آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, July 31, 2012

زنان سرشناس افغانستان

گفت وگو با نویسنده شناخته شده در پهنه ادبیات فارسی مشعل حریر
تاریخ مصاحبه: 25 / 7 /  2012
مصاحبه کننده: شیرین نظیری فعال حقوق زن و
گرداننده سایت آوای زنان افغانستان 

درآغازسخن ضمن سلام وسپاس، اگربه عنوان مدخل گفتگو، شمه ای از زنده گینامه خود را بیان نماید.  ممنون می شوم.
در سرآغاز با عرض سلام و ادب، مراتب امتنانم به شما پیشکش است که با حجم مشکلات و محدودیت ها هنوز هم در تلاش مدد و نصرت به زنان بوده و در این میان از آن دور دست ها ادبا و فرهنگیان غریب را نیز از یاد نبرده و با آنها صمیمانه یار و یاور هستید. زندگینامۀ هر موجود با پا نهادن به عرصه هستی آغاز میگردد که بر این مبنی من در ۱۵ حوت سال ۱۳۴۵هجری شمسی در شهر یادها و خاطرات یعنی کابل زیبا در یک خانوادۀ منور چشم به جهان گشوده ام. در همان شهر به کانون علم و معرفت راه یافته ام و در همان شهر با پوشیدن حلقۀ ازدواج از شهر افسانوی دوشیزگان رخت سفر بربسته و به دنیای دگری وارد شده ام، دنیای که مادرشدن مرحلۀ کمال آن است و من نیز رفته رفته با دریافت پنج گوهر پر سناء و پر بها به این مرحله رسیده ام که از فروغ وجود همان پنج گوهر اکنون خانه و کاشانه ام پر از سرور و شکور است، پنج فرزندی که زیباترین هدیه قددرت بوده و بزرگترین سرمایه، استوار ترین تکیه گاه و ناب ترین و نایاب ترین عشق زندگی ام هستند.
حریر، نام ویا لقب خیلی زیبا است که حتا استعمال آن انسان را به راحتی فرا می خواند. پرسیده می توانم که آیا " حریر" تخلص خانواده گی شما است؟ ویا نام یا لقبی که شاعربرای خود اختیارمی کند ودربیت آخرغزل یا قصیده آنرا درضمن شعر می آورد و یا هم به اصطلاح هنرمندان، " نام هنری "
ج: از حسن نظر شما سپاسگزارم. این نام و یا تخلص فامیلی من نیست، بلکه این تخلص هدیه رسا و زیبای دنیای هنر است که انگیزۀ دل انگیزی دارد.حریرعزیز؛ روزانه چند ساعت خود را وقف خواندن و نوشتن می­نماید؟ آیا عادت­ خاصی درنوشتن دارید؟
ج: روزی سه ساعت مینویسم و در حدود سه ساعت هم میخوانم، چون از دید من نوشتن بدون خواندن مثل کشت زارهای بی باران است. عادت خاصی ندارم، فقط اگر آرامش روحی داشته باشم مینویسم، در غیر آن حتا یک سطر هم نمیتوانم بنویسم.
مشعل حریر؛چطورشد که به داستان نویسی روآوردید ومحرک اصلی شما درین راه چه کسی بوده است؟همچنین درکارقصه نویسی بیشتر،از چه الهام می گیرید و درچه موضوعی خود را راحت تراحساس می کنید؟ 
ج: رو آوردنم به داستان نویسی ارمغان یک نیاز روحی، یک رویای همیشه گی و یک آرزوی بزرگ بود و است. محرک اصلی کسی نبوده، ولی مشوق اصلی ام را میتوانم نام ببرم و مشوق اصلی ام در این راه و راستا پسرم خیبر جان بوده که بعد ها از یاری و همکاری همه فرزندانم برخوردار بودم، به ویژه خیبرجان و عمرجان. از هر واکنش در زندگی الهام میگیرم و یا بهتر است بگویم که هر واقعه و هر واکنش در زندگی انگیزۀ الهام است و بیشتر در نگارش مسایل عاطفی خود را راحت تر احساس می نمایم.
بانوحریر؛ طوریکه میدانیم عنصر گفت و گو درداستان ازاهميت بسياری برخورداراست. زيرا باعث پيشبرد وجالبیت داستان می شود. شما تا چه اندازه ؛ به اين مسئله توجه داشته ايد؟
ج: گفت و گو به محتوا و سوژۀ داستان تعلق دارد، لذا توجه به این موضوع هم وابسته به سوژه و محتوای یک داستان است و همچنان شکل و روال داستان نیز اثر گذار است که بدین ملحوظ گاه به گفت و گو مجال زیاد است و گاهی هم ممکن نیست گفت وگو زاید را در داستان جاگزین کرد.   
 گاهی هم داستان های کوتاه نبشته اید؟ در تحت چه عناوینی ؛ آیا داستان های کوتاه شما به زیورچاپ آراسته شده است؟
ج: بلی ده داستان کوتاه نوشته ام که هنوز اقبال چاپ نیافته و عناوین آن بهتراست نهفته بمانند، تا ره آورد غیرمترقبه برای شما و همه دوستداران قلم باشد.
 اگرلطف نموده بگوید که تا امروزچند کتاب، ازشما به چاپ رسیده  وکارهای بعدی تان چه خواهد بود؟
 چه عاملی سبب نوشتن كتاب " قدمی درکوچه های آشنا " شد؟ آيا پيش ازاين تجربه نوشتن داستان را داشته ايد؟
ج:  تا امروز پنج کتاب به رشتۀ تحریر درآورده ام که چهار کتاب به چاپ رسیده اند و
در صدد چاپ کتاب پنجم هستم. کارهای بعدی ام را نگارش دو کتاب دگر در بر میگیرد که هم اکنون همزمان بر هر دو کتاب مصروف کار هستم. کتاب (قدمی در کوچه های آشنا) یک نام آشنا و یک یاد آشنا ست که با همه کاستی ها دوستش دارم. این کتاب توسط بنگاه نشراتی (شاهمامه) به چاپ رسیده است، البته در ماه فبروری سال 2007 میلادی که مصادف میباشد به ماه دلو سال ۱۳۸۵هجری شمسی. عامل نگارش این کتاب  دوری از وطن و  روزگار طاقت فرسای هجرت بوده است، چنانچه آن سال سفری به افغانستان داشتم و روزیکه دوباره برمیگشتم حالت ناگوارای داشتم. آن روز احساس میکردم انگار جان و روان از تنم برون میشود و اگر بگویم از کابل تا هلند گریسته ام مبالغه نخواهد بود و راست بگویم اکثر هموطنان مسافر را نیز به گریه انداختم و وقتی اینجا رسیدم با درد و اندوهی که سراسر وجودم را میسوزاند، تک پاره های یادها را بهم پیوستم... و آنگاه بود که دریافتم، درد آفریدگار آفرینش است! و در مورد تجربۀ نوشتن ابراز میدارم، آنطور که باید و شاید تجربه نداشتم.
                                          
آثارنویسنده فرزانه بانو مشعل حریر
 
قسمیکه پیشترفرمودید روزانه سه ساعت سرگرم خواندن کتاب ها هستید. این عادت تان واقعاً برازنده است ونتیجه آن هم درکارهای تان، به خوبی مشاهده می شود.  می توانید آخرین اثری که از ادبیات داستانی افغانستان خوانده اید ، نام ببرید؟                                                                          
ج: آخرین اثری که از ادبیات داستانی افغانستان خوانده ام رمان (کوچۀ ما) اثر محترم اکرم عثمان بود.
مشعل عزیزم؛هميشه بين عنوان و درونمايه یک کتاب ارتباط خاصی وجود دارد. نظر به چه ملاحظه ای نام" یک درد ویک دعا " را برای كتاب خود انتخاب كرده ايد؟
ج: یقینا که میان عنوان و درونمایه کتاب ارتباط خاصی وجود دارد و از دید من باید داشته باشد، یک درد و یک دعا داستان پسر کوچکی است که ناآگاهانه وادار به رقص گردیده و از آنجا به زور و جبر به جاهای دگری کشانیده میشود... بچه رقصاندن یک واقعیت و یک درد اسفناک جامعه ما است!  دردی که با دعا همراه ست، در حقیقت هر دردی با دعای همراه ست، چون هنگام درد پیوسته انسان به پیشگاه خالق دعا و التجا میکند که از آن درد رهایی اش دهد، بناً من درد آن طفل مظلوم و هزاران طفل معصوم سرزمینم را که با دعا همراه ست انتخاب نمودم.
سوژه های انتخابی شما خیلی زیبا است . سوژه " سپیده ها اینجا آرام اند ." چگونه درذهن شما شكل گرفت؟  وشخصيت‌های داستان را چگونه درین کتاب انتخاب كرده‌ايد؟
ج: سپیده ها اینجا آرام اند یک داستان واقعی است و برای آن در پی سوژه ویلان نبودم. قهرمان داستان ریحانه زن رقاصه یی بود که در جشن نامزدی و یا به اصطلاح عامیانه شیرینی خوری یکی از دوستان برای ساز و آواز و رقص آورده شده بود... و اتفاقا پس از سه، چهار سال او را در حالت خیلی بد و متشنج در یکی از شفاخانه های شهر کابل دوباره دیدم و... از آنجا بود که این نام با اندوه و افسوس زیاد در دل و ذهنم بجا ماند، ولی در تصور آن نبودم که روزی کتابی در بارۀ او که قربانی نابسامانی های جامعه مرد سالار بود بنویسم. اکثر شخصیت های داستان تصور نه بلکه تصویر واقعی زندگی ست که فقط بعضی نام ها مستعار اند و بس.
بانوحریرعزیز؛ درین قسمت اجازه می خواهم تا لحظه ای ، روی کارکردهای پیشکسوتان مان مکث نماییم.
خوب است که دوشیزه گان جوان ما بدانند که
نخستین زن افغانستان که درشرایط سخت روزگارقلم برداشته و داستان نبشته کی بوده ؟ درجریان کدام سال ها ؟ همچنین مشهور ترین داستان نویسان زنان افغانستان که پس ازماگه رحمانی ، به داستان نویسی رو آوردند ؟ چه کسانی بودند؛
ج: با دریغ که من این نویسنده را نمیشناسم، نمیشناسم چه که حتا نام او را هم اولین بار است میشنوم و اگر ماگه رحمانی اولین داستان نویس زن در افغانستان است، از شما مشکورم که مرا به آشنایی این بانوی گران ارج بردید و امیدوارم در آینده های نه چندان دور بحث منبسط بر تاریخ داستان نویسی زنان ادیب افغانستان داشته باشیم. در مورد داستان نویسان مشهور باید ابراز دارم که داستان نویسان زن در افغانستان انگشت شمار اند و در آن کمیت انگشت شمار یک عده صرف به یک و یا دو کتاب و یا چند داستان کوتاه اکتفا نموده اند، ولی با همه حال در اینجا میتوان از دو ادیب فرهمند سپوژمی زریاب و مریم محبوب نام برد که مداوم و محسن مینویسند.  
بانوحریر؛ درگذشته ها وهمین اکنون کتاب های کدام نویسنده گان داستان نویس را خوانده اید و ازداستان نویسان خارجی به کتاب های داستانی چه کسانی علاقه مند هستید؟ هم چنان از نظر شما یک کتاب خوب وجامع داستانی ازچه خصوصیات ویژه ای باید برخوردارباشد؟
ج: از نویسندگان کشور خود مان داستان های محترم اکرم عثمان، محترم صبورالله سیاه سنگ و محترم رهنورد زریاب را خوانده ام و از برون مرزی آثار آنه ماری سلینکو، مایکل پیرامو، دانیل استیل، هاوارد فاست، کورت فریشلر، میکی اسپلین، جواهر لعل نهرو، ماکسیم گورکی، هرمان هسه و شکسپیر و... و نیز شماری از نویسندگان ایرانی.  از نویسندگان برون مرزی به آثار دانیل استیل، میکی اسپلین، جواهر لعل نهرو، هرمان هسه و شکسپیر علاقمند هستم. از نظر من یک کتاب جامع و خوب از خصوصیات آتی باید برخوردار باشد؛ پهنای متن، بازتاب ناب تخیل، پیام و هدف، ترکیب جدید واژه ها، مبدا و انتهای رسالت مند، رعایت اصل ها و اصول ها، نظر داشت درست بر زبان نوشتاری، سوژه و محتوای سودمند و طرز نغز تدبیر و تدویر.   
 بانوی عزیز؛مسله داستان نویسی درمحیط هجرت چگونه است ؟
با وجود هجوم فرهنگ بيگانه ، فعاليت‌های  فرهنگی شما چه جايگاهی در بين مردم دارد؟
ج: داستان نویسی در هجرت کار آسان نیست، چون ما با مشکلات زیادی روبرو هستیم... هجوم فرهنگ بیگانه در بعضی موارد بی اثر و در برخی موارد اثر مثبت و احسن گذارده است، چون از دید من هر جامعه وهر فرهنگ پدیده های مثبت و منفی دارد و واضح است که انسان دارای عقل سلیم پدیده های مثبت را می گیرد و می پذیرد. و اینکه فعالیت های فرهنگی من چه جایگاهی در میان مردم دارد این سوالی است که شاید هواخواهان و خواننده گان بهتر از من جواب ارائه دارند.  
  حریرعزیز؛ اصولاً در كار فرهنگی با چه مشكلاتی مواجه هستید؟
ج: مشکلات زیاد است و نمیتوان همه را برشمرد، ولی مشکل عمده همانا چاپ و نشر کتب است، همچنان توضیع و رساندن آثار و عدم همکاری ادبا و فرهنگیان با همدگر، زیرا با تأسف تعدادی غرق زد و بند های سیاسی و قومی هستند و عده یی هم از حسادت و رقابت و خود خواهی بیجا دست بردار نیستند و در این حالت واضحاً کسی نیست تا تازه کاران فرهنگ و ادب را رهنمون باشد، البته در این میان عده یی را که دوستانه و صمیمانه برای دست گرفتن تازه کاران میشتابند نمیتوان از قید قلم انداخت.
آرزويی که دوست داريد بدان دست يابيد چيست؟
ج: شما خود میدانید که آرزوی آدمی تمای ندارد، ولی من به شعری از میرزا غالب یکی از سرود سرایان بی نظیر سرزمین افسانوی هند اکتفا میکنم که گفته است:
هزارو خواهشی ایسی که هر خواهش په دم نکلی
بهُت نکلی میری ارمان لیکن پهر بهی کم نکلی
چه نوع غذا و چه رنگ لباس را دوست دارید؟
ج: غذا های افغانی و نیز اکثر غذا های ایتالیا یی را می پسندم و در مورد رنگ باید اظهار دارم که هر رنگ را دوست دارم، چون رنگ ها پیوند ناگسستنی و زیبای بهم دارند و همه رنگ ها ورشیم اهم زیبایی طبیعت هستند، ولی بیشتر رنگ شیرچایی و یا قیماق چایی را.
نویسنده و شاعر محبوب شما کیست ؟
ج: نویسنده های محبوب من، محترم اکرم عثمان و محترم صبورالله سیاه سنگ هستند و از شعرا فرد مشخص را نمیتوانم نام ببرم، چون از هر شاعر یک و یا چند سروده اش را می پسندم.
چطور میتوانیم روابط خوب فرهنگی درداخل و خارج کشورایجاد نماییم ؟
ج: الحال صرف ذریعه رسانه ها، چون امکانات آنچنان که بایست میبود وسیع نیست، ولی چند حرف را میخواهم تذکر دهم که روابط خوب فرهنگی زمانی ایجاد میگردد که بنیاد آن بر تفاهم، سازواری، خلوص و حسن نیت استوار باشد.
به عنوان آخرین پرسش: داستان نویسان عزیزسرزمین زیبای ما، چه گونه می توانند کاربهترروشنگری را ازطریق داستان های شان به هموطنان ارائه دارند. تا این همه خشونت روز افزون، دربرابرزنان وکودکان حد اقل کمرنگ ترشود.
ج: دریافت جواب این سوال خیلی مشکل است، زیرا صرف با نوشتن نمیتوان کاری را به پیش برد، با دریغ که ما خواننده و یا اهل مطالعه بسیار کم داریم و این خود یک برهان برنده است برای نرسیدن... یک نویسنده چه از طریق داستان، چه از طریق مقاله و یا چه از طریق رسانه های دگر فقط میتواند پیامش را به طرفین برساند و فرستادن پیام یک شمۀ کار است. کارهای زیادی دگری باید در این زمینه انجام پذیرد که شکیبایی، باهمی و زمان کافی نیاز دارد و با افسوس زیاد که این خشونت های روز افزون و تکاندهنده در برابر زنان حالت را کاملاً دگرگون نموده و رسیدن به منزل را دشوار میسازد.
نویسنده ای گرانقدر! ازوقت ایکه دراختيارم گذاشتيد تشکرنموده وسلامتی وموفقیت کم نظیر در امور فرهنگی وزنده گی شخصی برایتان آرزومی نمایم.
از شما هم جهانی سپاس که با مرحمت و محبت بی پایان با من همدل وهمره بودید.
پایان
به کمپاین: " نه خشونت و نه تجاوز به زنان و کودکان " با ما بپیوندید.

شماری از زنان علیه یک عضو شورای ولایتی بامیان مظاهره کردند

 در این مظاهره که دهها تن از فعالان حقوق بشر و اعضای جامعه مدنی، شرکت کرده بودند، از پوهنتون کابل شروع شد و در مقابل دروازه شورای ملی با خوانش قطعنامه به پایان رسید.
مظاهره کننده گان خواهان محاکمه واحدی بهشتی یک عضو شورای ولایتی بامیان شدند.
واحدی بهشتی عضو شورای ولایتی بامیان سال گذشته، متهم به تجاوز و تیرباران یک دختر 16 ساله به نام شکیلا در ولایت بامیان شده بود.
از سوی دیگر مظاهره کننده گان خواهان برکناری یحیی احمدیار رییس څارنوالی ولایت بامیان شدند.
آنان ادعا می کنند که څارنوالی بامیان قضیه واحدی بهشتی را به شکل درست پیگیری نکرده و در اخیر فیصله نموده که شکیلا خود کشی کرده است.
لیلا حیدری یکی از اشتراک کننده گان این مظاهره گفت، که این حادثه باید از سوی یک کمسیون مشترک پیگیری گردد.
«جهت ارزیابی دقیق حادثه قتل شکیلا هیات با صلاحیتی مرکب از ستره محکمه، کمسیون مستقل حقوق بشر و وکلای بی طرف پارلمان کشور جهت پیگیری شفاف این موضوع تعیین گردیده و به بامیان فرستاده شود.
طرف چپ لیلا حیدریاما یحیی احمدیار رییس څارنوالی بامیان به رادیو آزادی گفت، آنان دوسیه واحدی بهشتی را به گونه درست پیگیری کرده اند.
وی می گوید، که در عقب این مظاهره اهداف سیاسی وجود دارد.
«به اساس هدایت های مکرر لوی څارنوالی دوسیه تحت تعقیب قرار دارد، کاملاً رد می کنم که می گویند، دوسیه وی بررسی نشده، آنانی که استفعا می گویند عرضی در کار است، ما مشکل قانونی نداریم.»
مظاهره کننده گان می گوید، اگر این موضوع جدی گرفته نشود، آنان به مظاهر خود ادامه می دهند، و پس از این دوسیه شکیلا را به گونه بهتر و جدی از نزدیک پیگیری می کنند.
چند روز پیش هم شماری از افراد در ولایت بامیان به ارتباط قتل شکیلا مظاهره کرده بودند.

کمپ مادر، مادر جوان با فرزندان کهن سال معتادش

10.05.1391
یک زن افغان که برای تداوی معتادان در شهر کابل کار می کند، شکایت دارد که هیچ نهادی در افغانستان به وی کمک نکرده تا معتادان بیشتری را تداوی کند.
این خانم 34 ساله، بنابر سنت های حاکم در خانواده اش به سن 12 ساله گی ازدواج کرد و تولد پسری، دخترک 13 ساله را برای نخستین بار مادر ساخت. لیلا حیدری متولد ایران است، وی پس از 33 سال زنده گی در ایران، از 11 ماه به این سو در افغانستان زنده گی می کند. خانم لیلا پس از طغیان احساسات در دلش به خاطر وطن پرستی و انقلاب در برابر ظلم شماری از ایرانیان در برابر افغان های مهاجر در آن کشور، با مادر بودن برای سه فرزندش وداع کرد و در سن 21 ساله گی از شوهرش جدا شد.
وی هنگامی که در واکنش در برابر ویران کردن خانه افغان ها در ولایت اصفهان ایران در مقابل دفتر سیاسی سازمان ملل با همراهانش تجمع کرد، از سوی نظامیان ایرانی دستگیر شد و در زندان اوین زندانی شد. در این هنگام، خانه وی از سوی نظامیان ایرانی تلاشی شد، و موجودیت کتاب های روشنفکری در خانه اش لیلا حیدری را طرفدار اندیشه کمونیستی نشان داد. وجود این کتاب ها، بهانه شد برای شماری از آخند های ایرانی تا لیلا حیدری را مرتد بخوانند.
«من در 12 ساله گی ازدواج کردم، اصلاً نمی دانستم که ازدواج چی است، وقتی طفلم را در بغلم گرفتم حس یک دختری را دریافتم که یک اولاد نامشروع به دنیا آورده است. یک حادثه اتفاق افتاد، در ولایت اصفهان مردم ایران خانه افغان ها را آتش زده بودند، 100 نفر در آنجا زخمی شده بود و به شماری از دختران هم تجاوز شده بود. این موضوع در رسانه های ایران منعکس داده نشد.
من در مقابل دفتر سیاسی سازمان ملل با گروهم تحصن کردم، ما را بازداشت کردند و بردن زندان اوین. بعد از این که از زندان آزاد شدم، ممنوع الفعالیت و ممنوع التحصیل شدم، از شوهرم در آستانه جدایی بودم، چون یکی از علما برای شوهرم فتوا داده بود که این زن مرتد است، آخند ها به خانه ما آمده بودند و می گفتند که این زن را بده که سنگسار کنیم.»
خانم لیلا می گوید، پس از این که از شوهرش جدا شد، خانواده اش نیز وی را دیگر به عنوان دختر قبول نکردند. لیلا با گریه این را می پذیرد که شاید برای فرزندانش مادر خوبی نبوده باشد، اما از یک الگوی خوب برای آنان سخن می زند:
«مادر همیشه بچه های خود را دوست دارد، یک کسی که بخواهد مادر یک عده دیگر شود، برای بچه های خود هم می تواند مادر باشد. من آرزو می کنم که یک زمانی یک زن هم بتواند حق مادر بودن را داشته باشد و هم حق انسان بودن را. من شاید یک مادر موفق نبوده ام، اما یک الگوی موفق هستم.»
در آن زمان، لیلا حیدری مکتبی نیز برای اطفال افغان های مهاجر در ایران که اجازه درس خواندن در مکتب های آن کشور را نداشتند، ساخت. لیلا در مورد ساختن این مکتب قصه می کند:
«ما اولین مکتب خود گردان را در ایران ساختیم، بیشتر به بچه هایی که فقیر بودند، و در آن زمان اطفال افغان ها در ایران اجازه درس خواندن را نداشتند.»
اما پس از رها شدن از زندان وی دیگر اجازه فعالیت های گروهی را نداشت. لیلا پس از جدایی از شوهر مدت 6 سال تنها زنده گی کرد و حدود شش سال پیش وی برای بار دوم ازدواج کرد، اما شرکت لیلا حیدری در جشنواره ی بین المللی فلم های حقوق بشر در سال گذشته در افغانستان، ازدواج دوم اش را نیز ناکام ساخت. این ازدواج هنگامی به ناکامی انجامید، که لیلا به پل سوخته رفت و صحفه دیگری از زنده گی اش ورق خورد.
با آمدن لیلا به کابل و آغاز فعالیت هایش در این شهر، شوهرش با بودن و کار کردن خانم لیلا در کابل مخالفت کرد و لیلا مجبور شد تا از زنده گی شوهر دومش نیز بیرون شود. لیلا در کابل ماند و در جستجوی خانه شد، تا برخی از معتادان را از زیر پل سوخته جمع آوری کند، و برای تداوی به آن خانه ببرد.
تجمع معتادان افغان در زیر پل سوخته
اینجا نیز تلخی های زنده گی دامن لیلا را رها نکرد:
«من با مشکلات زیادی مواجه شدم، وکیل گذر مردم معمولی برای من مشکل خلق می کردند. خانه ما نزدیک یک مصلا بود، آخند همان مصلا برای من مشکل خلق کرد، و گفت که از این جا برو و گرنه مردم را سرت می شورانم. گفت یک زن می آید و با چهل نفر آدم خلاف کار در یک خانه زنده گی می کند. آمر حوزه می آید و می خواهد برایم زور بگوید، به داخل کمپ می آید به من و به بچه ها توهین می کند.»
لیلا خانه را در گوشه از شهر کابل به کرایه گرفته، و نامش را مانده کمپ مادر. به همین خاطر تمام معتادانی که در این کمپ اند، وی را مادر صدا می زنند. لیلا حیدری می گوید، او زمانی که برای نخستین بار به زیر پل سوخته رفت، هراسید. اما به گفته لیلا، وی برخی از معتادان را متقاعد ساخت تا برای نجات از اعتیاد به خانه او بیایند:
«وقتی رفتم زیر پل سوخته برایم خیلی ترسناک بود، و واقعاً آنجا ترسناک است. رفتم پایین به معتادان گپ زدم گفتم من یک خانه تداوی معتادان دارم می آید؟ آنان از این گپ استقبال کردند و من 26 تن را با خود آوردم.»
از خانم لیلا پرسیدم، که این افراد را چگونه تداوی می کند؟
«اولین شرط این است که یک بیمار باید رغبت برای جور شدن داشته باشد، دوم درد فزیکی می کشد، سپس به ورزش شروع می کند، بعداً هم اشتها پیدا می کند، کوشش می کنیم غذاهایی برای شان بدهیم که دارای انرژی باشد، سپس یک پیوند عاطفی ایجاد می شود.»
به گفته خانم لیلا، وی در این مدت بیشتر از 350 معتاد را تداوی کرده است. لیلا هم این را تایید می کند، که بیشتر جوانان افغان در ایران معتاد می شوند، اما این که چگونه خودش قصه می کند:
«متاسفانه بیشتر افرادی که معتاد اند، در ایران معتاد می شوند. چون آنان در آنجا کار می کنند، صاحب کارشان وقتی برای شان کار می دهد پودر هم می دهد که زیاد کار کنند و خسته نشوند، صاحب کار می داند که او جوان معتاد می شود اما برایش اهمیت ندارد چون وی یک افغان است. سپس به نام معتاد از رد مرز می شود.»
لیلا حیدری 3 ماه پیش در منطقه کارته سه شهر کابل رستورانت تاج بیگم را گشود، تا از درآمد آن بیماران معتاد به مواد مخدر را تداوی کند. خانم حیدری می گوید، همه کارمندان این رستورانت افرادی هستند، که پیش از این معتاد بوده و او آنان را تداوی کرده است.
«در اوایل یکی از دوستانم مرا حمایت می کرد، اما سه ماه می شود که یک رستورانت ساخته ام به نام تاج بیگم، درآمد آن به تداوی این بیماران مصرف می شود. کسانی که آنجا کار می کنند بچه هایی هستند که اعتیاد را ترک کرده اند.»
یکی از نگرانی هایی که لیلا دارد، وجود دختران و زنان معتاد در افغانستان است. او به این باور است، که در افغانستان تعداد دختران و زنان معتاد نسبت به مردان معتاد بیشتر است. لیلا برای این که کارش صبغه قانونی پیدا کند، موسسه یی را ساخت زیر نام زنده گی زیباست. لیلا می گوید، با وجود تحمل این همه رنج و مشقت در زنده گی اش، هنوز هم زنده گی برایش زیباست.

Monday, July 30, 2012

دیگر ما محکوم نخواهیم بود


این نوشته به مناسبت کمپاین “نه” گفتن به خشونت ها و تجاوزات جنسی علیه زنان و کودکان افغانستان که از سوی نهاد “آوای زنان افغانستان” برگزار گریده بود تهیه شده است.
نویسنده: حمیرا ثاقب
وقتی صدای لرزان زنی را در زیر ساطور زن ستیزانۀ قبیله اش می شنوم. زمانی که نالۀ مرگبار دختری کوچک را که مورد تجاوز ملای مسجدش قرار میگیرد، برهه ای که بینی ها و گوش ها بریده میشوند و بخاطر آنچه  به نام زن وجود دارد، دلم از آنچه هست و نیست می گیرد. با خود می گویم خدایا چرا به نام تو و آنچه از توست طایفه ای از جنس شیطان می آیند و بر پیکر ظریف زنان سرزمینم سنگ می کوبند و شادمانه تکبیر می گویند؟ چرا ملایی در محراب مسجدش کودکان خردسال را به نام دین؛ دنیا را میطلبد و تجاوز را آنچنان خشونت بار به اجر می گذارد که حتی چیزی به نام انسانیت را در قاموس خود جستجو نمی کند؟ این سوال ها چرا بی جواب باقی می مانند؟ نمیدانم… از کجا بگویم…. چگونه این خطوط درهم خشونت را ترسیم کنم؟ اما باز هم میخوانم و میبینم که زنان قربانی میدهند. برای چه…به خاطر چه؟! هنوز نمی یابم پاسخی که برای دختران سرزمینم بازگو کنم. آخر چه بگویم؟ بگویم که مردان قریه ات با ملای فاسد؛ همنظر و همراه؛ ماردت را سنگسار می کنند؟ بگویم آنان به نام “شوی” و “ایور” بینی و گوش خواهرت را با شکنجه های وحشیانه می برند؟ و یا اینکه بگویم که خاموشانه تو را و همه چیزت را در محراب و منبر به سلاخی می کشانند؟
اما مردم سرزمین من و قریۀ تو مهر سکوت و جبون بر لب و هوش نهاده اند. برادرت فاتحانه سنگسار مادرش را به تماشا مینشیند و پدرت پاره سنگی را حوالۀ مغز خواهرت میکند. بی چون و چرا. اینجا حاکمیت است. دینی که آنان تفسیر می کنند این گونه است. خدا را و احکام او را در میان تمام شقاوت های خود به ریشخند می گیرند.
و حال زمانی که سکوت یک زن در مقابل دیدگان مردمی خاموش و نظاره گر با شلیک گلوله های وحشت و جنایت برای همیشه مسکوت می ماند.
نجیبه ها امروز گلوله می خورند، سحر گل ها بدن هایشان آماج تازیانه های جلادان زن ستیز می گردد و عایشه ها گوش و بینی شان را قربانی چیزی به نام ننگ و ناموس قبیله اش می کند.
“بس” فرود نیاورده است. دیگر “بس”.  آنقدر جنایت شد که خود در خون زنان بیگناه این مرز و بوم در غرقاب گناهانشان گرفتار شدند.
دیگر ما محکوم نخواهیم بود. اینبار ما نه از سنگ های جاهلی تان و نه از بینی بریدن های خفت آمیز تان می هراسیم. گلوله های سربی تان را بی محابا به سوی ما شلیک کنید. صدای ما صدای حقیقت است. هویت ما معنای تازه تری با خون شهدای زنان کشورم دارد. شما و تمام زن ستیزانی که زن را برده می دانید بمانید و با ملایان استفاده جو که به نام دین از خون دخترکان و کودکان خردسال شراب شهوت میسازند و مستانه و بی پروا آن را در نیمه های شب می آشامند و نفرین به خدای خود میفرستند به همان احادیث زن ستیزانۀ تان ادامه دهید.
اینبار زنان برمی خیزند، دیگر سکوت نخواهند کرد، آرام نخواهند بود، حنجره هایشان برای محکومیت دجالان و جنایتکاران به صدا خواهد آمد و به تمام تجاوزها و بربریت ها “نه” خواهند گفت.
و اینک من و تو، با هم می ایستیم. برادر تو را می گویم، تویی که از جنس حقیقت و فریاد مشترک مایی. بیا و در این صف پیکار با متجاوزینی که هویت تو را نیز به تاراج برده اند اعتراض کن تا امروز مشترکا نقطۀ پایانی بگذاریم بر تمامی این جنایت ها علیه زنان و کودکانمان تا تاریخ بدانند که مردان و زنان این سرزمین در مقابل هیچ ظلمی سر تکریم است.

نگرانیهای امنیتی پولیس اناث در کندهار

7/ 29 2012

بیست تن از زنانی که در صفوف پولیس ولایت کندهار ایفای وظیفه می کنند از دولت می خواهند تا برای آنها زمینه معیشیت در یک ساحه مصوون را فراهم سازد. آنها هشدار می دهند در صورتیکه این خواسته شان برآورده نشود، شماری از آنها شاید صفوف پولیس را ترک گویند.
در اخریک دهلیز طولانی در پشت یک دروازه نیمه شکسته چوبی در قوماندانی امنیه ولایت کندهار،
۱۵ زن پولیس نشسته اند. اینها تطبیق کننده قانون، به ویژه برای صدها هزار زن و دختر در آن ولایت هستند.
نوریه نوری، یکی از آنهاست که از نبود امنیت و موجودیت تهدید های امنیتی سخت نگران است. خانم نوری می گوید که دو کارمند دولتی در نزدیک منزل وی کشته شدند. نوریه اضافه می کند که پس از آن رویداد این نگرانی برایش خلق شده است که شاید روزی او نیز بکشند.
خانم پروانه، یک پولیس دیگر مسوولیت این تولی زنان پولیس را به دوش دارد. او که مادر دو فرزند است می گوید که در چهار سال گذشته
۷ پولیس زن در کندهار کشته شدند. او می افزاید که یکی از نگرانیهای عمده امنیتی برای زنان پولیس موقعیت منازل شخصی آنهاست.
پروانه می گوید که خانه های بسیاری از این زنان در ساحات دوردست موقعیت دارد و اگر جای مناسبی از سوی دولت برایشان فراهم شود آنها به فکر آرام به وظیفه خود ادامه داده و نیز زنان دیگری به پیوستن به صفوف پولیس دلگرم خواهند شد.
خانم پروانه و سایر همقطارانش می گویند که شمار آنها بسیار اندک اما نیازمندیها برای خدمات آنها بسیار زیاد است. آنها میگویند که زنان در کندهار بنابر عوامل مختلف به سادگی حاضر به شمولیت در صفوف پولیس نمی شوند.
جنرال عبدالرازق، قوماندان امنیه ولایت کندهار، ضمن تایید مشکلات زنان پولیس به رادیو آشنا گفت که تلاشها برای قوماندان امنیه کندهار می گوید که یک شهرک در پلان است تا برای آنان خانه های محفوظ فراهم شود.
جنرال عبدالرازق می گوید که برای تامین امنیت شهرک مامورین دولت، که در آن پولیس اناث هم جابجا خواهد شد، پوسته های امنیتی افراز خواهد شد. اما در حالیکه دفاتر پولیس مکررا هدف حملات مسلحانه مخالفین دولت قرار گرفته است، آیا شهرک مامورین دولت از گزند این گونه حملات مصوون خواهد ماند؟

دبی-العربیه
باراسکیف خریستو ورزشکار دو میدانی پرش سه گام یونان تنها یک روز مانده به بازیهای المپیک به دلیل توهین به سیاه پوستان آفریقا از حضور در این مسابقات محروم شد.
به گزارش سایت ورزشی العربیه وی بر روی صفحه تویتر خود نوشته بود " با وجود سیاهان آفریقایی پناهنده در یونان ... پشه های غرب نیل حد اقل غذای خانگی خواهند خورد."
نوشته این زن ورزشکار یونانی که خود را برای سفر به بازیهای المپیک آماده می کرد موجی از خشم را در میان مردم کشورش به راه انداخت .
اسیدوروس کوافیلوس رئیس هیئت ورزشی یونان اعزامی به المپیک لندن در واکنش به این حادثه اعلام کرد که خریستو با این اقدام اصول ارزشی بازیهای المپیک را نقض کرده است و دیگر نمی تواند هیئت یونانی را همراهی کند.
وی در این زمینه افزود :" این بازیکن اشتباه بزرگی را مرتکب شد و باید بهای اشتباهات خود را بپردازد ... متاسفانه وی از تیم دو و میدانی اخراج شد."
این درحالی است که برای جلوگیری از تبعات این اشتباه فورا در همان صفحه خود به دو زبان یونانی و انگلیسی با ابراز پشیمانی از عملکرد خود عذرخواهی کرد.
او در یادداشتی نوشته خود را "طنزی نامناسب " عنوان کرد و افزود :"بسیار متاسف و شرمنده هستم از این همه واکنش های منفی که یادداشتم برانگیخته است."
با این حال حزب سوسیال دموکرات چپ یونان این عذر خواهی را رد کرده و خواستار محرومیت این ورزشکار شده است.
این حزب در بیانیه ای آورده است :" این بازیکن هنگامی که بازی های المپیک لندن را از طریق تلویزیون مشاهده می کند می تواند بسیاری از لطیفه های بی مزه را بر روی صفحه فیس بوک خود بنویسد ، اما بدون شک وی دیگر نمی تواند یونان را نمایندگی کند

Sunday, July 29, 2012

با محترم آصف آهنگ دانشمند که چراغ مشروطه خواهان را روشن نگاه داشته است

سوال ! استاد محترم آصف آهنگ ! محصل استقلال افغانستان کیست؟جواب! تاریخ استبداد بعد از مرگ مستبد نوشته می شود.در باره ُ استقلال افغانستان ظفر حسن ایبک در کتاب خاطرات خود موضوع جنگ تل را چنین می نویسد: " روز دیگر سپه سالار مرحوم (نادر خان) از همه سنگر ها بازدید به عمل آورده، دستور دادند که با مشاهده ُ اشاره ُ مخصوص، همه یکدم به قلعه (تل) گلوله باری نمایند. پس از ظهر گلوله باری انجام یافت و پس از یک وقفه بار دیگر شروع شد. اما نتیجه ُ مطلوبی از آن بدست نیامد و مجاهدین نتوانستند داخل قلعه گردند. بعد از ظهر سرک میان کوهات و تل، به وسیله ُ هواپیماهای انگلیسی، بمباردمان گردید. در آغاز هدف آنرا ندانستیم، اما بعد ها ما از کوه های اطراف توسط دوربین دریافتیم که از این سرک یک تعداد سواران به سوی قلعه روان هستند. برای ما معلوم شد که به لشکر انگریز مستقر در قلعه همان کمکی رسید که انتظار آنرا می کشیدند و به امید آن به پرچم سفید صلح ما کدام اهمیتی ندادند . . . قبل از شام آنروز من مشاهده کردم ، ماشیندار هایی که به خاطر گلوله باری بر پاسگاه های قلعه به سوی دریای کرم فرستاده شده بود، بر قاطر ها بار شده و از راه دره های کوهستانی بار دیگر می آیند. من آن سپاهیان را توقف داده ، کوشیدم ایشان را به حرکت دوباره به صوب محاذ اعزام دارم. اما وضع آن سپاهیان به اندازه ُ تغییر یافته بود که اگر من اندکی بیشتر اصرار می کردم، شاید ایشان بر من شلیک می نمودند. من مشاهده کردم که عقب نشینی سپاهیان از سنگر پایان یافت . . . سرانجام در نماز شام نزد سپه سالار رسیدم و از ایشان در یافتم که همه سپاهیان پیاده ُ انتهای دریای کرم و سپاهیان مسلح، ماشیندار ها و توپ ها را در سنگر های خود گذاشته و از دستور افسران خود سرکشی نموده، به طرف اردوگاه حرکت کرده اند. باقی لشکر با دیدن این وضع مورال خود را از دست داده و هر کس خود سرانه جهت عقب نشینی به طرف مرز افغانستان آمادگی گرفته است. حتی عده ای از سپاهیان بالای قاطران که برای حمل و نقل اسلحه تخصیص یافته بودند سوار شده، راه افغانستان را در پیش گرفتند و وسایل جنگی را با سایر ابزار که بایست بالای قاطر ها حمل می شد، در عقب خود به جا گذاشتند. برای ما علت رویه ُ بد و سرکشی و فرار آنها معلوم نشد. از جمله ُ آنها نه کس شهید شده بود و نه کسی جراحت برداشته بود. برای من هویدا گردید که همه بزدل بودند . . ." (1) " رضای الهی همین بود که شام 27 می از کابل فرمان امیر صاحب (امیر امان الله خان) مبنی بر متارکه ُ جنگ با انگریز ها برسد. در فرمان آمده بود که انگریز ها، آزادی افغانستان را پذیرفته اند . . . به اساس حکم سپه سالار مرحوم در آن شب خیمه ها را بر قاطر ها حمل کردیم . . . چون برخی سپاهیان قاطر ها را سوار شده فرار نموده بودند، مجبور شدیم یکتعداد از وسایل جنگی را در میدان جنگ رها کنیم. مردم خوست از این وضع درهم و بر هم آگاهی نیافتند و نه موضوع در حلقات رسمی کابل نفوذ کرد. همه گمان می کردند که لشکر در تل به پیروزی دست یافته و صرف بر اساس فرمان امیر صاحب عقب نشینی صورت گرفته است. از خوش قسمتی سپه سالار صاحب (نادر خان) و کرم و عنایت خداوندی که شامل حال او گردید، این شکست در انظار مردم، رنگ فتح و پیروزی را به خود گرفت و بر عزت او افزود. " (2) از چند سطر اخیر معلوم می شود که پیش از رسیدن فرمان ِ اعلیحضرت شکست رخداده بود و فرمان شاه سبب آبروی سپه سالار گردید، ورنه هیچ فرقی میان محمد نادر خان و سپه سالار صالح محمد خان نبود. مرحوم غبار در جلد اول اثرش " افغانستان در مسیر تاریخ " جنگ تل را چنین شرح داده است: " وقتیکه سپهسالار محمد نادر خان در 24 اپریل 1919 وارد شهر گردیز شد و عزم رزم با دولت انگلیس را آشکارا نمود در سر تا سر پاکتیا غریو عمومی برخاست و جنبش مردم شروع شد. " (3) غبار ادامه داده می نگارد: " سپهسالار محمد نادر خان در 26 می 1919 بطور ناگهانی با ده هزار لشکر ملی از مردم خوستی و وزیری و غیره و سه هزار عسکر منظم . . . در محاذ تل رسید. این قواه بلادرنگ نقاط حاکمه و قصبه ُ تل را اشغال . . . قشون فاتح افغانی داخل تل شده بیرق افغانستان را بر فراز آن افراشتند . .در حالیکه قوای فاتح افغانی قلعه ُ مهم تل را در دست داشته و کوهات و پشاور را تحت تهدید قرار داده بود، و قوای افغانی میتوانست بیک حرکت جناحی در پشاور بیفتد و سپاه خیبر انگلیسی را معدوم و هر دو کناره ُ دریای سند را در زیر پای استعمار امپراطوری به توده ُ آتشی تبدیل نماید. ولی این چنین نشد زیرا پایتخت کابل بدون مشوره با قوماندانان محاذات جنگ، بدون مشوره با مردم افغانستان، خواهش متارکه ُ دولت انگلیس را پذیرفته و به قوماندانان خود در تمام محاذات جنگ امر تخلیه ُ مناطق مفتوحه و عقب کشی از سرحدات صادر کرد. لهذا سپاه فاتح افغانی خواهی نخواهی رجعت کردند و نقاط مهمی که با خون مردم و عسکر افغانی فتح شده بود دوباره (به شمول قلعه ُ جنگی تل) بدست دشمن افتاد، زیرا پشت جبهات افغانی یعنی دولت مرکزی و دربار معنا ً متزلزل بود. " (4) مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر" درمورد جنگ تل چنین می نویسد: " در محاذ خوست جنرال محمد نادر خان که یک تعداد از افراد قبایلی با او همراه بودند در 23 ماه می از سرحد عبور نموده پس از فتح سپین وام به سوی شهر و مرکز نظامی انگلستان در تل حرکت نمود و سعی کرد تا با تصرف بر نقطه ُ سوق الجیشی مذکور خط آهن کرم را قطع کند. نیروی نظامی و قبایلی که توسط افراد خانواده ُ حضرات مجددی و سایر روحانیون و عالمان دینی به جنگ تشویق می شدند، شش عراده توپ را از کوه های دشوار گذار سرحدی عبور داده در 26 ماه می در برابر تل ظاهر گردیدند و ساخلوی انگلیس را در آنجا غافلگیر کردند. قوای انگلیسی در قلعه ُ تل حصاری شدند و افغانها بر قصبه و بازار دست یافته قلعه را زیر آتش توپ گرفتند. وضع نیروی محاصره شده دشوار بود و پس از آنکه ذخیره ُ مواد خوراکه و مواد سوخت آن به اثر بمباران توپخانه ُ افغانی حریق گردید، دشوار تر شد. اما آنان پافشاری کردند و قوماندانی عمومی برتانیه یک دسته ُ کمکی به قیادت جنرال دایر عامل کشتار امرتسر به امداد ایشان حرکت داد. جنرال مذکور با سرعت تام خود را به تل رساند و با رسیدن او قوای افغانی پس از بر خورد مختصر به سوی متون عقب نشست. درست در همین وقت خبر رسید که متارکه ُ جنگ اعلان شده است و قوای جانبین در بین تل و خط سرحد توقف نمودند. " (5) مرحوم غبار، مشروطه خواه و مبارز شهیر کشور ما در جلد دوم اثرش رویداد تل را بر خلاف آنچه در جلد اول نوشته، تصحیح نموده چنین می نویسد: " شاه امان الله خان در جنگ سوم افغان و انگلیس، چانس شمولیت و کسب افتخار بین المللی برای نادر خان بداد و بعد از فتح حرب، میناره ُ استقلال را بنام او بساخت. آنگاه خواهران خود را به برادران سپه سالار (شاه ولی خان و شاه محمود خان) تزویج نمود. سپه سالار، وزیر حربیه و برادرانش جنرالهای سپاه گردیدند و اینهمه اسباب شناسایی و شهرت نادرخان در سر تا سر افغانستان شد. گرچه سپه سالار محمد نادر در جنگ تل میدان را گذاشت و می خواست عقب نشینی کند، ولی شمس المشایخ جلو اسبش را گرفت و نعره زد که: کجا میروی؟ نادر خان گفت (( الساعه مخبر سرحدی رسید و خبر داد که قوای زیاد انگلیس تجمع کرده و اینک بحمله مبادرت میکنند)) شمس المشایخ گفت از این چه بهتر، مگر ما و شما شهادت نمیخواهیم؟ سپه سالار مجبورا ً بایستاد و جنگ آغاز شد و انگلیس ها در هم شکستند. معهذا در حمله ُ متقابل انگلیس در تل، سپه سالار به عقب کشید و قلعه ُ مفتوحه را بدشمن گذاشت. او در راه عقب نشینی بود که فرمان شاه رسید و از متارکه ُ رسمی دولتین اطلاع داد و این حادثه باعث نجات شهرت سپه سالار گردید. " (6) این بود نظریات ظفر حسن ایبک هندی همکار محمد نادر خان، میر محمد صدیق فرهنگ و میر غلام محمد غبار. قسمی که همه می دانند، جلد اول " افغانستان در مسیر تاریخ " اثر زنده یاد غبار در زمانی نشر و پخش گردید که بازمانده های محمد نادر خان هنوز قدرت را در دست داشتند ولی جلد دوم را محترم حشمت خلیل غبار بعد از فروپاشی سلطنت خاندان آل یحیی در خارج از کشور به نشر رسانید. اما نویسنده ُ این سطور سبب اساسی متارکه و به رسمیت شناختن استقلال افغانستان را از جانب انگلیسها چنین می دانم:
انگلیسها گرچه در جنگ جهانی اول بر حریفان غالب و فاتح گردیدند اما این جنگ چند ساله آنها را آنقدر خسته، ضعیف و قرضدار کرده بود که توان جنگ دیگر را بخود نمی دیدند. شاه امان الله خان هم که جزو مشروطه خواهان بود، اولتر از همه فکر گرفتن استقلال کشور را در سر می پروراند. یکی از شهکار های سیاسی امان الله خان دعوت سران آزادیخواهان هند و سرحدات و تاسیس حکومت ملی هند در کابل بود. این عمل امان الله خان انگلیسها را سخت به تشویش انداخته بود، زیرا مردم هند با شنیدن نطق های غازی امان الله خان و رهبران آزادیخواه هند، سخت شیفته ُ شاه ِ غازی شده بودند. از جانب دیگر مصطفی کمال اتاترک همینکه قدرت را در ترکیه به دست آورد از خلافت اسلامی صرفنظر کرد و در فکر ارتباط با ترکی زبانان افتاد، لهذا مسلمانان هند از شاه امان الله خواستند تا خلافت اسلامی را نیز عهده دار گردد. به این اساس امان الله خان به مجاهدین ماورالنهر و سید عالم شاه پادشاه آن سامان نیز از هیچ نوع کمک خودداری نکرد، چنانکه بخشی یکی از نامه های ابراهیم بیگ لقی نشاندهنده ُ کمکهای شاه غازی به مجاهدین ماورالنهر است که ذیلا ً جهت مطالعه ُ خواننده گان می آورم: عریضه ُ ابراهیم بیگ لقی مجاهد بزرگ در برابر تجاوز کمونیست های روسی بحضور شاه امان الله خان غازی " جناب امیرالمومنین عالی مولایم عرضداشت جانسپار ملا ابراهیم بیگ لشکرباشی بار یافته گان پایه سریر خلافت شاه جم جاه انجم سپاه فرشید سلاطین زمان، اکرمالخواتین دوران باعث الان و الامان اسکندر زمان، دادرس مظلومان، فریادرس بیچاره گان با هزار عجز و بندگی خود را چنین میرسانم
بنده نوازا تصدق سر عزیز مبارک جناب عالی حضرت مولایم هزاران مرتبه شوم بنده رضا جوی جان سپار هنوز بدولت خانه خدمت نکرده و نه به هیچ قطار بودم، جناب اعلیحضرتم محض از راه غلام پروری شفقت ها را ارزانی داشته تبرکنامه خسروانی مهربانی نموده کلام شریف ربانی و جای نماز تبرکی فرستادند . . . " (7)
دیده می شود که شاه غازی با وجود مناسبات حسنه با روسیه، به شاه بخارا و مجاهدین آن خطه کمک می کرد. اما محمد نادرشاه و هاشم خان با وجودیکه دست نشانده ُ انگلیس بودند همین مجاهد بزرگ را از کشور خود کشیدند که در آن سوی دریا به چنگ روسها افتاد و به شهادت رسید. نظر به آنچه گفته آمد، مردم هند و مجاهدین ماورالنهر امان الله خان را به حیث یک پادشاه بزرگ و مستقل میدانستند و حرمت و احترام می کردند. با در نظر داشت این وضعیت انگلیسها بیم آنرا داشتند که اگر جنگ را در افغانستان ادامه بدهند، مردم هند و سرحدات به پشتیبانی از امان الله خان به پا خواهند خاست و بدینطریق انگلیسها هند را نیز از دست خواهند داد. لهذا انگلیسها با درک و تحلیل درست از اوضاع، استقلال افغانستان را برسمیت شناختند و بعدا ً به روی یک نقشه ُ از قبل ترتیب شده توسط عمال فروخته شده یعنی ملا ها و خوانین، مردم را بر ضد آن شاه ترقی خواه تحریک کردند و از بین بردند. بناءً موسس استقلال کشور تنها و تنها شخص غازی امان الله خان می باشد و بس. امان الله خان فکر می کرد که مردم و روشنفکران نظر به تنفر ِ که از انگلیس دارند از اصلاحات وی که به نفع اکثریت مردم است پشتیبانی خواهند کرد. متاسفانه که شاه حد و اندازه ُ فهم و درک مردم را درست نسنجیده بود. با احساسات پاک وطن پرستی و ترقی خواهی، شاه دچار اشتباهی گردید که چاقوی دشمن دسته یافت. انگلیسها که دست زیر الاشه ننشسته بودند اوضاع را به نفع خود چرخ دادند.
اصلاحات شاه امان الله مختصرا ً چند موضوع ذیل بود:
1ـ قطع معاش ملا ها و سادات 2ـ قطع معاش خوانین و سرداران 3ـ پوشیدن دریشی و کلاه به جای پیراهن تنبان و دستار 4ـ برداشتن حجاب ـ تغییر رخصتی از روز جمعه به روز شنبه این چند فقره ُ اصلاحی سبب شد که ملا ها، سادات، خوانین و سرداران از شاه برنجند و انگلیسها نیز بیشتر از این اصلاحات استفاده کرده و توسط ملا های دیوبندی آن شاه ترقی خواه را تاپه ُ کفر زده و بدنام کردند. انگلیسها که جانشین امان الله خان را پیش از پیش تعیین کرده بودند، نظر به ملحوظاتی به چشم مردم خاک انداخته و نخست مرد ساده دل کهدامنی را قربانی نمودند و متعاقبا ً شخص دلخواه خود، محمد نادر خان را بر تخت نشاندند و افغانستان دوباره زیر چتر همایونی انگلیس قرار گرفت. روشنفکران یا زندانی یا به قتل رسیدند و محمد نادر خان نیز بلاخره قربانی اعمال وحشیانه ُ خود شد.خدا خراب کند هر کسی که مملکتی برای منفعت خویش خوان یغما کرد
امان معاشر ،خبر نگار آزاد