گفتگوی سونیا هاشمی درتهران 15 – آبان 1391شهرزادنیوز
یک گذر کوتاه در خیابان های تهران کافی است تا چهره خسته، گرسنه و نگران بچه های کار را به شما نشان دهد. بچه هایی که حتی قدشان به پنجره ماشین ها هم نمی رسد تا بتوانند دستمال کاغذی را به شما بفروشند. بچه هایی که نباید بدانند هویتشان چیست و اجازه ندارند توضیحی راجع به خودشان یا خانواده شان به شما بدهند
یک گذر کوتاه در خیابان های تهران کافی است تا چهره خسته، گرسنه و نگران بچه های کار را به شما نشان دهد. بچه هایی که حتی قدشان به پنجره ماشین ها هم نمی رسد تا بتوانند دستمال کاغذی را به شما بفروشند. بچه هایی که نباید بدانند هویتشان چیست و اجازه ندارند توضیحی راجع به خودشان یا خانواده شان به شما بدهند
ساعت حدود 8 شب است و من سرگرم تماشای شلوغی و هیاهوی مردم و ماشینها
صادق، پسرک یازده ساله افغان که با دائی اش در تهران زندگی می کند، یک نمونه از هزاران کودک کار در کلان شهر تهران می باشد. او برای زندگی ناچار است بخشی از کار دائی اش را که کارگر اداره برق است، انجام دهد. صادق سخت مشغول کندن این گودال برای نصب تیر چراغ برق است. از او در باره رفتن به مدرسه می پرسم. می گوید که صبح ها به مدرسه می رود و بعد از ظهرها کار می کند. از پدر و مادرش که در افغانستان ساکن اند خبری ندارد. می پرسم: چه ساعتی کارت تمام می شود؟ می گوید: ساعت 6 عصر! می گویم: الان که ساعت 8 شب است. پاسخم فقط یک لبخند است.
در فاصله چند متری از این محل، باشگاه آموزشهای رزمی است که احتمالا عضویت ماهانه آن بیشتر از درآمد صادق و دائی اش می باشد. پسری همسن و سال صادق با لباس ورزشی تکواندو از باشگاه بیرون می آید و همراه مادرش به سمت ماشین مدل بالایشان می رود. صادق پس از این که او را با نگاه تعقیب می کند، می پرد داخل گودال و به کارش ادامه می دهد.
Shirin Naziry
No comments:
Post a Comment