ناصرعظیمی
من دنیای عاری از خشونت و توحش نمیخواهم، بلکه فراتر از آن، یعنی دنیایی با معیارهای «انسانی»میخواهم؛ دنیاییکه هیچ دختری آرزوی تحصیلات، کار و زندگی دلخواه خودش را به گور نبرد؛ دنیاییکه دختری به خاطر اندام زیبا، کمرِ باریک، چشمانِ سیاه، چادرِ کوچک یا لباس تنگ و نازکاش مورد آزار واذیت قرار نگیرد،
من دنیای عاری از خشونت و توحش نمیخواهم، بلکه فراتر از آن، یعنی دنیایی با معیارهای «انسانی»میخواهم؛ دنیاییکه هیچ دختری آرزوی تحصیلات، کار و زندگی دلخواه خودش را به گور نبرد؛ دنیاییکه دختری به خاطر اندام زیبا، کمرِ باریک، چشمانِ سیاه، چادرِ کوچک یا لباس تنگ و نازکاش مورد آزار واذیت قرار نگیرد،
همان طوریکه یک مرد قرار نمیگیرد، دنیاییکه «زن بودن» جرم و دشوار و مرد
بودن هم افتخار نباشد.
من دنیای مصوون برای زنان نمیخواهم، اما فراتر از آن، یعنی دنیایی مملو از فرصتهای پیشرفت
میخواهم؛ دنیاییکه خود زنان طراح و مدیر زندگی خود باشند، دنیاییکه کسی به جای زن و برای زن
تصمیم نگیرند، دنیاییکه به قول ملاصدرا «زن»، حیوانی برای آمیزش و رفع شهوت مرد نباشد، دنیایی
که با ناقصالعقل خواندن زن، او را با حیوان هم سطح قرار ندهند.
خستهام از دنیاییکه داوریها و قضاوتهای یکجانبهی مردان و نهادهای مرد سالار نسبت به زنان،
خستهام از حس حقارتیکه زنان و دختران به خاطر «زن بودن» خود دارند، خستهام از نوع نگاه انسانی
مردان که زنان را با «نمیتوانید» از حقوق و آزادیهایشان محروم میکنند و متنفرم از آن «غیرت
افغانی» که از اسم بردن زن یا خواهر شان احساس شرمندگی میکنند.
آرزوی من توقف یا منع خشونت علیه زنان نیست، بلکه ایجاد محیط و دنیاییست که «انسانیت» حرف اول
را بزند، نه مردانگی و غیرتهای تهوعآور. اما میدانم در دنیایی مملو از فرصتها و امکانات، این
کمترین آرزو و توقع است.
چیزی بیشتری به ذهنام نمیرسد. فقط قسمتی از مقالهی "دشواریهای زن بودن" را اینجا دوباره ذکر
میکنم: "من زن نیستم، اما از مرد بودنام هم افتخار نمیکنم. من زن نیستم، اما طعم ذره ذرهی این حقارتها
و مظلومیتها را با حلقومِ مردانهام میچشم. من زن نیستم، اما فریادِ مظلومیت زنانِ کشورم را با گوشِ دل
میشنوم. زن نیستم، ولی چیغ زدن (فریاد کشیدنِ) این مردان نمک ناشناس را میشنوم که اگر از وقتِ
خوردن
و نوشیدناش ذره ای دیر شد، دنیا را سرِ خانم یا دختر و خواهرش خراب میکند. میدانم که چگونه یوغِ
استعمار بر گردنِ زنان گذاشته شده است. من زن نیستم، اما از تمام مردانِ تمامیت خواه متنفرم که
میخواهند از زن به عنوان پُلی برای ترقی و پیشرفت خود استفاده کنند. زن نیستم، ولی صدای شکسته شدن
دل دخترانیکه از مکتب و دانشگاه منع میشوند و زنانی که از اشتغال و فعالیت منع میشوند را میشنوم.
من زن نیستم، از مرد بودنم هم احساس افتخار نمیکنم، اما انسان بودن آرزوی من است.به امید آن روز..."
بودن هم افتخار نباشد.
من دنیای مصوون برای زنان نمیخواهم، اما فراتر از آن، یعنی دنیایی مملو از فرصتهای پیشرفت
میخواهم؛ دنیاییکه خود زنان طراح و مدیر زندگی خود باشند، دنیاییکه کسی به جای زن و برای زن
تصمیم نگیرند، دنیاییکه به قول ملاصدرا «زن»، حیوانی برای آمیزش و رفع شهوت مرد نباشد، دنیایی
که با ناقصالعقل خواندن زن، او را با حیوان هم سطح قرار ندهند.
خستهام از دنیاییکه داوریها و قضاوتهای یکجانبهی مردان و نهادهای مرد سالار نسبت به زنان،
خستهام از حس حقارتیکه زنان و دختران به خاطر «زن بودن» خود دارند، خستهام از نوع نگاه انسانی
مردان که زنان را با «نمیتوانید» از حقوق و آزادیهایشان محروم میکنند و متنفرم از آن «غیرت
افغانی» که از اسم بردن زن یا خواهر شان احساس شرمندگی میکنند.
آرزوی من توقف یا منع خشونت علیه زنان نیست، بلکه ایجاد محیط و دنیاییست که «انسانیت» حرف اول
را بزند، نه مردانگی و غیرتهای تهوعآور. اما میدانم در دنیایی مملو از فرصتها و امکانات، این
کمترین آرزو و توقع است.
چیزی بیشتری به ذهنام نمیرسد. فقط قسمتی از مقالهی "دشواریهای زن بودن" را اینجا دوباره ذکر
میکنم: "من زن نیستم، اما از مرد بودنام هم افتخار نمیکنم. من زن نیستم، اما طعم ذره ذرهی این حقارتها
و مظلومیتها را با حلقومِ مردانهام میچشم. من زن نیستم، اما فریادِ مظلومیت زنانِ کشورم را با گوشِ دل
میشنوم. زن نیستم، ولی چیغ زدن (فریاد کشیدنِ) این مردان نمک ناشناس را میشنوم که اگر از وقتِ
خوردن
و نوشیدناش ذره ای دیر شد، دنیا را سرِ خانم یا دختر و خواهرش خراب میکند. میدانم که چگونه یوغِ
استعمار بر گردنِ زنان گذاشته شده است. من زن نیستم، اما از تمام مردانِ تمامیت خواه متنفرم که
میخواهند از زن به عنوان پُلی برای ترقی و پیشرفت خود استفاده کنند. زن نیستم، ولی صدای شکسته شدن
دل دخترانیکه از مکتب و دانشگاه منع میشوند و زنانی که از اشتغال و فعالیت منع میشوند را میشنوم.
من زن نیستم، از مرد بودنم هم احساس افتخار نمیکنم، اما انسان بودن آرزوی من است.به امید آن روز..."
No comments:
Post a Comment