آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, February 11, 2024

«آنچه سخت است، باور کردن زنده‌گی است»؛ خوانشی از رمان دختران خاک

 رمان دختران خاک، اثر جواد خاوری، نویسنده پرکار، خوش قلم و قصه‌نویس ماست. خاوری بیش‌تر از همه از رنج‌ها، غصه‌ها، دردها، خوشی‌ها، رویاها، امیدها و ترس‌های ما نوشته است. با ما از زنده گی‌هایی حرف زده که در چین‌های دامن کوه گل خار  به  شفافیت و جوش و جنبش چشمه‌هایش و بزرگی و عظمت برف‌کوچ‌های خود جریان داشته است و دارد؛

کوه گل خاری که بزرگ و با شکوه، ساکت و ترسناک و پر از رمزوراز، اما دوست‌داشتنی است

من در این جا می‌خواهم به عنوان خواننده این اثر فهم و خوانش خویش را در بخش‌های ذیل ارایه کنم:

  • دختران خاک

روایت متفاوت از زنده‌گی و تکه‌ها از تاریخ و زمان حال مردم ماست. اما آنچه دختران خاک را اثر متفاوت‌تر می‌سازد این نیست، بلکه پردازش به رنج‌های دختران این سرزمین است که از روز اول مغضوب به دنیا می‌آیند و در تبعیض و نابرابری رشد می‌کنند و در آخر طعمه گرگ‌ها می‌شوند. در جامعه ما بر زنان و دختران تبعیض‌های گسترده روا داشته می‌شود، از تنبیه و شکنجه جسمی تا حذف هویتی و انسانیت‌زدایی. چنان‌که تولد دختر شوم‌ترین اتفاق ممکن است: «خدایار فکر کرد که  کوه گل خار بر سرش چپه شده است؛ زنجیر گرانی به پاهایش بسته شده و دیگر آن آزادی و باتوری گذشته را ندارد. خود را در هیات مرد ترسو دید که زبانش قفل است و گردنش کج. دلش برای خودش سوخت. خود را تمام شده و بربادرفته دید. مدتی از خورد و خواب ماند و با زنش سرسنگین شد. هرچه تقصیر بود، از زنش دانست.» دخترانی که زنده بودن و زنده‌گی آنان را کسی باور نمی‌کند. همه در پی انکار و نادیده گرفتن آن‌ها هستند. دختران خاک روایتی از زنده‌گی  پنج تن از دختران است که به اشکال متفاوت گم شده‌اند و کسی دقیقاً نمی‌داند بر آن‌ها چه گذشته است. اما خانواده و جامعه نمی‌تواند دوباره زنده بودن و برگشتن آنان را براساس باورها، ارزش‌ها و فرهنگ حاکم بر جامعه بپذیرد. این نپذیرفتن و طرد کردن با وجودی که دشوارترین انتخاب برای‌شان است، اما مجبور به انجام آن هستند، که در حرف‌های خدایار (یکی از شخصیت‌های رمان) به میرداد (شخصیت محوری) بازتاب یافته است: «آری، این دختر از هیچ کس نیست، نه از توست، نه از من است، نه از خلیفه برات، نه از کلالی‌ها  و نه از قلندر. او از خاک است». زنجیر فرهنگ و باورها چنان مستحکم دست‌های پدران و مادران را می‌بندد که نمی‌توانند با وجود خواسته قلبی‌شان دختران خویش را به آغوش بگیرند. دختران زنده‌اند، اما دیگر برای جامعه و خانواده‌هایشان مرده‌اند. این یک مرگ طبیعی نه بلکه دختران قربانی دچار مرگ هویتی شده‌اند. آنان دیگر لکه ننک و بی‌شرمی و باعث آبروریزی‌اند نه دخترانی که دیروز پدران‌شان عاشق آنان بودند و برای‌شان رویا می‌بافتند. شاهزاده‌ها را می‌دیدند که با گذشتن از کوه‌های پرپلنگ و دریاهای پر از نهنگ می‌آمدند تا عشق‌شان را به دختران خود ابراز کنند. دختران خاک دیگر جز برگشت به تاریکی و کوه و خاک انتخابی ندارد. این را میرداد نومیدانه بیان می‌کند: «من زیاد کوشش کردم که کس و کویت را پیدا کنم، اما نتوانستم. حالا دیگر وظیفه ندارم. لابد تو دختر هیچ کس نیستی که کسی تو را نشناخت و نخواست. تو همان طور که خودت می‌گویی، دختر کوهی. پس باید همین جا بمانی؛ همین جا در دامن کوه. خانه، قریه، پدر و مادر تو همین جاست». برای همین میرداد او را رها می‌کند در تاریکی و در کوه تا از شر او رها شود و به زنده‌گی اجتماعی خویش برگردد. چون راه برگشت برای آنان وجود ندارد و کسی نمی‌تواند آنان را قبول کند، به جر مرگ‌شان و آن هم مرگ آبرومندان شان . زنان نیز چون دختران نوجوان خود از این رنج انکار و نادیده گرفتن و نیش و کنایه جامعه و ساختار پدرسالارانه‌اش در امان نبوده است. چنان‌که در جای جای رمان تکرار می‌شود. در جامعه‌ای که اصالت زنان زیر سوال می‌رود و آنان را برآمده از پهلوی چپ مردان می‌داند. زنان حق انتخاب و تصمیم‌گیری ندارد. اختیار امروز و آینده خود را نداشته و تحصیل علم برای آنان تابو است. دختران کی تمام زنده‌گی‌شان در کنترل مردانند.

  • گرگ‌ها کیستند؟

در رمان دختران خاک این گرگ‌ها هستند که دختران را می‌ربایند و می‌خورند، چنان‌که  قطره خونی هم به زمین نچکد: «گرگی که تنها گرگ نبود و دندان‌های تیز و پنجه‌های خون‌ریز داشت. مثل دیو، شاخ‌های پیچ در پیچ هم داشت؛ مثل اژدها، زبان آتشین هم داشت و مثل آل خاتون، دهان سرخ جگرخواره هم داشت». به باور من، گرگ استعاره است که خاوری به کار می‌برد تا نشان دهد که چه‌گونه بیگانه‌گان با لباس گرگ که در تاریخ نیز موجود است به مردم این دیار حمله می‌کردند. برای من گرگ همان گرگ کشمیری است، چنان‌که او نیز شب‌ها و روزها به‌خاطر برپایی ستم و ظلم‌شان حمله می‌کردند. خاوری در پایان رمان، نقاب از چهره گرگ‌ها برداشته و آنان را به معرفی گرفته است.

  • قصه و همدلی

میرداد (شخصیت محوری رمان) بعد از گم شدن دخترش قریه را به‌سوی شهر ترک می‌کند تا بتواند غم خویش را تسلی دهد. او باور دارد که تنها بیگانه‌گان است که ما می‌توانیم رازهای خویش و قصه‌ها و رنج خود را با آنان در میان بگذاریم. اگر کسی را بیش‌تر از یک بار ببینیم، دیگر او برای ما آشناست و نمی‌توانیم رازهای خود را با او در میان بگذاریم. او برای این در مسیر سفر خویش به هر کسی که گوشی به او می‌سپارد، رازها و رنج‌های خود را در میان می‌گذارد. او خطاب به یک پیرزن که می‌خواهند با هم رازهایشان را شریک کنند می‌گوید: «رازها همیشه در دل آدم سنگینی می‌کند. نه تنها سنگینی می‌کند، که آدم را از درون می‌خورد. تو بهتر از من می‌دانی. تو عمرت را در رازداری گذرانده‌ای.» هر آدمی رازهایی دارد و راه‌هایی برای بیان آن می‌جوید. چنان‌که پیرزن مخاطب میرداد (شخصیت محوری رمان) می‌گوید: «آری، مرا رازهایم آواره و غریب کرد. تمام عمر با رازهایم زیسته‌ام و کوشیده‌ام رازدار باشم. رازداری کار سختی است. راز مثل سرطان است که تا پوشیده است، از درون آدم را کم‌کم می‌خورد، اما اگر فاش شود، مثل برف‌کوچ در یک چشم به هم زدن، از بیرون، آدم را خرد می‌کند. من ترجیح دادم از درون بسوزم». اما میرداد (شخصیت محوری رمان) به این باور است: «من می‌گویم که راز مثل گنج است. گنج را از دست‌برد دزدان باید محفوظ داشت. گنج خوب است، اما هیچ گنجی بی‌رنج نیست. کسی که گنج دارد، دایم از ترس گم شدن آن رنج می‌کشد. برای حفظ راز هم باید رنج کشید. البته این دو، یک فرق با هم دارند. دزد گنج، دیگران هستند، دزد راز، خودت هستی. اگر رازی برباد رفت، گناه از توست، اگر گنج برباد رفت، گناه از دزد است. این است که حفظ راز طاقت‌سوزتر از حفظ گنج است، چون آن را باید از دست‌برد خودت دور نگه داری».

رازهای ما پرده از رنج‌هایی برمی‌دارد و گفتن رنج به آشنایان دشوار است، چون او به ضعف‌هایت پی خواهد برد و آن‌ها در جا و ناجا به رخ تو خواهند کشید. در جامعه‌ای که حرف زدن قضاوت شدن را در پی دارد، گفتن راز برای آشنایان هزینه خواهد داشت. هیچ چیز بهتر از رازها و رنج‌های ما نمی‌تواند ما را همدل و نزدیک کند و پیوند محکم بین ما برقرار سازد. هر کسی راز و رنجی در سینه دارد.

من بیش‌تر از این نمی‌پردازم، هرچند این کتاب پر از نکات و تحلیل‌هایی است که خود هر کدام جای بحث دارند. برای همین، تک تک شما خواننده‌گان گرامی را دعوت به خوانش این رمان گران‌سنگ و ناب می‌کنم.امیر کوثری

No comments: