آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, November 7, 2013

ازخواجه نصيرالدين طوسى‏ بيشتربدانيم!

پژوهشي ازاستاد صباحدرفرجام، خواجه نصيرالدين طوسي ستاره درخشاني بود كه در افق تاريك مغول درخشيد ودرهرشهري پا گذارد آنجا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و درآن دوره تاريك و درآن
عصري كه شمشير تاتارومغول خاندانهاي كوچك و يا بزرگ را از هم پاشيده  و
کنیه‌اش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.وی یکی از سرشناس‌ترین و متنفدترین شخصیت‌های تاریخ جریان‌های فکری اسلامی‌ست.علوم دینی و عقلی را زیر نظر پدرش و منطق و حکمت طبیعی را نزد مامايش آموخت. تحصیلاتش را درقلمروخراسان به اتمام رساند و در آنجا به عنوان دانشمندی برجسته شهرت یافت.
وی در زمان حمله مغول در پیش ناصرالدین، محتشم قهستان، به کارهای علمی خویش مشغول شد. در همین زمان اخلاق ناصری را نوشت. پس از مدتی به نزد اسماعیلیان در دژ الموت نقل مکان کرد، اما پس از حمله هلاکوی مغول و پایان یافتن فرمانروایی اسماعیلیان(۶۳۵ ه.خ) هلاکو نصیرالدین را مشاور و وزیر خود ساخت، تا جایی که هلاکو را به تازش به بغداد و سرنگونی عباسیان یاری نمود.وی سنت فلسفه مشایی را که پس از ابن سینا رو به افول گذاشته بود، بار دیگر احیا کرد. وی مجموعه آرا و دیدگاه‌های کلامی شیعه را در کتاب تجرید الاعتقاد گرد آورد.او رصدخانه‌ای ساخت و کتابخانه‌ای بوجود آورد که حدود چهل هزار جلد کتاب درآن بوده‌است. او با پرورش شاگردان و گردآوری دانشمندان عامل انتقال تمدن و دانش پیش ازمغول به آیندگان شد. وی یکی از توسعه دهندگان علم مثلثات است که در قرن ۱۶ میلادی کتاب‌های مثلثات او به زبان فرانسه ترجمه گردید. زندگی او بر پایه دو هدف اخلاقی و علمی بنا نهاده شده بود. او دربیشتر زمینه‌های دانش و فلسفه، تالیفات و رسالاتی از خود به یادگار گذاشته که بیشتر عربی هستند، اما ۲۵٪ نوشته‌های وی به زبان پارسی دري بوده‌اند. از معروفترین آثار او به پارسی دري، «اساس الاقتباس» و «اخلاق ناصری» را می‌توان یاد کرد. وی در اخلاق ناصری رستگاری راستین انسان‌ها را در «سعادت نفسانی»، «سعادت بدنی» و «سعادت مدنی» می‌داند و این نکته نشان می‌دهد که خواجه در مسائل مربوط به صحت جسمانی و روانی هم صاحب مقام بوده‌است.
خواجه نصيرالدين طوسى در سال پنجصدونودوهفت- ه. ق/  در متولد و در سال  ششصدوهفتادودو- ه.ق / دار فانى را وداع گفت. سرزمين خراسان در قرن هفتم علاوه بر داشتن وقايع عظيم سياسى - اجتماعى نظير حملات وحشيانه مغولان و استيلاى آنان و انقراض دولت نسبتاً مستحكم اسماعيليان و خلافت عباسيان و آشفتگى‏هاى فراوان در خراسان ، بزرگان و حكيمان و فرهيختگان زيادى را در دل خود داشت. خواجه نصيرالد ين طوسى از نوابغ فرهيخته اين دوره بسيار آشفته و بزرگ‏ترين نماينده فرهيختگان و حكما در رشته‏هاى حكمت، رياضيات، اخلاق، ادبيات، منطق، طبيعيات و ديگر علوم روز بود. وى پس از تحصيل علوم شرعى و ادبى به تحصيل علوم مختلف عقلى يعنى حكمت الهيات، رياضيات و طبيعيات پرداخت و در زمان كوتاهى جامع الاطراف در همه علوم زمان خود گشت و سِمَت پيشوايى بر آنها يافت. وى آثار و تأليفات زيادى در قالب كتب، رسائل، فوائد، ترجمه و تحرير در علوم رايج به رشته تأليف در آورد كه شمار آنها از صد مى‏گذ رد. درخشند گى وى در علوم عقلى و نقلى موجب شد، همه علما و اند يشمندان اسلا مى يا از راه‏هاى دور از وى استفاده كنند و يا نزد وى جمع شده و حلقه‏هاى علمى تشكيل داده و به تحقيقات علمى در رشته‏هاى مختلف بپردازند.  توجه به نظريات و ديدگاه‏هاى سياسى وى و جايگاه سياست در آثار و تأليفات وى از آن جهت اهميت دارد كه وى علاوه بر اين كه مفسر بزرگ فلسفه سياسى ابونصر فارابى است و فلسفه سياسى خود را به تناسب مبانى اعتقادى خود در قالب نظام سياسى امامت طرح نمود، در زمينه مديريت جامعه سياسى و سياست گذارى آن نيز داراى نظريات خاصى است كه قابليت به كارگيرى آنها در هر نظام سياسى جهت حفظ و ايجاد ثبات و پايدارى آن نظام بوده و نيز قابليت طراحى يك نظام سياسى مطلوب را داراست.  در اين مقاله آن دسته از آثار و تأليفات و آن بخش‏هايى از آثار وى معرفى شده‏اند كه بيان‏گر ديدگاه‏هاى سياسى و نظام سياسى فلسفى و جايگاه سياست مى‏باشند.
آنچه محل توجه در نظريات سياسى خواجه طوسى مى‏باشد، نونگاهى است كه خواجه طوسى به سياست دارد. وى در تحليل ماهيت و حقيقت سياست، به جاى آن كه صِرفاً در فضاى ذهنى به تحليل آن بپردازد، به واقعيت عينى سياست كه در عالم خارج توسط سائسان و حاكمان محقق شده، نظر افكنده و از آنها به يك تحليل نظرى رسيده است. به عبارت ديگر وى نه مطلق سياست را به بحث مى‏گذارد بلكه سياستى را كه در عالم خارج واقعيت دارد، بحث مى‏كند. وى با نظر به مبانى ارزشى خود و هدف و غايتى كه براى انسان و زندگى و حيات تعريف مى‏كند، چنين سياست‏هايى را در يك تقسيم بندى كلى به سياست مثبت و مطلوب و متعالى و سياست منفى و نامطلوب تقسيم مى‏كند. نزد وى سياست مطلوب و متعالى در دولت هادى و حق و دولت امامت جريان مى‏يابد و روابط و نهادهاى اجتماعى بر اساس آن پى‏ريزى و شكل مى‏گيرند و سياست نامطلوب و منفى در دولت‏هاى باطل اعم از ظالم و جاهل و فاسد و گمراه جريان مى‏يابد. اينك به معرفى تعدادى از آثار وى مى‏پردازيم:
«علم اخلاق» به تبيين معانى خير و شر، فضايل و رذايل، انواع و اقسام آن‏ها و چگونگى تحصيل آن ها مى‏پردازد و مقصد نهايى آن، تلبس و تخلق افراد به خيرات و كمالات و پرهيز از رذايل و شرور از نفوس خود است. فلاسفه اسلامى به اعتبار ارتباط حكمت و فلسفه نظرى و عملى، به طرح و بيان اقسام حكمت عملى كه اخلاق و تهذيب نفس يكى از اقسام آن است پرداخته‏اند. از ميان انديشمندان، خواجه نصيرالدين طوسى به جهت شرايط سياسى اجتماعى زمان خود، توجه خاصى به اين بخش از حكمت با اقسام سه گانه خود كرده و در اين راستا اثر مهم اخلاق ناصرى را نگاشته است. قابل ذكر است كه قبل از اخلاق ناصرى، مهم‏ترين كتاب اخلاقى، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق ابوعلى مسكويه بود، اما اين كتاب فقط به قسم اول حكمت عملى يعنى تهذيب نفس پرداخته و دو قسم ديگر يعنى تدبير منزل و سياست مدن كه هر دو مورد نياز اجتماع سياسى آن روز بوده، مورد توجه قرار نداده است، از اين رو محقق طوسى به خواهش ناصرالدين عبدالرحيم ابى‏منصور، محتشم قهستان - از سرزمين‏هاى تحت حكمرانى اسماعيليان - ابتدا آن را ترجمه كرد، اما با توجه به نقص آن، با محور قرار دادن بخش اخلاق ، آن را در قالبى ديگر ريخته و دو قسم ديگر يعنى تدبير منزل و سياست مدن را به آن افزوده آن را اخلاق ناصرى نام نهاد.
خواجه طوسى اين كتاب را به سه مقاله تقسيم كرده كه هر مقاله داراى فصول متعددى است.
در مقاله اول، با عنوان تهذيب اخلاق، از مبادى و مقاصد علم اخلاق بحث مى‏كند. قسم اول آن كه اختصاص به مبادى دارد، داراى فصول ذيل است:
فصل اول به معرفت موضوع علم اخلاق پرداخته و نفس انسانى را از آن جهت كه افعال جميل و محمود يا قبيح و مذموم همراه با اراده از او صادر مى‏شود، به عنوان علم اخلاق معرفى مى‏كند. وى اخلاق را يك علم دانسته كه اكثر مبادى آن متعلق به علم طبيعى است؛
در فصل دوم، ضمن بيان نوع جوهريت نفس انسانى، شأن نفس انسانى را شأن ادراك معقولات به ذات خويش و تدبير و تصرف در بدن محسوس مى‏داند. سپس با بيان مراتب معرفت نفس انسانى، ابتدا به اثبات جوهريت و بساطت آن (و نه جسم و جسمانى بودن آن) و بعد به اثبات ابديت نفس ناطقه انسان و رابطه آن با بدن مى‏پردازد؛
در فصل سوم، با بيان معانى مختلف نفس و شمول آن بر نفس نباتى، حيوانى و انسانى ، قواى هر يك و كار آن‏ها را بيان كرده، آنگاه با تقسيم قوه نفس انسانى (يعنى نطق) به نظرى و عملى و تعريف آن دو، به توجه قوه نطق به معرفت حقايق موجودات و احاطه به اصناف معقولات در عقل نظرى، و توجه قوه نطق به تصرف در موضوعات و تميز ميان مصالح و مفاسد افعال و استنباط صناعات از جهت تنظيم امور معاش در عقل عملى پرداخته و قواى مبادى افعال انسان را قوه ادراك معقولات، قوه شهويه و غضبيه دانسته است كه كار اوّلى را تميز ميان مصالح و مفاسد افعال، دومى را مبدأ جذب منافع و طلب لذايذ و سومى را مبدأ دفع مضار و اقدام بر احوال، بيان كرده است؛
فصل چهارم، درباره اشرف بودن انسان از ديگر موجودات بحث مى‏كند. در اين فصل، مراتب شرافت در جمادات، نباتات و حيوانات را بيان كرده و حد اعلاى آن‏ها را در جمادات به حصول قوه قبول نفس نباتى و در نباتات به بروز برخى از خواص حيوانى و در حيوانات به پذيرش تعليم در افعال مى‏داند. سپس مراتب كمالى نوع انسان را به اراده و فكر و انديشه و بعد تأمل بسيار در علوم و معارف و در آخر معرفت حقايق دانسته كه چنين مرحله‏اى اختصاص به كسانى دارد كه به واسطه وحى و الهام، از حضرت حق، معرفت به حقايق و احكام پيدا مى‏كنند و به همين جهت وجود انبيا و اولياى الهى را در جهت تكميل نفوس نوع انسانى لازم مى‏داند؛
فصل پنجم، اختصاص به بيان وجود كمال و نقصان براى نفس انسانى و تقسيم افعال انسان به خير و شر و وجوه آن دارد كه جهت خير و سعيد بودن فعلى را در به كارگيرى درست قوه ناطقه و اراده سعى در رسيدن فضايل دانسته و جهت شرير و شقى بودن فعلى را در اهمال مراعات قوه ناطقه و سعى در طرف ضد آن و يا به كسلى و اعراض آن مى‏داند كه اگر در كسى مشتركات انسانى با حيوانات و مركبات غلبه پيدا كند، زمان انحطاط او به مراتب بهايم يا فروتر از آن فرا رسيده است؛ بدين جهت افعال خاص انسان را در طلب علوم حقيقى و معارف كلى و همت بر اكتساب سعادت و اقتناى خيرات مى‏داند؛
در فصل ششم و هفتم، با تقسيم كمال انسانى به كمال علمى - كه شوق به سوى ادراك معارف و نيل به علوم و در نهايت معرفت مطلوب حقيقى دارد - و كمال عملى - كه اول آن مرضى گرداندن اخلاق خود و درجه بعدى اكمال غير است - حاصل آن دو را خليفه خداوند در ميان خلق شدن مى‏داند. وى در ادامه تقسيمات متعدد خيرات را بيان كرده و سپس به سعادت (به عنوان غرض تكميل نفس) و اجناس آن كه حكمت، شجاعت، عفت و عدالت است و مراتب آن كه در مرتبه اول همراه با شائبه و آلام و حسرات است و در مرتبه دوم خالى از شوائب و آلام و حسرات و بلكه منور به انوار الهى و مستفيض به افاضات الهى گرديده تا به نهايت مدارج سعادت مى‏رسد، مى‏پردازد.
قسم دوم مقاله اول كه مقاصد علم اخلاق را شامل مى‏شود، در ده فصل ارائه شده است:
در فصل اول، حقيقت خلق را ملكه‏اى در نفس دانسته كه مقتضى صدور فعلى به سهولت بدون نياز به فكر و انديشه‏اى باشد و تركيب آن را طبيعت و عادت مى‏داند، يعنى مزاج شخص به گونه‏اى باشد كه مستعد حالى باشد و با انس گرفتن به كارى، به سهولت و بى‏انديشه از او صادر شود؛
در فصل دوم، صناعت تهذيب اخلاق را شريف‏ترين صناعات دانسته، چرا كه ثمره چنين صناعتى، اكمال اشرف موجودات اين عالم است،
در فصل سوم، با بيان حقيقت قواى سه‏گانه نفس انسانى، اعتدال در قوه ناطقه را در اكتساب معارف يقينى - نه گمانى و پندارى - و قوه غضبيه و شهويه را در انقياد و مطاوعت نفس عاقله دانسته، آنگاه با ذكر اجناس فضايل به تعاريف آن‏ها مى‏پردازد؛
در فصل چهارم و پنجم، به ذكر انواع كه تحت اجناس چهارگانه فضايل يعنى حكمت، شجاعت، عفت و عدالت است پرداخته و بعد اضدادى را كه اجناس فضايل دارند بر شمرده و تعاريفى براى انواع اجناس و اضداد آن‏ها ارائه مى‏دهد؛
در فصل ششم و هفتم، در بيان فرق ميان فضايل و شبه فضايل و اتمام فضايل عفت، سخاوت و شجاعت با حكمت و بيان شرافت فضيلت عدالت از ديگر فضايل، جايگاه عدالت را در امور مقتضى معيشت دانسته و حفظ آن را در ميان خلق به ناموس الهى، حاكم انسانى و دينار (پول) دانسته است؛
در فصل هشتم، با لزوم اقتدا به طبيعت در تهذيب اخلاق و اكتساب فضايل، اجناس سعادات را به سعادات نفسانى و بدنى و مدنى تقسيم كرده، آنگاه ترتيب مدارج سعادت نفسانى را به علم تهذيب اخلاق، علم منطق، علم رياضى، علم طبيعى و علم الهى دانسته است. وى مراد از علوم سعادات بدنى را علومى دانسته كه به نظام بدن بازگردد و در آخر علوم سعادات مدنى را علومى مى‏داند كه به نظام حال ملت و دولت و امور معاش و جمعيت تعلّق دارد؛
فصل نهم، در بيان قانون حفظ صحت نفس به ايثار معاشرت و ارتباط با كسانى كه داراى نفسى خيّر و فاضل هستند و بر نيل به فضيلت و تحصيل سعادت و علوم حقيقى و معارف تعيينى متوفّرند و التزام وظايف افعال حميده و لزوم محافظت از نعمت‏هاى شريف و مواهب نامتناهى، طلب بر استقصاى تمام بر عيوب و عدم تهييج قوه شهويه و غضبيه را از اسباب حفظ صحت نفس مى‏داند؛
در فصل دهم، با بيان راه ازالت رذايل نفوس از طريق عمل به اضداد آن رذايل، قانون صناعت در معالجه امراض را اول شناخت اجناس امراض و بعد شناسايى اسباب و علامت آن و سوم پرداختن به معالجه آن‏ها مى‏داند. در ادامه، انحراف در هر يك از قواى نفس را دو گونه دانسته كه يا با تجاوز از حالت اعتدال در كميت قوه‏اى رخ مى‏دهد و يا در كيفيت قواى نفس. اما تباه‏ترين امراض قوه نظرى نفس را حيرت و جهل بسيط و جهل مركب مى‏داند كه براى هر يك، راه علاجى را بيان مى‏دارند و تباه‏ترين امراض قوه غضبيه، غضب، جبن و خوف است كه هر يك راه‏هاى علاج خاص خود دارند و تباه‏ترين امراض قوه شهويه را افراط شهوت و تفريط آن مى‏داند كه تفريط آن، بطالت و حزن و حسد است.
در مقاله دوم از تدبير منزل سخن گفته است. اين مقاله داراى پنج فصل است در فصل اول، سبب نياز به ساختن منازل، وجه نياز به معاونت در منزل و اركان منزل (پدر، مادر، فرزند، خادم وقُوت) پرداخته و در ضرورت تدبير منزل مى‏فرمايد در نظام منزل به تدبيرى صناعى كه موجب آن تأليف است، نياز است و امور سياست منزل، رعايت مصالح اقوات و ارزاق و ترتيب امور معاش و سياست احوال جماعت است و مراد از منزل تأليف مخصوصى است كه ميان شوهر و زن، والد و مولد، خادم و مخدوم و متمول و مال پيدا مى‏شود و هدف در حكمت منزل، حال جماعت منزل است بر وجهى كه مقتضى مصلحت عموم باشد در جهت آسان كردن اسباب معاش و رسيدن به كمالى كه به حسب اشتراك مطلوب است؛
در فصل دوم، با بيان نياز به دينار در تدبير و مصالح منزل، وجه سياست در مال را يكى به اعتبار دخل و دوم به اعتبار حفظ و سوم به اعتبار خرج مال دانسته، آنگاه شروط اكتساب مال را احتراز از جور، عار و دنائت مى‏داند. او صناعات را به صناعات شريف، خسيس و متوسط تقسيم كرده و در آخر شروط حفظ مال و اصناف مصارف آن را بيان مى‏كند؛
فصل سوم، در مقام سياست و تدبير اهل منزل، اسباب تأهل را حفظ مال و طلب نسل، و نقش زن در خانواده را به شريكِ مرد بودن در مال، شريك او بودن در تدبير منزل و نايب مرد بودن در غيبت او دانسته، آنگاه با ذكر نشانه‏هاى زنان بهترين، سه سياست مرد نسبت به زن را هيبت، كرامت و شغل خاطر (اشتغال زن به كارهاى مهم منزل و مصالح آن) بر مى‏شمارد؛
فصل چهارم، در سياست و تدبير اولاد، به لزوم انتخاب نام نيك بر فرزند و انتخاب دايه‏اى خوب و صالح و اشتغال به تأديب فرزند با اقتدا به طبيعت را بيان داشته و آموزش سنن و وظايف دينى و بازدارى او از منكرات را لازم مى‏داند؛
در فصل پنجم، طريق اتخاذ خدمت كاران و باعث خدمت خدم كه محبت باشد را بيان كرده و اصناف بندگان را به حسب طبيعت حرّ، عبد و عبد شهوت مى‏داند.
در مقاله سوم از سياست مدن بحث شده است. فصل اول از بحث با عنوان «احتياج خلق به تمدن و شرح ماهيت و فضيلت علم سياست مدن»، ابتدا با فرض وجود كمال براى هر موجودى و تقسيم موجودات به حسب تحصيل كمال كه بعضى كمالشان مقارن خلقتشان است و بعضى متأخر، اسباب موجوداتى كه كمال آن‏ها متأخر از وجود آن‏هاست را به مكمّلات و معدّات تقسيم كرده كه از جمله مكملات كمالى، صورت‏هايى است كه از واهب الصور فايض مى‏شود و از جمله معدّات كمالى، غذاست. آنگاه با ذكر اصناف معونات ماده آلت و خدمت، انسان را قادر به استفاده از جهان سه‏گانه معونت از عناصر، نباتات و حيوانات دانسته و نسبت به انسان، نوع معونت آن را به همنوع خود، از نوع معونت خدمت در اجتماع انسانى مى‏داند در جهت حفظ وجود نوع انسان.
به مناسبت طرح اجتماع انسانى و حفظ نوع انسان، بحث ضرورت تدبير و سياست در مدينه - كه داراى افراد مختلف الدعاوى با تنوع در حركات آن‏ها مى‏باشد - و بحث حوايج سياست - كه ناموس، حاكم و دينار است - به ميان مى‏آيد. سياست نيز داراى انواع و اقسامى است كه عبارتند از سياست ملك (سياست فضلاً بر وجه تحصيل فضايل)، سياست غلبه(سياست تدبير امور افراد پست)، سياست كرامت (تدبير جماعتى كه به اقتناى كرامت موسوم باشند) و سياست جماعت (تدبير فرق مختلف بر قانونى كه ناموس الهى وضع كرده باشد). پس از بيان اقسام سياست، حكمت مدنى را قوانين كلى مى‏داند كه مقتضى عموم باشد از جهت راهبرى عموم به كمال حقيقى با رعايت اعتدال . به اعتقاد محقق طوسى، چنين علمى رئيس تمام صناعات است و بدين جهت ضرورت تعّلم آن واضح و ثمره آن اشاعه خيرات در عالم و ازاله شرور مى‏شود؛
در فصل دوم با عنوان «فضيلت محبت»، با بيان ضرورت تأليف افراد اجتماع در معاونت با يكديگر، جهت طبيعى هر فرد را به سوى كمال و به سوى الفت با يكديگر در اجتماع مدينه دانسته، و محبت را اشتياق به تألّف معنا مى‏كنند. آنگاه با تقسيم محبت در نوع انسان به طبيعى و ارادى، انواع و اسباب محبت‏هاى ارادى را بر شمرده و سپس انس طبيعى را مبدأ تمدن و تألف و اقتضاى حكمت و دعوت شرايع و آداب محمود را به انس ورزيدن به يكديگر مى‏داند و در محبت‏هايى كه اسباب آن لذت يا منفعت يا مختلف از اين دو باشد، وجود عدم اعتدال و اختلاف مى‏داند و در محبت‏هاى ميان اهل خير، قائل به عدم وجود اختلاف است؛
فصل سوم، با عنوان «اقسام اجتماعات»، ابتدا اجتماعات انسانى را به مدينه فاضله و غيرفاضله تقسيم و بيان مى‏دارد كه غيرفاضله به جاهله و فاسقه و ضاله متعدد مى‏شود و آنگاه ماهيت اتفاق آراى اهل مدينه فاضله را به مطابقت با حق و موافقت با يكديگر و افعال آن‏ها را مقدم به تهذيب و مقدر به قوانين عدالت دانسته و سپس روش‏هاى ارشاد حكيم، اهل مدينه را به قياسات برهانى يا اقناعيّات يا شعريّات يا مخيّلات دانسته است. در ادامه اصناف اركان مدينه فاضله را به افاضل، اهل فرهنگ، مقدّران، مجاهدان و ماليان تقسيم كرده است. در آخر فصل، به معرفى ماهيت و انواع و اهداف و ملاكات افضليت مدن غيرفاضله يعنى جاهله و فاسقه و ضاله و خصوصيات رئيس هر يك از مدن مى‏پردازند؛
فصل چهارم با عنوان «در سياست ملك و آداب ملوك» ابتدا سياست را به فاضله و ناقصه تقسيم مى‏كند، آنگاه سياست فاضله را سياست امامت مى‏داند كه لازمه سياست امامت را نيل به سعادت و هدف آن را تكميل خُلق، و لازمه سياست تغلّب را نيل به شقاوت و مذّمت و هدف آن را استعباد خلق مى‏داند. در ادامه، ويژگى‏هاى عملى سائس اول يعنى امام را تمسك به عدالت، دوست خود داشتن رعيت، رواج خيرات عامه در مدينه و غلبه بر شهوات و شاخص‏هاى خيرات عامه را امنيت، سكوت، مودت با يكديگر، عدل، عفاف، لطف و وفا مى‏داند. همچنين ويژگى سائس دوم يعنى تغلّب را تمسك به جور، رعيت را به جاى عبيد گرفتن، مدينه را پر از شرور كردن و خويشتن را بند شهوت كردن و شاخص‏هاى شرور عامه را خوف، اضطراب، تنازع، جور، حرص، عنف، غدر، خيانت، مسخرگى و غيبت بر مى‏شمرد.
اما در اصول كلى حفظ دولت، تألف اوليا و تنازع اعدا را سبب مى‏داند، از اين رو، توجه پادشاه به حال رعيت را واجب دانسته و لزوم توفّر پادشاه بر قوانين عادله را متذكر شده است، چرا كه رابطه‏اى مستقيم بين قوام مملكت با عدالت ورزى برقرار مى‏كند و قوام مدن را به ملك و قوام ملك را به سياست و قوام سياست را به حكمت مى‏داند. در آخر با ذكر اصناف مردم، وظيفه ملك را با هر يك از اصناف بيان مى‏دارد. در قبال دشمنان، لزوم حفظ اسرار و تجسس از دشمنان را ياد آورى كرده و به تناسب صفات فرماندهى لشكر در جنگ و جواز تمسك به حيله و تزوير و نامه‏هاى دروغ و تفرق اعدا را تأكيد مى‏كند؛
در فصل پنجم، سياست خدم و آداب اتباع ملوك مورد بررسى قرار گرفته است. در اين راستا وظيفه خادم در برابر ملوك مبالغه و توجه زياد بر كتمان اسرار مخدوم بيان شده است. وى وظيفه مردم را بر مبالغه ورزيدن در احتشام و هيبت ملوك و رؤسا دانسته و آنگاه، شرايط خدمت به ملوك را بر شمرده است؛
در فصل ششم در مقام بيان فضيلت صداقت و كيفيت معاشرت با اصدقا، به بيان ويژگى فرد كامل و سعيد و نحوه دوست يابى و حفظ دوستى پرداخته و بعد نحوه رفتار با نزديكان را متذكر مى‏شود و به مناسبت، ستيزه‏گرى و لجاجت را اسباب اختلاف دانسته و افراد را از آن دو بر حذر مى‏دارد؛
فصل هفتم كه آخرين بحث در سياست مدن است، درباره كيفيت معاشرت با اصناف خلق، انواع معاشرت با صنف مقابل و هم رديف خود مى‏باشد. وى دوستان را به حقيقى و غيرحقيقى و دشمنان را به دشمنان دور و نزديك، و آشكار و پنهان تقسيم كرده است. آنگاه اصول كلى در سياست و نحوه برخورد با دشمنان را بر شمرده و اسباب عداوت‏هاى ارادى را به تنازع در ملك، تنازع در مرتبه، دنبال اميال رفتن، اقدام بر شهواتى كه موجب هتك حرمت باشد، و اختلاف آرا تقسيم مى‏كنند و در آخر مراتب دفع ضرر دشمنان را به اصلاح ايشان، احتراز از مخالطت با ايشان و بالأخره به قهر و قمع آن‏ها مى‏داند؛
در فصل هشتم به مثابه ختم سخن تحت عنوان وصاياى افلاطون در توصيه به علم و ملاك ارزش متعلّم آن، توجه به نعمت‏هاى خداوند، توصيه به محاسبه نفس و ويژگى حكيم بودن شخص در عدم شادمان شدن از لذت‏هاى دنيا، حكم به قول و فعل بودن و تساوى فكر، قول و عمل خلاصه مى‏شود.
 رساله نصيحت نامه‏ : خواجه اين رساله را بنابر درخواست و التماس بزرگان دولت دستگاه هولاكو در ترغيب و تحريص اباقاخان پسر هولاكو به سلطنت نوشته است.
 وى در اين رساله به اباقاخان در هنگام تاج گذارى بعد از مرگ پدر، نصايح و دستورهايى در جهت استقرار حكومت دارد كه به منزله اساسنامه حكومتى محسوب مى‏شود و آن به شرح ذيل است:
 - الف) نوازش برادران و خويشان و نيكوسازى كارهاى آن‏ها؛ ب
)  نزديك سازى فاضلان و معتمدان و هواداران به خود در جهت استفاده از رأى‏ها و انديشه‏هاى پسنديده آن‏ها؛ ج) شاهزادگان و كاردانان را تلطف و مهربانى كردن.
- الف) دلجويى و توجه به اميران لشكر؛ ب) التفات و مهربانى كردن به افراد صاحب منصب و مقام؛ ج) لزوم تهيه تداركات لشكر و دادن وعده‏هاى خوش به آن‏ها در جهت دلجويى و دل خوشى آن‏ها و عدم بهانه جويى آن‏ها در برخورد با ياغيان و نيز آماده جنگ داشتن آن‏ها.
- الف) اميدوارى نمودن ملوك و اكابر ولايات به لطف خويش؛ ب) و اعلان تخفيف ماليات از رعايا؛ ج) و ابقاى خانان پيشين جهت دلخوشى و هوادارى آن‏ها.
- الف) صدقه به درويشان و بازماندگان و كودكان بى‏پدر و زنان بى‏شوهر و رهايى گرفتاران از مِحَن و گرفتارى؛ ب) و رسيدگى مالى به نافرمانان و ايجاد ترس در آنان در ترك گستاخى ايشان.
 - گماردن افراد شايسته بر لشكر.
 - احتياط زياد در امور پادشاهى و سلطنت در جهت قطع دست جاسوسان.
 - الف) به كارگيرى صبر و تأنى در امور؛ ب
) و دورى از سبك كارى؛ ج) و عدم تجويز گستاخى افراد صاحب منصب و عدم جايگاه داشتن آنان نزد سلطان.
- پرهيز از زود خشم گيرى و تحمل آنچه كه مخالف طبع و نظر است.
- مشورت با عقلا در امور پادشاهى (تا رأى قرارگيرد آنگاه حكم كارها را خود كند، چنان‏كه به ظاهر مردم پندارند كه به قوت ديگران است).
- دنبال تحصيل رضاى خدا بودن (تا در هر دو جهان نيكويى بيند).
 - عمل به رسم و آيين پدران خود جهت ايمن بودن از كم و كاستى و ضعف‏ها.
 - آراستگى و نظم به لشكر، جهت عدم ترس از ياغيان.
 - رعايت عدل و انصاف در حق لشكريان.
 - الف) التفات و توجه به فرمانبرداران؛ ب) و خوار كردن سركشان.
 - راستى با همه خلايق در اميد و بيم دادن در طاعت.
 - الف) كم آزارى مردم؛ ب) و عدم رنجش نيكان و بى‏گناهان (تا دراز عمر شود).
 - سعى در آبادانى كردن (تا مال بسيار بى‏ظلم و رنج مردم حاصل شود).
 - خبر يافتن از ايل و ياغى و بيدارى و هشيارى در برابر آن‏ها.
 - استوارى در فرمان‏ها و دستورها (تا اميد و بيم دشمن تمام باشد).
پادشاهان قديم را رسم بر اين بوده است كه براى استحكام پادشاهى خود، به اهل قلم و علما رو مى‏آوردند و از آن‏ها مى‏خواستند كه آنچه در طريق قوام و استقرار سلطنت خود مؤثر است بيان دارند تا آن‏ها را به كار گيرند.
از جمله خواجه نصيرالدين طوسى بنا به درخواستى، ضمن بيان بنياد پادشاهى پادشاهان در شمشير (در دست سپاهيان) و قلم (در دست نويسندگان)، نوعى آيين نامه حكومتى را در اين رساله ترسيم مى‏كند كه در آن به نحوه سامان دهى و مديريت قواى نظامى و اقتصاد مملكتى و پادشاهى مى‏پردازد. بدين منظور خواجه طوسى ماهيت فردى و تركيبى سپاهيان را آن مى‏داند كه بايد با يكديگر متفق و با پادشاه يك دل باشند و به جز فرمان پادشاه، فرمان كسى را اطاعت نكنند و مردان كار باشند و آداب سلاح را آموخته باشند.
از طرفى وظايف پادشاه را در قبال لشكر، تأمين كننده تداركات جنگى، گماردن هر كسى به جاى خود، نيكو داشتن دلير مردان، توجه به بازماندگان افراد لشكر و صرف غنايم به دست آمده از ياغيان در بين آن‏ها مى‏داند و آنگاه با بيان فوايد لشكر در ايجاد شكوه و هيبت براى پادشاهان و دفع ياغيان و ايمن داشتن رعايا و امنيت راه‏ها، طرق برخورد با پادشاه ياغى را بيان داشته و آنگاه به امور امنيتى لازم در برخورد با پادشاهى كه ياغى نباشد، پرداخته و آن امور را آماده نگه داشتن لشكر با تداركات لازم، عدم غفلت از پديد آمدن ياغى، عدم كوچك پنداشتن دشمن و خالى نداشتن مرزها از مردان مسلح و آماده مى‏داند. سپس فوايد قلم به دستان و ترسيم كنندگان مصالح و منافع نظام را در نگهدارى راه خدا در ميان خلق و آشكار كردن پوشيده (خوب و مفيد)، ياد دادن سخنان (نيك) و نگهدارى راستى در ميان مردم دانسته‏اند. اما در مورد اموالى كه در اختيار سلطان است منابع دخل آن را ميراث گذشتگان، مال رعيت، كفايت و شايستگى خود و اعطاى خداوند مى‏داند. آنگاه با بيان انواع مال پادشاه كه يا از خاصه خود اوست يا از مصالح پادشاهى، اموالى را كه پادشاهان از آن‏ها ننگ دارند، عبارت مى‏داند از:
- گرفتن و بدرقه جهت راه‏ها و كشتى‏ها؛
- آنچه از تباه شدن زر و سيم حاصل آيد؛
- ارزان خريدن آنچه مردم بدان محتاج اند و گران فروختن آن؛
- تحصيل مال از مردم به سبب گناهان.
اما خرج پادشاه را دو گونه دانسته:
- خرج خاصه خود كه از مال خاصه خود است؛
- خرج اموال مصالح پادشاهى و موارد مصرفى اموال خاصه خود پادشاه را به:
. خرج خاصه خود و فرزندان،
. عطايا و بخشش كسانى كه او را خدمت كنند،
. ساختن تجمل‏ها و زينت‏ها،
. عمارت‏هايى كه ضرورت بر آن‏ها نباشد، تقسيم مى‏كنند، و موارد خرج مال مصالح پادشاهى را به امور ذيل مى‏داند: - خرج لشكر و كسانى چون نويسندگان دربارى و بازپرسان و دادستانان،
- سفرا،
- خرج بازماندگان و درويشان و كودكان بى‏پدر و زنان بى‏شوهر و مصالح شهرها و ولايت‏ها،
- پيام رسانى و پيام رسانان.  و در پايان موارد اموالى كه پادشاه نهى از تصرف در آن‏ها شده را بر مى‏شمارد كه عبارتند از:
- معيشت‏هاى اهل خير،
- اموال يتيمان،
- اموال غايبانى كه اميد مراجعت آن‏ها است
- امانت‏هاى مردم،
- اموال وقفى.
رساله امامت‏ : خواجه نصيرالدين طوسى در اين رساله در مقام دفاع از اصل امامت در مذهب شيعه دوازه امامى، اين اصل را در قالب پنج سؤال «چه، آيا، چرا، چگونه و كه» طرح كرده و از چيستى آن آغاز و تاكيستى آن به پايان مى‏رساند. در ابتناى امامت بر اين پنج سؤال سخن از چيستى امامت، از وجود دايمى يا موقت آن، از علت وجودى آن، از صفات امام و از چگونگى تعيين آن سخن گفته شده است.
 خواجه در سؤال از چيستى امام، او را به انسانى معرفى مى‏كند كه داراى رياست عامه در دين و دنيا بالاصاله در دارتكليف است. در سؤال از وجود دايمى يا موقتى امام با توجه به لطف بودن وجود امام در نزديك كردن مكلفان به قيام به واجبات و دور دادن آن‏ها از منكرات و مقبحات و از اخلال به واجبات و وجود دايمى چنين مصلحتى در دار تكليف براى بندگان، لزوم دايمى بودن وجود امام را اثبات مى‏كند.  در پاسخ سؤال از علت وجودى امام و وجود چنين وجودى در بين مكلفان مى‏فرمايد كه امكان وقوع اخلال به واجبات و ارتكاب مقبحات وجه نياز به وجود امام است تا مكلفان را منع از آن‏ها كند و متخلفان را تنبيه كرده تا بدين وسيله مكلفان را به اطاعت الهى نزديك كند و متخلفان را از معاصى دور سازد.  خواجه طوسى در بيان صفات امام، او را داراى عصمت، علم (به آنچه علم به آن نياز است)، شجاعت، افضليت از رعيت خود، طاهر بودن از عيوب منفوره خَلْقى و خُلْقى، نزديك‏ترين فرد به خدا بودن، داشتن معجزه‏اى (كه دلالت بر امام داشته باشد) و واحد بودنش در دار تكليف مى‏داند.  در پايان در مقام بيان كيستى امام در خارج، او را كسى مى‏داند كه اهل اسلام بر او اجماع داشته باشند و يا در صورت اختلاف اهل حق كه قائلان به توحيد، عدل، نبوت و امام هستند، بر او اجماع داشته باشند و در ضمن اين بحث به وجود سه دسته اختلاف و نحوه تعيين امام يعنى قول به عدم وجوب نصب امام، وجوب نصب بر عهده مردم و وجوب نصب از طرف خداوند را بيان و دو قول اول را نفى و قول سوم را اثبات مى‏كند.  وى در اين رساله به معرفى و تعيين جايگاه و ويژگى‏هاى رهبر و حاكم دولت مطلوب و ماهيت سياست آن دولت مى‏پردازد. خواجه طوسى در فلسفه سياسى خود، دولت امامت را دولت مطلوب مى‏داند كه در رأس آن امام واقع شده است.
چنين دولتى داراى اصول و ثبات پايدارى، عدالت مدارى احسان به مردم و قانون مدار و قانونگرا و نيز كارويژه‏هاى امنيت، آرامش طلبى، مودّت، عدالت ورزى، عفت، لطف و وفادارى است. هدف سياست دولت امامت، رواج فضايل در ميان جامعه و ايجاد زمينه‏هاى تخلق مردم به فضايل و كمالات است. خواجه طوسى چنين دولتى را دولت حق و هر آنچه مقابل آن باشد، با هر شكل و ماهيتى دولت باطل تلقى مى‏كند. در سياست امامت هدف آن است كه مردم به تكميل نواقص خود برآيند، زيرا مردم بدون وجود چنين دولتى، توانايى فعليت بخشيدن به استعدادهاى كمالى خود را ندارند.  در نظريه دولت خواجه طوسى امام با اعمال سياست امامت خود، جامعه را از حالت نسبى و قدر مطلق خود كه هم زمينه روآورى به فضايل و هم رذايل را دارد، خارج كرده و به سوى ايجاد هر چه بيشتر و كامل‏تر فضايل و ظاهر ساختن آن‏ها در اعمال و رفتارهاى فردى و جمعى و در تمام اعمال و سياست و طراحى‏هاى دولت سوق مى‏دهد.
تجريد العقائد : اين كتاب اگر چه ماهيتى كلامى و اعتقادى دارد، اما با انگيزه سياسى و دفاع از شيعه در مبانى كلامى و سياسى‏اش در زمانى كه عقايد شيعى آماج حملات و فتنه شده بود نگاشته شد. خواجه طوسى در اين كتاب، اعتقادات شيعيان را با روش برهانى و استدلالى به صورت قوى‏ترين و مستدل‏ترين و جامع‏ترين متن كلامى - سياسى شيعه در مى‏آورد. وى در مبحث نبوت و امامت كتاب به طرح مباحث كلام سياسى شيعه درباره جهات توجه دين به جامعه و هدف رسالت پيامبر و وصايت امامان شيعى مى‏پردازد.
در مقصد چهارم كتاب با نيكو شمردن بعثت پيامبران از حيث آثار و فوايد مترتب بر آن از جمله حفظ نوع انسان از تباهى و رساندن افراد به كمال، وجوب آن را اثبات مى‏كند. همچنين عصمت را براى آن‏ها لازم مى‏داند تا از هر گونه گناه و خطا و نسيان مصون باشد و در هدايت جامعه به سوى كمال هيچ‏گونه انحراف رخ ندهد. خواجه در ادامه، به بيان صفات پيامبران نظير كمال عقل، ذكاوت، قوت رأى و عدم سهو مى‏پردازد تا در پرتو اين صفات، توانايى جعل قوانين كمال آور و شناخت فضايل و رذايل و تنظيم سياست‏هاى اجرايى در جهت جارى سازى و جريان فضايل و كمالات در جامعه را دارا باشند. وى در آخر، راه‏هاى شناخت پيامبران را بيان مى‏كند.
در مقصد پنجم، بحث از امامت و وجوب عقلى آن بر خداوند را طرح مى‏كند تا هدايت و رهبرى جامعه را به سوى سعادت دنيوى و اخروى عهده‏دار شوند. وى معتقد است چنانچه آن را واجب ندانيم، نبود امام به رواج فتنه و فساد در ميان مردم منجر مى‏شود؛ بنابراين خواجه طوسى امام را رئيس اول امور دينى و دنيايى مردم مى‏داند كه در پناه آن امر دين و دنياى مردم نظم و انتظام و رشد و توسعه مى‏يابد.
 در آخر مبحث امام به اثبات و انحصار امامت در على‏عليه السلام بعد از وجود پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏پردازد كه شايستگى لازم و كافى را براى هدايت جامعه به سوى كمالات برخوردار بود.
فصول العقايد : اين كتاب نظير تجريد العقائد با انگيزه سياسى نوشته شده است. خواجه طوسى در مقام نشر عقايد شيعه دوازده امامى و دفاع از آيين آن‏ها و با هدف سازش دادن آن با قواعد عقلى تأليف كرد. فصل سوم كتاب به بحث نبوت و امامت اختصاص دارد.
 وى ابتدا با بيان اين كه غرض از خلقت انسان وجود مصلحتى براى خود انسان است نه خداوند، تنبيه و تنبّه انسان را به چنين مصلحتى - كه عقول ايشان مستقلاً نمى‏توانند آن را درك كنند - لطف مى‏داند و لطف بر خداوند واجب است و چون از جهت كثرت حواس و قوا و اختلاف انگيزه‏ها، وقوع شر و فساد ممكن است، شريعت را كه مبيّن كيفيت معاشرت و انتظام امور معاش مردم است، از باب لطف بر خداوند واجب مى‏داند. از طرفى به اعتقاد وى، جهت ارشاد مردم ارسال رسل برخداوند واجب مى‏شود و جهت امتناع وقوع نتايج و مفاسد و اخلال واجبات از ايشان، و عدم تنفر عقول از ايشان و بلكه جلب افراد به آن‏ها، عصمت انبيا و معجزه برايشان واجب مى‏شود. وى در بحث نبوت خاصه در اثبات نبوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، معجزه ايشان و وجوب عصمت براى ايشان مطالب مستدلى بيان داشته است و هر آنچه را كه ايشان از آن خبر داده‏اند واجب القبول مى‏داند.  در مبحث امامت، امامت را مقامى مى‏داند كه حق را ظاهر مى‏گرداند و مردمان را از باطل منع مى‏كند و شريعتى را كه خداوند فرستاده، در ميان مردم رواج داده تا از وقوع فتنه و ظهور فساد در ميان مردم پيش‏گيرى شود.
 از آن جا كه با كثرت امام، امكان فتنه وجود دارد، خواجه لازم مى‏داند كه امام، واحد باشد. در مورد نحوه تعيين امام، وى بر خدا واجب مى‏داند كه از طريق اظهار معجزه يا اخبار كسى كه صدقش معلوم است، او به مردم شناسانده شود و چون زمانه از صادق القول خالى نيست اگر اكثر امت بر شخصى اجماع كنند، آن اجماع حق باشد. درباره امام زمان‏عليه السلام و غيبت آن حضرت معتقد است سبب حرمان خلق از امام، خود مردم هستند نه امام و نه خداوند، و زمان ظهور آن حضرت‏عليه السلام را زمان رفع علت غيبت او مى‏داند.
قواعد العقائد : خواجه نصيرالدين طوسى بعد از آن كه قوى‏ترين و مستدل‏ترين و متقن‏ترين متن كلامى شيعى دوازده امامى يعنى تجريدالعقائد را نگاشت، در صدد برآمد كه متون كلامى مختصرتر همچون فصول العقائد و رساله اعتقاديه و قواعد العقائد را تأليف كند تا عقايد اماميه بيشتر در دسترس همگان قرار گيرد.
 وى در اين كتاب نيز معتقد است شأن و جايگاه نبوت و امامت در جامعه در جهت به اكمال رساندن نفوس مردم است. در بحث نبوت، نبى را انسانى مى‏داند كه از طرف خداوند به سوى بندگانش مبعوث شده تا آن‏ها را از حيث كمالات انسانى و الهى تكميل كند؛ بدين صورت كه آنچه را آن‏ها در رشد و كمالات خود نياز دارند بشناساند و نيز آن‏ها را به سوى خداوند كه مبدأ و خالق كمالات است نزديك كند و از معاصى دور بدارد. وى راه‏هاى شناخت نبى را عدم صدور عمل يا قول خلاف عقل از او و مطابقت دعوت او با ادعايش و اظهار معجزه به دنبال ادعاى نبوتش مى‏داند.
 طريق حكما در اثبات نبوت را چنين تقرير مى‏كند كه براى انسان مدنى بالطبع زندگى ممكن نيست مگر در اجتماع با همنوعان خود؛ پس مردم بايد در رفع نيازهاى خود با يكديگر تعاون كنند و از آن جا كه هر انسانى همراه با شهوت و غضب آفريده شده، ممكن است به دنبال مطامع خود از ديگرى كمك بگيرد بدون اين كه او را در امورش كمك كند، از اين رو، آنچه امور آن‏ها را مستقيم مى‏كند، عدل و اجراى آن به دست شخصى عادلِ واحد است بدون هيچ مزيتى، و چنين انسانى بايد الهى و از طرف خداوند باشد تا چنين مقصودى حاصل شود. پس امور نوع انسان مستقيم نمى‏شود الاّ به نبى، تا عدل را جارى و مردم را به آن دعوت كند و بدين منظور قوانين و قواعدى را وضع مى‏كند كه اقتضاى عدل در امور متعلق به اشخاص و نوع انسانى و سياست آن‏هاست.  در باب امامت، وى امامت به رياست عامه دينيه اى تعريف مى‏كند كه مشتمل است بر ترغيب عموم مردم به حفظ مصالح دينى و دنيايى خويش و زجر و منع آن‏ها از آنچه مضر به مصالح آن‏هاست. در ادامه اقوال و انظار مختلف در نصب امام را طرح و نظر شيعه دوازده امامى را وجوب عقلى براى نصب آن از جانب خداوند دانسته و طريق معرفت آن را نزد شيعه نص جلّى از جانب خداوند يا كسى كه از طرف خداوند نصب شده يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله، مى‏داند.
 اساس الا
قتباس‏: خواجه نصير الدين طوسى در اين كتاب نيز از سياست سخن گفته است. اساس الاقتباس اگر چه در اصل يك كتاب منطقى است و شامل مباحث الفاظ، كلى و جزئى، ذاتى و عرضى، كليات خمس، مقدمات عشر، اقوال جازم، جهات قضايا و قياس از حيث مواد و صورت مى‏باشد. اما به جهت كاربردى كه قياسات منطقى در جامعه و روابط اجتماعى دارند، خواجه طوسى اشاراتى به كاربردهاى سياسى - اجتماعى صناعات برهان و خطابه و جدل كرده، و در ضمن آن، انواع سياسات را بيان مى‏دارد.  نزد خواجه طوسى اقشارى از افراد جامعه كه از قوه ادراكى بالايى برخوردارند و از آن‏ها تعبير به افاضل مى‏شود، در استدلالات خود از استدلالات برهانى استفاده مى‏كنند و از طرفى يكى از ويژگى‏هاى رياست حكومت در مدينه فاضله برخوردارى حاكم از ذكاوت و سرعت فهم و قوت استدلال قوى است تا بتواند در وضع قوانين و علوم و روابط خود با ديگران از قياسات برهانى استفاده كند.  صناعات بعدى، جدل است كه در آن طرفين از مقدمات مسلم نزد خود براى اثبات وضع مطلوب خود يا حفظ وضع موجود به كار مى‏گيرند. در جدل آنچه ملاك بوده، استفاده از آنچه اعتراف مردم در آن است و آن‏ها آرا و قضايا مقبول نزد جمهور مردم است و مقبول بودن آن‏ها نزد مردم يا به حسب عقل عملى آن‏هاست مثل «العدل حسن» و يا برحسب خُلْق و عادات فاضله و اخلاق جميله است كه در نفوس افراد رسوخ كرده است و يا به حسب عاملى ديگر. فايده جدل برخلاف برهان، مفيد جمع و همه افراد جامعه است، چه اين كه زندگى نوع انسانى بدون كمك و مشاركت با همنوع خود ممكن نيست و جدل از جمله ابزارهايى است كه مردم با ابتناى بر محمولات و مقبولات نزد خود، روابط اجتماعى خود را مستحكم مى‏نمايند.
صناعات ديگر خطابه است كه در اقناع و تسليم مردم در پذيرش تصميمات و اهداف و برنامه به كار مى‏رود. فايده خطابه در تقرير مصالح جزئى مردم و اصول كلى مصالح آن‏ها مثل معارف الهى و قوانين علمى و مسائل سياسى است. خواجه طوسى به جهت كاربرد جدل و خطابه در سياست به اصناف سياسات پرداخته و آن‏ها را به شش صنف تقسيم مى‏كند كه عبارتند از سياست وجدانى، سياست قلّت، سياست اجتماعى (احرار)، سياست اخيار (فاضله)، سياست تغلبى (سلطه و غلبه) و سياست خست. وى در ادامه به تعاريف و اهداف هر يك از سياست مذكور مى‏پردازد و در آخر با نظر به هدفى كه سياست فاضله دارد و آن تحصيل فضايل و ملكات نفسانى افراد جامعه است، اصول و فروع فضايل را بيان مى‏كند.
آثار فراوانی از خواجه به یادگار مانده که به برخی از آنها اشاره می‌گردد: ۱. تجریدالعقاید
۲. شرح اشارت بو علی سینا
۳. قواعد العقاید
۴. اخلاق ناصری یا اخلاق طوسی
۵. آغاز و انجام
۶. تحریر مجسطی
۷. تحریر اقلیدس
۸. تجریدالمنطق
۹. اساس الاقتباس
۱۰. ذیج ایلخانی
۱۱. آداب البحث
۱۲. آداب المتعلمین
۱۳. روضةالقلوب
۱۴. اثبات بقاء نفس
۱۵. تجرید الهندسه
۱۶. اثبات جوهر
۱۷. جامع الحساب
۱۸. اثبات عقل
۱۹. جام گیتی نما
۲۰. اثبات واجب الوجود
۲۱. الجبر و الاختیار
۲۲. استخراج تقویم
۲۳. خلافت نامه
۲۴. اختیارات نجوم
۲۵. رساله در کلیات طب
۲۶. ایام و لیالی
۲۷. علم المثلث
۲۸. الاعتقادات
۲۹. شرح اصول کافی
۳۰. کتاب الکل.
درفرجام، خواجه نصيرالدين طوسي ستاره درخشاني بود كه در افق تاريك مغول درخشيد ودرهرشهري پا گذارد آنجا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و درآن دوره تاريك و درآن عصري كه شمشير تاتارومغول خاندانهاي كوچك و يا بزرگ را از هم پاشيده و جهاني از حملات مغولها به وحشت فرو رفته و همه در گوشه و كنار منزوي و يا فراري مي شدند و بازار كسادي دانش و جوانمردي و مروت مي بود و فساد حكمفرما. وجود و بروز چنين دانشمندي مايه اعجاب و اعجاز است. خواجه نصيرالدين طوسي را دسته اي از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهي او را عقل حادي عشر نام نهاده اند. بهرحال خواجه نصيرالدين دوره تحصيل ابتدايي را قسمتي نزد دائي خود بابا افضل ايوبي و فخرالدين داماد كه او شاگرد صدرالدين سرخسي و او شاگرد افضل الدين جيلاني و او شاگرد ابوالعباس ريوگيري و او شاگرد بهمن يار از شاگردان شيخ الرئيس ابوعلي سينا تحصيل كرده است. بقول مولف آثار الشيعه خواجه نصيرالدين طوسي با سيدعلي بن طاوس حسيني و شيخ ميثم بن علي بحراني در مدرسه ابوالسعاده متفقاً درس خوانده و بنا به عقيده دسته اي از مورخين ابن ميثم در فقه استاد و در حكمت شاگرد خواجه نصيرالدين طوسي بوده است.  شهيد ثاني در رساله چهل حديث خود مي نويسد محققاً خواجه نصير در علوم منقول شاگرد پدرش بود كه او از شاگردان فضل اله راوندي بود و او از شاگردان ثقه الاسلام سيد مرتضي علم الهدي مي باشد.يكي از شاگردان خواجه نصيرالدين طوسي علامه حلي مي باشد و علامه حلي در موقع اجازه دادن به يكي از شاگردانش بنام ابن زهره درباره استادش در همان اجازه نامه چنين مي نويسد:  خواجه نصيرالدين طوسي افضل عصر ما بود و از علوم عقليه و نقليه مصنفات بسيار داشت او اشرف كساني است كه ما آنها را درك كرده ايم، خدا نوراني كند ضريح او را. قرائت كردم در خدمت او الهيات، شفاي ابن سينا و تذكره اي در هيئت را كه از تاليفات خود آن بزرگوار است. پس او را اجل محتوم دريافت و خداي روح او را مقدس کند.  در آن روزگاري كه آوازه دانش خواجه نصيرالدين به اطراف و اكناف رسيده بود، رئيس ناصرالدين محتشم كه از دانشوران اسماعيليه بود بديدار خواجه مايل شد و او را به قائنات دعوت كرد و مقدم او را بسيار گرامي داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و كتاب تهذيب الاخلاق ابن مسكويه را به پارسي ترجمه و شرح داد و بنام اخلاق ناصري تاليف كرد.
منابع مورد استفاده :  رساله جاودانه هاي تاريخ وادبيات افغانستان، مشاهير، کلکيسون مجله هنرسال شصت وهفت. دانشنامه رشد، آرشيف وپژوهشهاي نويسنده دررسانه هاي بيرون ودرون مرزي .
 
 
 
 
 
 
 

No comments: