از کنارههای جوی کوچه تند و تیز راه میرفتم تا به دروازه حویلیمان برسم. کسی اگر من را در آن حال میدید فکر میکرد که گرگ پیشمکرده و در حال دویدنم. نزدیک حویلیمان که شدم، متردد بودم وارد حویلی شوم یا نه. نمیتوانستم پشت سرم را هم ببینم که آن مرد هستیا نه؟ بچههایی که در کوچه بازی داشتند، نگاههایشان من را میپایید. چند لحظه مکث کردم و در همان حال دَم گرفتم. بعد وارد حویلیهمسایهمان شدم.
دو روز بعد زن همسایه با رنگ پریده خانه ما آمد. دست و پایش میلرزید و میگفت که طالبان به خانهاش آمدهاند تا از دخترشخواستگاری کنند. در حالی که آن زن سالهاست برای داشتن فرزند دختر میسوزد. در جا خشک شدم، انگار سطل آبی سرد را سرمخالی کردند. زن همسایه میگفت، نشانیهایی که دادند از توست. و او هم نگران جان خودش و شوهرش بود. میگفت که طالبان اعتبارندارند، میترسم شوهرم را با خودشان ببرند تا از او اعتراف بگیرند. او واقعاً ترسیده بود و من هم زبان این را نداشتم که حقیقت رابگویم. جرقه نخست این گونه گذشت.
یک هفته بعد از آمدن آنها به خانه همسایه ما، دوباره آمدند. این بار خانه همسایه ما را سر و زیر کردند و تذکرههایشان را دیدند و ازهمه همسایهها پرسیدند که دختر دارند یا خیر؟ سرانجام باور کردند که زن همسایه ما فرزند دختر ندارد. اما این پایان کار نبود. من درخیال این که طالبان ردم را رها کردند، بعد از یک ماه به رفتن به خانه همسایهها و شهر به وقت ضرورت شروع کردم. البته این بار متوجهبودم و پوششم را تغییر میدادم. مادرم اصرار داشت که چادری سر کنم و من هم همین کار را کردم. اما چادری هم پرده نشد و دَم طالبرا نگرفت.
بعد از گذشت زمانی، طالبان به خانه ما هجوم آوردند. این بار عکسی از من را در دست داشتند و پدرم مات و مبهوت مانده بود که با اینوحشیها چه کند و به آنان چه بگوید. بار اول پدرم رک و پوستکنده برایشان گفت که دخترش تازه جوان شده و قصد ندارد به کسینامزدش کند. در میان قوم ما کمتر کسی به غیر از قوم خودی دختر به شوهر میدهد و ازدواج برونگروهی رواج نیست. بعد اگر قرارباشد از قوم دیگری شوهر کنیم، به بسیار سختی ممکن است. اما بین ما و طالبان خط سرخی است که گذر از آن ناممکن است. حتاتصور این که به خانه یک طالب آدم قدمش را بگذارد وحشتناک است چه برسد به این که همخوابهاش شوی.
حال چند ماه میگذرد و هنوز آن طالب پشتم را رها نکرده و به پدرم هشدار دادهاند که اگر دخترت را میدهی خوب، ورنه به زورمیبریمش. ماندهایم چه کار کنیم. جای دیگری هم کوچ کرده نمیتوانیم. پیش از این که ما بخواهیم جایی برویم، آن طالب به پدرم گفتهبود که خانه ما را زیر نظر گرفتهاند تا جُم نخوریم. البته شاید سوال کنید که چرا هنوز اقدام نکردهاند؟ چون آن طالب برای کار مهمتریرفته به یک ولایت دیگر و زیردستهایش را پیرهدار خانه ما گذاشته است.
من هم بسیار خستهام. بسیار. هر بار که صدای بلندی را میشنوم یا تک تک دروازه به گوشم میرسد، فکر میکنم آن طالب آمده تا من راببرد. شب و روز من همینگونه با حس بدبختی و بیچارهگی میگذرد. هرچند پدرم دلداریام میدهد که کاری میکند، اما طالب، طالباست.
یادآوری: نویسنده این روایت را از زبان راوی آن نوشته است. عایشه کوهستانی،هشت صبح
سلام دورد رفقایی گرامی. طوریکه نیک میدانید گروه طالبان از چندی قبل دست به بی عزتی تجاوز بر عفت زنان افغانستان زده است اینبرخورد طالبان خلاف تمامی اصول و پرنسیپ های انسانی قرن ۲۱ میباشد که حتا فکر کردن به آن مو را در بند انسانهای آگاهروشنفکر راست میکند که جنایت نابخشودنی و شرم ناک روی سیاه میباشد که تاریخ نفرین خواهد کرد .
متاسفانه تا حال هیچ گروه نیرو نهاد و جناح سیاسی مدنی و حقوقی که خود را منصوب منافع ملی مردم افغانستان میدانند حتا. واکنش تصوری خطی مجازی نشان نداده است. که جای تاسف و شرم ساری است.
بنا لازم میدانم از گروه ها شخصیت ها و نهاد ها خواهش نمایم تا بورد دفاع از زنان افغانستان را با کمک همیاری هم تشکيل بدهند. این جنایت ها مستند سازی در دادگاه لاهه پرونده آپارتاید جنسی در برابر زنان باز نموده و جهت تقویت این روند گروپ ها وظیفه بگیرنددر مقر سازمان ملل متحد ژنوا آمریکا. خیمه های دادخواهی برپا نمايند. تا جهان و سازمان های حامی عدالت را وادار به واکنش جدی وبا اثر نموده رسالت خویش در دفاع از مادران و خواهران و زنان افغانستان انجام بدهیم. هر روز زنان مردان جوانان افغانستان موردتجاوز کشتار شکنجه قرار میگیرند تمامی نهاد خاموش اند..
No comments:
Post a Comment