواند و انگیزهها را حدس زد. چهره انسان صفحه و آیینهای است برای برقراری انواع ارتباطات و دادن پیامهای بینهایت به دیگران. اصلا به این شگفتی نمیتوان پایان داد که دیگران در باره ما چه فکر میکنند. بنابراین، ایده یک جامعه انسانی بدون چهره (که در آن چهره انسانها با برقع مستور شده باشد) غیرقابل تصور است.
بنابراین، چهره و صورت میتواند برای انواع مقاصد استفاده شود. از جمله برای جلب توجه دیگران، برای جلب تحسین یا برای کنجکاوی، یا هم برای دوستی و یا برای به نمایش گذاشتن دشمنی و انزجار؛ و همینگونه برای هزاران هدف دیگر. چهره انسان یک همدم ساکت و همیشگی همه انسانها در هر معامله و تعامل انسانی است.
در عین زمان، در روابط میانفردی، برای تعاملات اجتماعی و بازی کردن نقش در جامعه، ما تغییراتی در چهره خود میآوریم و یا آن را پنهان میکنیم. ما چهره خود را با آرایشهای زیباییشناختی جذاب میسازیم، خالکوبی میکنیم یا سبیل میگذاریم تا جذاب شویم و در تعامل با دیگران قابل توجه به نظر بیاییم. یا ماسکی بر چهره میگذاریم که ترسناک، رازآلود یا قابل تحسین به نظر بیاییم یا میخواهیم بر اساس دلایل نابکار، هویت خود را پنهان کنیم. مثلا، در جشنواره «ماسکید بال» برای اذیت کردن و برانگیختن حس کنجاوی از ماسک استفاده میکنیم. ماسکهای عجیب و غریب توسط «مردان گِلآلود» (Mud Men) در کشور گینه نو احتمالا برای دامنزدن به ترس یا جلب توجه به کار میرود. همین طور، روپوش یا ماسک «کوکلاکس کلان» (KKK) بهگونه دیزاین شده بود که برای ترور و ارعاب و ارتکاب جرم استفاده میشد تا هویتشان فاش نشود.
اما تقریبا در همه موارد، چهرهنمایی، تغییر چهره و پنهانکردن چهره و هویت فردی در یک زمینه اجتماعی برای دست یافتن به مقاصد اجتماعی رخ میدهد: برای سرگرمی و مقاصد تفریحی، یا برای مقاصد بیاهمیت یا هم جدی، برای مقاصد بد یا خوب، یا هم برای نشاندادن انواع تقوا، عقیده و رسم و رسوم.
فیلسوف راجر اسکروتن، در کتاب اخیر خود تحت عنوان «روح جهان» توجه ما را به اهمیت چهره انسان در برقراری ارتباط با انسانهای دیگر جلب میکند و بر این اساس چهره در گسترش و بیان وجه مشترک انسانی ما نقش بسیار دارد. اسکروتن میگوید: «هر موضوع انسانی، همچنان یک ذهنیت انسانی است، که با نگاهکردن، حرکات و کلمات به ما میپردازد… غایت پاسخ ما به دیگران یک افق انسانی است که فراتر از بدن رفته، به اصل بودن میرسد، بودنی که در بدن تجسم یافته است.»
آرزو و انگیزه عادی یک انسان در یک ملاقات، حضور «چهره به چهره» است و این برای یک ارتباط عمیق انسانی از ضروریات اولی است. چهره به چهرهشدن برای صحبت کردن در یک ملاقات، پیشزمینه اصلی و ضروری برای تعامل در میان انسانها است. در واقع، چهره به چهرهشدن در میان افراد، بنیاد تعامل مدنی میان انسانها را میسازد.
کنجکاوی در مورد چهره انسانها و واکنش در برابر آنها، یک رفتار روزمره و عادی در جوامع باز، دموکرات و لیبرال است. در استرالیا، زندگی اجتماعی در حوزه عمومی بهگونهای مهیا شده است که برای همه بهصورت مساویانه قابل دسترسی است. دسترسبودن فضای عمومی برای همه، تعامل با دیگران را که معتقد به احترام متقابلاند، ساده و آسان کرده است. صرف نظر از این که یک فرد در چه وضع و حالت اجتماعی و مدنی قرار دارد. این در ذات خود بهگونهای باز بودن فضای عمومی و خصوصی و احساس خودی داشتن است که ما به درستی آن را گرامی میداریم. چون این ما را کمک میکند تا با همدیگر وارد تعامل شویم. بنابراین، نسبت به باز بودن این فضا و احساس خودی داشتن در آن، به مثابه یک قله اخلاقی در زندگی خود ارزش قایل هستیم.
تعجبآور نیست که یک تعداد زیادی از استرالیاییها بهنظر میرسد که در برابر پوشیدن برقع به صورت بنیادین آشفته و مبهوتاند؛ چون با پنهان کردن چهره زنان، که در فضای عمومی برقع میپوشند و چهرههایشان را پنهان میکنند، روابطشان با دیگران قطع شده از جامعه جدا میشوند. فکر میکنم برای بسیاری از استرالیاییها، پوشیدن برقع و پنهانکردن چهره، به مثابه انکار مستقیم (زندگی مدنی) و تعصب در برابر باز بودن فضای عمومی و ارتباط چهره به چهره است، در حالی که ما این ارزشها را به مثابه راههای شناخته شده و مناسب برای ارتباط تلقی میکنیم. پارچه سیاه برقع که فضا را محو و نابود میکند در حقیقت پیامی انکار، جدایی، و طردشدن را به دیگران میفرستد. در واقع، فردی که در عقب این ماسک (برقع) قرار دارد این را اعلام میکند (یا موظف و مجبور به اعلام آن است) که او به مثابه یک موجود عادی در فضای عمومی قابل دیدن و قابل اعتنا نیست؛ او اعلام میکند که از نظر اجتماعی اخته است و زنانگی او حذف شده است؛ او سرکوب و تحقیر شده است. به این ترتیب، برقع به صورت ضمنی، «سیلی»ای بهصورت یک فرهنگ از سوی فرهنگی دیگر است.
پوشیدن برقع، گریز از مرکز توسط فرد نیست. بلکه ماندن به مدت طولانی در یک سنت فرهنگی بنیانگذاری شده است که در آن، بهصورت آگاهانه یا غیرآگاهانه، تلاش شده است تا به تاثیرات و پیامدها خاص اجتماعی و فرهنگی دست یافته شود. همین گونه، تلاش شده است تا بر زندگی زنها، چه آنها که خواسته باشند چه نخواسته باشند، تاثیر گذاشته شود.
اگر من درست فهمیده باشم، آن آشفتگی و تشویش، حتا نفرت شدید، یک واکنش معمول در میان استرالیاییها نسبت به برقع است که آیا آن را به مثابه یک موضوع غیرمنطقی رد کنند یا کاملا نسبت به آن بیتحمل باشند؟ آیا ما باید نسبت به آن سختگیر باشیم، یا نادیده گرفته از آن بگذریم و نسبت به آن تساهل نشان بدهیم؟ به نظر میرسد که این یک پاسخ سیاسی است. اما مساله این است که این مشکل باید سرجایش باقی باشد یا خیر؟ اگر این سوال مهم است که باید به آن پرداخته شود، ولی چگونه باید به آن پرداخته شود؟ واقعیت اما این است که این مساله ما را در معرض امتحان چند فرهنگگرایی قرار میدهد ولی تا چه زمانی این (ملاحظه چندفرهنگگرایی) باید در نظر گرفته شود.
گرایش به آسانگیری این مساله و تکیه بر خونسردی، یک غریزه نیرومند در میان ما است و در اکثر موارد این یک عنصر مثبت برای ثبات و نظم عمومی و حس مشترک است. اما مواقعی هست که تساهل ممکن تدریجا ما را به سوی تسلیمی ببرد و این یک روند فرسایشی در برابر ارزشهای زندگی ما است. پس پاسخ مناسب این است که در برابر آن مقاومت صورت بگیرد.
یک سیاست نهادینهشده یک ادعای عادله برای محافظت از روش زندگی خود دارد. حالآنکه تساوی جنسیتی و تبادل نظر چهره به چهره از جمله عناصر جداییناپذیر و حیاتی زندگی مدنی ما است. بیدلیل نیست که این توقع نسبت به تازهآمدهها ایجاد شود که بهصورت بنیادی، سلوک رفتاری عام ما را به چالش مواجه میکنند و تلاش دارند روش زندگی ما را مخدوش سازند. آنهایی که انتخاب کردهاند تا به ما بپیوندند، بهخصوص آنهایی که در حوزه عمومی عقبگرا اند، میخواهند ما از رسم و رسوم خود چشمپوشی کنیم. بنابراین، اگر برقع در حوزه عمومی این چالش را بیان میکند، چه کاری باید در مورد آن انجام داد.
برقع یک چالش قابل توجه است و بنابراین یک هدف قابل توجیه است. در چارچوب قانون، باید تلاش کرد تا دوباره به چهره انسان رویت بخشیده شود و برای جلایش و آشکارگی اصل شهروندی و فردیت انسان، ماسک (برقع) را از تعامل در حوزه عومی در این کشور حذف کرد. این یک فراخوان برای ممنوعسازی برقع نیست. این امر میتواند افراطگرایانه، اقتدارگرا و نامناسب تلقی شود. این یک فراخوان یا وظیفه برای قانون رسمی هم نیست، بلکه برای جامعه مدنی است. بنابراین، این فراخوانی برای انتقادات موجهی است که بر برقع وارد است، نه برای اذیت و آزار. فراخوانی برای بیان صلحآمیز یک ترس، بیمیلی و عدم رضایت و فراخوانی برای یک بحث و گفتگوی باز است. خلاصه، فراخوانی برای بحثهای دوامدار، غیرخشونتآمیز و راهاندازی یک گفتمان در چارچوب سنت آزادی بیان ما است.
عقبنشینی و سکوتکردن به مثابه تسلیم است. برای گفتگو لازم است که در جادهای فراخ و متمدن قدم گذاشت تا به تفاهم و سازشهای متقابل رسید که برای ارتقای نظم عمومی و فرهنگ مشترک مهم است. گفتگو ممکن برای همه جوانب الهامبخش باشد و به کشف بیشتر حقایق و فراهمآمدن فرصتهای بیشتر بینجامد که در غیر آن ممکن این حقایق مستور و پنهان باقی بمانند. نباید ما در برابر یک مخالف که سرسخت و کینهتوز مینماید کوچک شویم، اما باید بر این هدف خود اصرار کنیم اگر فکر میکنیم که موضع ما قابل توجیه است.
یعنی از زمانی که برقع به مثابه یک نگرانی عمومی مطرح شد، کسی که موظف به هدایت استدلال در خصوص برقع است، در عین حال، طرفدار ناپدیدشدن خود از فضا یا حوزه عمومی نیز است، و مهمتر از همه، برای هدایت این استدلال باید مدنی باقی ماند. برای همین، من بعضی از راهنماییهایی را برای استدلال و بحث در این خصوص ارایه میکنم که باید مد نظر قرار داده شوند.
مشکلات پیش روی ما چگونگی انجام اینگونه بحثها است. ما در میانهی مباحث بسیار مهم در مورد دامنههای آزادی بیان در این کشور هستیم. از هر گوشه این صدا به گوش میرسد که آزادی بیان به خاطر جلوگیری از «توهین» به دیگران، بهخصوص مسلمانها، محدود ساخته شود. شاید یک بحث حقوقی نیز اقامه شود که انتقاد از برقع در حوزه عمومی، زیر فصل «۱۸سی» قانون منع تعصبات نژادی، جرم تلقی شود. هرچند که مذهب مساله اصلی در این قانون نیست، اما این بحث ممکن قابل طرح باشد که برقع میتواند زیر عنوان «قومیت» یا «ملیت» که در این قانون بدان پرداخته شده است، تلقی شده و انتقاد از آن جرم و غیرقانونی دانسته شود. از سوی دیگر، موضوعی که در این قانون پیشنهاد شده است «معقولیت و حسن نیت» است که در چارچوب این قانون قابل پذیرش است و این خود دلیل کافی برای دفاع از تغییر در چارچوب قانون است. اما هیچ کسی نمیتواند مطمین باشد.
اما چیزی که واضح است این است که غرقبودن به فکر و شگفتی به این صورت در مورد آزادی بیان در این کشور، خلاف وجدان انسانی است. ما باید از خود و سیاستمداران ما خجالتزده باشیم که ما را توسط قانونی که خود ساختهاند، در این موقعیت قرار دادهاند. در مسیر اتفاقات دیدگاه عام مسخره میشود که ما در این کشور در مورد روشی که حکومت در باره مهاجرت به کار گرفته است، بسیار هوشمند بودهایم و بهصورت موفقانهای یک کشور بزرگ چندفرهنگی ساخته شده که لیبرال است، انسجام دارد و از اصطکاک به دور است.
گفته شده است که در میان چند ساعت پس از تولد، نوزاد در مواجهه با چهره انسان واکنش نشان میدهد. بزرگسالان بهصورت فوری صدها چهره را همزمان میتوانند تشخیص بدهند. وقتی در جمع انسانهای دیگر میرویم، چهرهها را مطالعه میکنیم و نسبت به آنها واکنش نشان میدهیم. در همه تعاملات اجتماعی کمتر چشمهای ما از چهره انسانها غافل میشود و بهخصوص انسانهایی که در مقابل ما قرار دارند، به چهرهشان نگاه میکنیم. به همین تناسب ما نیز از یک خودآگاهی برخورداریم که چگونه چهره ما بر دیگران اثر میگذارد. چهره ما دروازه هویت ما است، چهره ما اولین جادهای است که طرف مقابل را به شخصیت و ذهنیت ما هدایت میکند؛ شخصیتی که با انعطاف و تحرک در عقب جلد ما ماسک خورده است. ماسکی که احتمالا میتواند همزمان ابزاری برای الهام و پنهانکاری باشد. اما چهره ما به مثابه صفحهای است که از آن میتوان احساسات را خواند و انگیزهها را حدس زد. چهره انسان صفحه و آیینهای است برای برقراری انواع ارتباطات و دادن پیامهای بینهایت به دیگران. اصلا به این شگفتی نمیتوان پایان داد که دیگران در باره ما چه فکر میکنند. بنابراین، ایده یک جامعه انسانی بدون چهره (که در آن چهره انسانها با برقع مستور شده باشد) غیرقابل تصور است.
بنابراین، چهره و صورت میتواند برای انواع مقاصد استفاده شود. از جمله برای جلب توجه دیگران، برای جلب تحسین یا برای کنجکاوی، یا هم برای دوستی و یا برای به نمایش گذاشتن دشمنی و انزجار؛ و همینگونه برای هزاران هدف دیگر. چهره انسان یک همدم ساکت و همیشگی همه انسانها در هر معامله و تعامل انسانی است.
در عین زمان، در روابط میانفردی، برای تعاملات اجتماعی و بازی کردن نقش در جامعه، ما تغییراتی در چهره خود میآوریم و یا آن را پنهان میکنیم. ما چهره خود را با آرایشهای زیباییشناختی جذاب میسازیم، خالکوبی میکنیم یا سبیل میگذاریم تا جذاب شویم و در تعامل با دیگران قابل توجه به نظر بیاییم. یا ماسکی بر چهره میگذاریم که ترسناک، رازآلود یا قابل تحسین به نظر بیاییم یا میخواهیم بر اساس دلایل نابکار، هویت خود را پنهان کنیم. مثلا، در جشنواره «ماسکید بال» برای اذیت کردن و برانگیختن حس کنجاوی از ماسک استفاده میکنیم. ماسکهای عجیب و غریب توسط «مردان گِلآلود» (Mud Men) در کشور گینه نو احتمالا برای دامنزدن به ترس یا جلب توجه به کار میرود. همین طور، روپوش یا ماسک «کوکلاکس کلان» (KKK) بهگونه دیزاین شده بود که برای ترور و ارعاب و ارتکاب جرم استفاده میشد تا هویتشان فاش نشود.
اما تقریبا در همه موارد، چهرهنمایی، تغییر چهره و پنهانکردن چهره و هویت فردی در یک زمینه اجتماعی برای دست یافتن به مقاصد اجتماعی رخ میدهد: برای سرگرمی و مقاصد تفریحی، یا برای مقاصد بیاهمیت یا هم جدی، برای مقاصد بد یا خوب، یا هم برای نشاندادن انواع تقوا، عقیده و رسم و رسوم.
فیلسوف راجر اسکروتن، در کتاب اخیر خود تحت عنوان «روح جهان» توجه ما را به اهمیت چهره انسان در برقراری ارتباط با انسانهای دیگر جلب میکند و بر این اساس چهره در گسترش و بیان وجه مشترک انسانی ما نقش بسیار دارد. اسکروتن میگوید: «هر موضوع انسانی، همچنان یک ذهنیت انسانی است، که با نگاهکردن، حرکات و کلمات به ما میپردازد… غایت پاسخ ما به دیگران یک افق انسانی است که فراتر از بدن رفته، به اصل بودن میرسد، بودنی که در بدن تجسم یافته است.»
آرزو و انگیزه عادی یک انسان در یک ملاقات، حضور «چهره به چهره» است و این برای یک ارتباط عمیق انسانی از ضروریات اولی است. چهره به چهرهشدن برای صحبت کردن در یک ملاقات، پیشزمینه اصلی و ضروری برای تعامل در میان انسانها است. در واقع، چهره به چهرهشدن در میان افراد، بنیاد تعامل مدنی میان انسانها را میسازد.
کنجکاوی در مورد چهره انسانها و واکنش در برابر آنها، یک رفتار روزمره و عادی در جوامع باز، دموکرات و لیبرال است. در استرالیا، زندگی اجتماعی در حوزه عمومی بهگونهای مهیا شده است که برای همه بهصورت مساویانه قابل دسترسی است. دسترسبودن فضای عمومی برای همه، تعامل با دیگران را که معتقد به احترام متقابلاند، ساده و آسان کرده است. صرف نظر از این که یک فرد در چه وضع و حالت اجتماعی و مدنی قرار دارد. این در ذات خود بهگونهای باز بودن فضای عمومی و خصوصی و احساس خودی داشتن است که ما به درستی آن را گرامی میداریم. چون این ما را کمک میکند تا با همدیگر وارد تعامل شویم. بنابراین، نسبت به باز بودن این فضا و احساس خودی داشتن در آن، به مثابه یک قله اخلاقی در زندگی خود ارزش قایل هستیم.
تعجبآور نیست که یک تعداد زیادی از استرالیاییها بهنظر میرسد که در برابر پوشیدن برقع به صورت بنیادین آشفته و مبهوتاند؛ چون با پنهان کردن چهره زنان، که در فضای عمومی برقع میپوشند و چهرههایشان را پنهان میکنند، روابطشان با دیگران قطع شده از جامعه جدا میشوند. فکر میکنم برای بسیاری از استرالیاییها، پوشیدن برقع و پنهانکردن چهره، به مثابه انکار مستقیم (زندگی مدنی) و تعصب در برابر باز بودن فضای عمومی و ارتباط چهره به چهره است، در حالی که ما این ارزشها را به مثابه راههای شناخته شده و مناسب برای ارتباط تلقی میکنیم. پارچه سیاه برقع که فضا را محو و نابود میکند در حقیقت پیامی انکار، جدایی، و طردشدن را به دیگران میفرستد. در واقع، فردی که در عقب این ماسک (برقع) قرار دارد این را اعلام میکند (یا موظف و مجبور به اعلام آن است) که او به مثابه یک موجود عادی در فضای عمومی قابل دیدن و قابل اعتنا نیست؛ او اعلام میکند که از نظر اجتماعی اخته است و زنانگی او حذف شده است؛ او سرکوب و تحقیر شده است. به این ترتیب، برقع به صورت ضمنی، «سیلی»ای بهصورت یک فرهنگ از سوی فرهنگی دیگر است.
پوشیدن برقع، گریز از مرکز توسط فرد نیست. بلکه ماندن به مدت طولانی در یک سنت فرهنگی بنیانگذاری شده است که در آن، بهصورت آگاهانه یا غیرآگاهانه، تلاش شده است تا به تاثیرات و پیامدها خاص اجتماعی و فرهنگی دست یافته شود. همین گونه، تلاش شده است تا بر زندگی زنها، چه آنها که خواسته باشند چه نخواسته باشند، تاثیر گذاشته شود.
اگر من درست فهمیده باشم، آن آشفتگی و تشویش، حتا نفرت شدید، یک واکنش معمول در میان استرالیاییها نسبت به برقع است که آیا آن را به مثابه یک موضوع غیرمنطقی رد کنند یا کاملا نسبت به آن بیتحمل باشند؟ آیا ما باید نسبت به آن سختگیر باشیم، یا نادیده گرفته از آن بگذریم و نسبت به آن تساهل نشان بدهیم؟ به نظر میرسد که این یک پاسخ سیاسی است. اما مساله این است که این مشکل باید سرجایش باقی باشد یا خیر؟ اگر این سوال مهم است که باید به آن پرداخته شود، ولی چگونه باید به آن پرداخته شود؟ واقعیت اما این است که این مساله ما را در معرض امتحان چند فرهنگگرایی قرار میدهد ولی تا چه زمانی این (ملاحظه چندفرهنگگرایی) باید در نظر گرفته شود.
گرایش به آسانگیری این مساله و تکیه بر خونسردی، یک غریزه نیرومند در میان ما است و در اکثر موارد این یک عنصر مثبت برای ثبات و نظم عمومی و حس مشترک است. اما مواقعی هست که تساهل ممکن تدریجا ما را به سوی تسلیمی ببرد و این یک روند فرسایشی در برابر ارزشهای زندگی ما است. پس پاسخ مناسب این است که در برابر آن مقاومت صورت بگیرد.
یک سیاست نهادینهشده یک ادعای عادله برای محافظت از روش زندگی خود دارد. حالآنکه تساوی جنسیتی و تبادل نظر چهره به چهره از جمله عناصر جداییناپذیر و حیاتی زندگی مدنی ما است. بیدلیل نیست که این توقع نسبت به تازهآمدهها ایجاد شود که بهصورت بنیادی، سلوک رفتاری عام ما را به چالش مواجه میکنند و تلاش دارند روش زندگی ما را مخدوش سازند. آنهایی که انتخاب کردهاند تا به ما بپیوندند، بهخصوص آنهایی که در حوزه عمومی عقبگرا اند، میخواهند ما از رسم و رسوم خود چشمپوشی کنیم. بنابراین، اگر برقع در حوزه عمومی این چالش را بیان میکند، چه کاری باید در مورد آن انجام داد.
برقع یک چالش قابل توجه است و بنابراین یک هدف قابل توجیه است. در چارچوب قانون، باید تلاش کرد تا دوباره به چهره انسان رویت بخشیده شود و برای جلایش و آشکارگی اصل شهروندی و فردیت انسان، ماسک (برقع) را از تعامل در حوزه عومی در این کشور حذف کرد. این یک فراخوان برای ممنوعسازی برقع نیست. این امر میتواند افراطگرایانه، اقتدارگرا و نامناسب تلقی شود. این یک فراخوان یا وظیفه برای قانون رسمی هم نیست، بلکه برای جامعه مدنی است. بنابراین، این فراخوانی برای انتقادات موجهی است که بر برقع وارد است، نه برای اذیت و آزار. فراخوانی برای بیان صلحآمیز یک ترس، بیمیلی و عدم رضایت و فراخوانی برای یک بحث و گفتگوی باز است. خلاصه، فراخوانی برای بحثهای دوامدار، غیرخشونتآمیز و راهاندازی یک گفتمان در چارچوب سنت آزادی بیان ما است.
عقبنشینی و سکوتکردن به مثابه تسلیم است. برای گفتگو لازم است که در جادهای فراخ و متمدن قدم گذاشت تا به تفاهم و سازشهای متقابل رسید که برای ارتقای نظم عمومی و فرهنگ مشترک مهم است. گفتگو ممکن برای همه جوانب الهامبخش باشد و به کشف بیشتر حقایق و فراهمآمدن فرصتهای بیشتر بینجامد که در غیر آن ممکن این حقایق مستور و پنهان باقی بمانند. نباید ما در برابر یک مخالف که سرسخت و کینهتوز مینماید کوچک شویم، اما باید بر این هدف خود اصرار کنیم اگر فکر میکنیم که موضع ما قابل توجیه است.
یعنی از زمانی که برقع به مثابه یک نگرانی عمومی مطرح شد، کسی که موظف به هدایت استدلال در خصوص برقع است، در عین حال، طرفدار ناپدیدشدن خود از فضا یا حوزه عمومی نیز است، و مهمتر از همه، برای هدایت این استدلال باید مدنی باقی ماند. برای همین، من بعضی از راهنماییهایی را برای استدلال و بحث در این خصوص ارایه میکنم که باید مد نظر قرار داده شوند.
مشکلات پیش روی ما چگونگی انجام اینگونه بحثها است. ما در میانهی مباحث بسیار مهم در مورد دامنههای آزادی بیان در این کشور هستیم. از هر گوشه این صدا به گوش میرسد که آزادی بیان به خاطر جلوگیری از «توهین» به دیگران، بهخصوص مسلمانها، محدود ساخته شود. شاید یک بحث حقوقی نیز اقامه شود که انتقاد از برقع در حوزه عمومی، زیر فصل «۱۸سی» قانون منع تعصبات نژادی، جرم تلقی شود. هرچند که مذهب مساله اصلی در این قانون نیست، اما این بحث ممکن قابل طرح باشد که برقع میتواند زیر عنوان «قومیت» یا «ملیت» که در این قانون بدان پرداخته شده است، تلقی شده و انتقاد از آن جرم و غیرقانونی دانسته شود. از سوی دیگر، موضوعی که در این قانون پیشنهاد شده است «معقولیت و حسن نیت» است که در چارچوب این قانون قابل پذیرش است و این خود دلیل کافی برای دفاع از تغییر در چارچوب قانون است. اما هیچ کسی نمیتواند مطمین باشد.
اما چیزی که واضح است این است که غرقبودن به فکر و شگفتی به این صورت در مورد آزادی بیان در این کشور، خلاف وجدان انسانی است. ما باید از خود و سیاستمداران ما خجالتزده باشیم که ما را توسط قانونی که خود ساختهاند، در این موقعیت قرار دادهاند. در مسیر اتفاقات دیدگاه عام مسخره میشود که ما در این کشور در مورد روشی که حکومت در باره مهاجرت به کار گرفته است، بسیار هوشمند بودهایم و بهصورت موفقانهای یک کشور بزرگ چندفرهنگی ساخته شده که لیبرال است، انسجام دارد و از اصطکاک به دور است.
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment