نوشته : فردیانا- ظریفه – طبیب زاده,
ای پیر مرد تصور کن لحظه های تلخم را که در دریا تلاطم روزگارم لبخند تلخ برویت میزند .تو خطا کاری را حلال میدانی .در حالیکه تو برایم حرام استی, گرچه من خودم هیزم سوختن جسمم را برایت آمده کردم .تا سوختنم را تماشا کنم .وحرام کاری هایت را در داماد شدنت فخر مردانگی ات بسازم....
این خاموشی من شاهد است ! که من نجوا های لبریز از بغض در گلویم را خفه ساخته صرف آه میکشم , به زندگی و بازی هایش همیش لبخند میزنم !!
ای پیر مرد وقتی مرا با چند لک افغانی خرید کردی ! « از دکان مغز خالی پدر ظالمم که هنگام تولدم مادرم را دشنام وفحش گفته بود , اما حال با غروراین پول ها را چندین بار حساب کرد .و مرا تسلیم تو کرد »
جسمم را مثل یک کالبد مرده برایت آراسته کردن . وتو با دهان پر از نصوار , ریش دراز , دندان های زرد و پر از تعفن ات میخواهی از جنس خریده شده خویش لذت ببری .
- اما تو که به عمر پدر کلانم استی , با من چه کار داری ؟؟
جسمم را مثل یک کالبد مرده برایت آراسته کردن . وتو با دهان پر از نصوار , ریش دراز , دندان های زرد و پر از تعفن ات میخواهی از جنس خریده شده خویش لذت ببری .
- اما تو که به عمر پدر کلانم استی , با من چه کار داری ؟؟
پس بشنو !
- ای پیر مرد حریص : حاکمیت تو صرف به جسمم خواهد بود. اما من حاکم قلبم ,اشکم , دردم واحساسم خویش هستم که با خودم در خلوتم در یک گوشه ءازکلبه تاریک ونمناک ات همرایی ام میکنند .
هر قدر میتوانی برای نیازت « که نمیدانم آن را چطور توصیف کنم ». از من لذت ببر, چون من مثل یک برده از یک لجن زار ظلمت , در یک لجن زار دیگر مثل یک جنس انتقال یافتم . آنجا پدرم پنهان از چشم همه مرا آله دستان وهوس هایش قرار داده بود , حال نوبت توست , .بلی شما مردان با نام ناموس و یا غیرت تا میتوانید جسمم را به بازی کثیف ترین لحظات تان قرار بدهید.
هر قدر میتوانی برای نیازت « که نمیدانم آن را چطور توصیف کنم ». از من لذت ببر, چون من مثل یک برده از یک لجن زار ظلمت , در یک لجن زار دیگر مثل یک جنس انتقال یافتم . آنجا پدرم پنهان از چشم همه مرا آله دستان وهوس هایش قرار داده بود , حال نوبت توست , .بلی شما مردان با نام ناموس و یا غیرت تا میتوانید جسمم را به بازی کثیف ترین لحظات تان قرار بدهید.
( پس من هم برایت ای پیرنادان هر بار چهره تغیر میدهم )
این لبخندم برای خودم است.
اما این چشمانم که با نگاه هایش به همان اندازه با نفرت وبی زاری ها به سویت نگاه معصومانه دارد , تا ترا خوار ,ذلیل وناتوان بسازم .
من عاشق خودم استم , لطافت جسمم را دوست دارم ,
چهره معصومم را دوست دارم ,
اما ترا هرگز دوست نخواهم داشت .
عشق , روح , نفس و قلبم را برای خودم دوست دارم.
تو هرگز در این دریا پر مهرم جای پیدا نخواهی کرد ,
هرگز قلبم از تو نخواهی شد وتو حاکمش نخواهی شد ...
اما این چشمانم که با نگاه هایش به همان اندازه با نفرت وبی زاری ها به سویت نگاه معصومانه دارد , تا ترا خوار ,ذلیل وناتوان بسازم .
من عاشق خودم استم , لطافت جسمم را دوست دارم ,
چهره معصومم را دوست دارم ,
اما ترا هرگز دوست نخواهم داشت .
عشق , روح , نفس و قلبم را برای خودم دوست دارم.
تو هرگز در این دریا پر مهرم جای پیدا نخواهی کرد ,
هرگز قلبم از تو نخواهی شد وتو حاکمش نخواهی شد ...
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment