آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, August 7, 2013

: پیام عیدی


 فاروق ثواب، مشاورامور فرهنگي وزارت امورزنان:
همكاران، دوستان و عزيزان ارجمند و گرامي، سلام ها، احترامات و تبريكات ما را به مناسبت حلول عيد سعيد فطر بپذيريد. دعا ميكنيم اوقات خوب و خوش داشته باشيد. هر روز تان عيد و هر شب تان برات بادا و باشدا
منوچهری دامغانی

بر آمدن عید و برون رفتن روزه
                        ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه
مسعود سعد سلمان

ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فرهمای

خواجه شمس الدین محمد حافظ

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی     کایام گل و یاسمن و عید صیام است

رودکی سمرقندی

روزه به پایان رسید و آمد نو عید
هر روز بر آسمانت باد امروا

خاقانی شروانی
            بیرون از این دو عید چه عیدست دیگرش
گفتم کدام عید نه اضحی بود نه فطر

مغفور لاهيجی از اخلاف شعرای سبك عراقی

صبح نشاط دم زد، فیض سحر مبارك     عیش صبوح مستان، بر یكدگر مبارك

عید گشاد ابرو، بربست رخت روزه                   این را حضر خجسته، آن را سفر مبارك

تیغ هلال شوال، باز از افق علم شد                    ماه صیام بشكست فتح و ظفر مبارك

وقت سحر مؤذن آهنگ عیش برداشت               بر گوش روزه داران این خوش خبر مبارك  

انجام خیر دارد، فكر شراب و ساقی                   بحث فقیه و زاهد برخیر و شر مبارك

طبع حكیم و صوفی هر كس به طالعی زد          این راست نفع میمون آن را ضرر مبارك

می خور كه هوا رایحه جان دارد                       صحرا خوشی فیض گلستان دارد

خون رمضان به گردن ما و تو نیست                 این كشته هزار زخم پنهان دارد

گویا سولقانی شاعر این شعر را هنگامی سروده است     كه رمضان در آن زمان با

بهار مصادف بوده است.

همدانی

ساغر به گردش آر كه دور صیام شد

وقت شكست روزه و بنیاد جام شد

خونم چرا نمی خورد آن چشم پر فسون

در روز عید، روزه به مردم حرام شد

علی تبریزی

افسوس كه ماه رمضان آمد و رفت

آن توبه ده پیر و جوان آمد و رفت

از بهر صلاح كار ما آمده بود

از دست فساد ما به جان آمد و رفت

صائب تبریزی

تا كدامین دل بیدار مرا دریابد

چون شب قدر نهان در رمضانم كردند

گرچه دست ستم زلف دراز است خطش

چو شب قدر شفیع رمضان خواهد شد

روزه نزدیك است می باید كلوخ انداز كرد

زاهدان خشك را رندانه از سرباز كرد...

افسوس كه ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یك مرتبه از دست جهان رفت

افسوس كه سی پاره این ماه مبارك

از دست به یكباره چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد كه زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بماهی كه شب قدر در او بود نهان رفت

تا آتش ِجوع رمضان چهره بر افروخت

از نامه اعمال سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر در این معركه آمد

از بار گنه با قد مانند كمان رفت

برداشت ز دوش همه كس بار گنه را

چون باد سبك آمد و چون كوه گران رفت

چو اشك غیوران ز سراپرده مژگان

دیرآمد و زود از نظرآن جان ِجهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها كه به صائب ز وداع رمضان رفت

قیصرامین پور

عید  است و دلم خانه ویرانه ، بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا

یک ماه تمام مهیمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا

خواجه حافظ شیرازی:

روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست

می زخمخانه به جوش آمد و می باید خواست

امیر معزی

رمضان شد چو غریبان به سفر بار دیگر

اینست فرخ شدن و اینست به هنگام سفر

عنصری بلخی

روزه پذیرفته با دو فرخ عید

که بجز فرخش اخیر نیست

حکیم غرضی سیستانی

به مه روزه  مرا تو به اگر در خور بود

روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن در خور

شب عید آمد و می خواهم بربام جهم

گویم از نو شدن ماه چه دارید خبر؟

منوچهر دامغانی

بر آمدن عید و برون رفتن روزه

ساقی بدهم باده ، برباغ و به سبز

کلیم همدانی

هلال عید بغل در وداع روزه گشاد

صلاح و تقوی پا در رکاب عزل نهاد

گذش موسم شبگیر طاعت و باید

سحور را به صبوحی بدل کنند عباد

خاقانی شروانی

جاهش زدهر چون مه عید از صف نجوم

ذاتش زخلق چون شب قدر از مه صیام

مصلح الدین سعدی شیرازی:

برگ تحویل می کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

ماه فرخنده روی برپیچید

و علیک السلام یا رمضان

الوادع ای زمان طاعت و خیر

مجلس ذکر و محفل قرآن

بهر مردمان ایزدی بر لب

نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید

بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار می نالید

بر فراق بهار وقت خزان

گفتم  انده مبر که باز آید

روز تو روز و لاله و ریحان

گفت  ترسم بقا وفا نکند

وره هر سال گل  رمدبستان

روزه بسیار و عید خواهد بود

تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود

سال دیگر که در غریبستان

مسعود سعد سلمان

رسید عید و ز ما ماه روزه کرد گذر

وداع باید کردش که کرد رای سفر

به ما مقدمه عید فرخجسته رسید

براند روزه فرخنده ساقه شکر

برفت زود ز نزدیک ما و نیست شگفت

که زود رود آن چیز کو گرامی تر

سراج الدین قمری

در دلت بود هم از اول ماه رمضان

که چو شوال شود چنگ زنی در می ناب

ما مسلم و برنامه  ما قرآن است

ملیت ما به پایه ایمان است

عیدی که برای ما پسندیده خدا

فطر است و غدیر و جمعه و قربان است

اقبال لاهوری

اقبال لاهوری نیز چنین می سراید

روزه برجوع و عطش شبخون زند

چنبر تن پروری را بشكند

مولانا

عید بر عاشقان مبارک باد

عاشقان عیدتان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین

تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال

عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش

قند او در دهان مبارک باد

عید آمد که این سبکروحان

رطلهای گران مبارک باد

بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد

معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت

هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت

کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد...

ای شب به سحر برده در یارب و یارب، تو

آن یارب و یارب را رحمت به شنید آمد

ای درد کهن گشته! بخ بخ که شفا آمد

وی قفل فرو بسته بگشا که کلید آمد

ای روزه گرفته تو ازمائده بالا

روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد

عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد

برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان، رقصان و غزل گویان

کان قیصر مه رویان زان "قصر مشید" آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش

تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما

برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟

زو زهر شکر گردد، زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدیم آمد

برخیز و به میدان رو، در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی، صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد

No comments: