آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Saturday, May 2, 2020

روایت قربانی‌نگر به زن؛ چرا زن افغان کنشگر سیاسی نیست؟

سعید مددی و مقدسه یورش                                                                        
حقوق زنان از مهم‌ترین آجنداهای انکشاف افغانستان در دو دهه‌ی اخیر بوده است. از نخستین ماه‌های پس ازحمله ائتلاف بین‌المللی به رهبری امریکا به افغانستان،حفاظت و گسترش حقوق زنان یکی از جدی‌ترین دلایلی بوده است که حکومت‌های غربی حضورشان در افغانستان را برای شهروندان‌‌شان توجیه کرده‌اند. 
اکنون، با سیر نزولی حمایت‌های بین‌المللی از افغانستان و در آستانه‌ی گفت‌وگوهای صلح، این بحث بار دیگر از یک گفتمان روزمره به موضوعی سرنوشت‌‌ساز بدل شده است. طرف‌های مختلف (به‌جز از طالبان) که در روند صلح دخیل‌اند، به‌صورت مداوم بر حفاظت از حقوق و دستاوردهای زنان تأکید می‌کنند. حکومت افغانستان نیز همیشه از تعهدش در این زمینه سخن گفته و آن را خط سرخی دانسته که نباید از آن گذشت 

آنچه تا اکنون در پیوند به حقوق زنان در روند صلح شاهد بوده‌ایم، نگرانی و ترس از دست‌دادن دستاوردهایی است که در نزدیک به دو دهه اخیر در این عرصه ممکن شده است. این ترس و نگرانی آن‌قدر جدی و فراگیر بوده که فضا را برای نگاهی معطوف به آینده بیش‌تر تنگ کرده است. درحالی‌که با توجه به نامطلوب‌بودن جنگ، توقع می‌رود صلح آزادی‌ها و فرصت‌های بیش‌تر برای همه فراهم کند نه این‌که بخشی از آنچه در دست است هم بگیرد. به‌دنبال یافتن دلایل این نگرانی، ما نگاه اجمالی انداخته‌ایم به تلاش‌های دو دهه‌ی اخیر در راستای گسترش حقوق زنان و چرایی شکنندگی دستاوردهای موجود. به‌صورت مشخص، ما به دیدگاهی که در اساس فعالیت برای حقوق زنان قرار داشته می‌پردازیم  و تلاش می‌کنیم توضیح دهیم این دید از کجا منشأ گرفته است. در ادامه، به پیامدها و تبعات این نگاه بر حضور زنان در فضای سیاسی می‌پردازیم. 

یکی از دلایلی که منجر به شکنندگی دستاوردهای زنان شده، استواری آن بر بنیاد نگاهی قربانی‌نگرانه و «اورینتالیست» (شرق‌شناسانه) به زن و تبدیل‌نشدن مبحث حقوق زنان به یک گفتمان جمعی بومی است. بدین معنی که زن افغان هنوز هم از یک عینک غربی دیده می‌شود که او را به قربانی‌بودنش فرو می‌کاهد و ظرفیت و توانایی‌اش را برای کنشگری نادیده می‌گیرد. این رویکرد، آن‌چنان که در این نوشته به توضیح آن می‌پردازیم، نه‌تنها عرصه‌ی کار و فعالیت جمعی را برای زنان محدود کرده، بلکه یکی از موانع جدی سر راه بدل‌شدن زنان به آدرسی برای کنشگری و مشارکت سیاسی بوده است. منظور ما در این‌جا از کنشگری سیاسی تثبیت نقش و ظرفیت زنان برای نمایندگی نه‌تنها از زنان بلکه از یک مجموعه آرمان‌های سیاسی است که بتواند جمعی متکثری را گرد هم آورد. 

این نگاه قربانی‌نگر به زن، در اساس کار کشورها و نهادهای غربی که پس از ۱۳۸۲ به افغانستان آمدند، قرار داشت. برای حامیان غربی افغانستان، یکی از پیش‌فرض‌های تلاش برای گسترش و قوام حقوق زنان، بیگانگی این گفتمان با فضای اجتماعی-فکری و فرهنگ سیاسی افغانستان بوده است. بی‌خبری از پیشینه تاریخی حقوق زنان در افغانستان و بی‌توجهی به آن باعث شد که نهادهای غربی (سیاسی، حقوق بشری و انکشافی) وضعیت زنان در زمان طالبان را به تمام تاریخ زنان تعمیم دهند. حضور زنان در فضای سیاسی، فرهنگی و هنری در دهه‌های قبل از حاکمیت طالبان و پیشینه‌ی مبارزات آن‌ها یا از سر بی‌خبری محض و یا هم بنابر دلایل سیاسی، هیچ گاهی به‌عنوان تجربه‌های جمعی زنان که ضرورت بازخوانی را داشت، مورد توجه قرار نگرفت. بنابراین، زن افغان فرو کاسته شد به قربانی ظلم و خشونت که قبل از ۱۳۸۲ هیچ سکویی برای ایستادن نداشت و حالا نیازمند دستگیری غرب بود. به همین صورت، این‌گونه نادیده‌گرفتن زمینه‌ها و پیشینه‌های تاریخی، عوض تقویت سهم زن افغان در مالکیت ارزش‌های مدنی مانند آزادی و برابری که می‌توانست متعلق به هر انسانی باشد که برای آن مبارزه می‌کند، این ارزش‌ها را به‌عنوان متاع غربی که با فرهنگ و تاریخ افغانستان همخوانی نداشت به خورد زنان می‌داد. چنین نگاهی نه‌تنها مبحث حقوق زنان را به موضوعی صرفا مدنی خلاصه کرد، بلکه باعث ایجاد حساسیت در میان لایه‌های مختلف اجتماع در مقابل آن نیز شد.
در عین زمان، تمرکز منابع مالی برای کار مدنی فضا را به‌گونه‌ی به وجود آورد که پیشکسوتان حقوق زن در افغانستان نیز خود را ناچار به پیروی از دیدگاه غربی یافتند. بنابراین، هیچ‌گاه یک گفتمان جمعی که آزادی و برابری زنان را بومی بسازد، شکل نگرفت. گاهی، به‌منظور جلب توجه تمویل‌کنندگان، فعالان حقوق زن با بازخوانی تجربه‌های‌شان در زمان حاکمیت طالبان برون از زمینه‌های اجتماعی آن و بدون پرداختن به پیشینه‌ی جنبش‌های زنان قبل از طالبان، در واقع شواهد ملموسی فراهم کردند که تصدیق‌گر دید فروانگارانه‌ی غربی بود که زن افغان را تنها به یک قربانی تقلیل می‌داد. معیارهای پیمایش پیشرفت در این میدان که تنها به حضور عددی زنان در ساختارها توجه می‌کرد و وضعیت عینی زنان و محتوای گفتمان جمعی در این مورد را نادیده می‌گرفت، حقوق زن را به ابزاری برای جلب حمایت‌های مالی و سیاسی جامعه بین‌المللی، به‌ویژه نهادهای غربی تبدیل کرد. بنابراین، فعالیت‌های کوتاه‌مدت مبتنی بر چنین رویکرد ابزاری بدون بهره‌بردن از یک دیدگاه گسترده و درازمدت در مورد جنبش آزادی‌خواهی برای زنان، به‌شدت از تأثیر این کارکردها و کارایی منابعی که به مصرف رسید، کاست. 

پیامدهای این دیدگاه قربانی‌نگرانه و فروانگارانه به زن افغان در دو دهه‌ی اخیر گسترده و چندبعدی بوده است. در این‌جا، به دو مورد این تبعات که از اهمیت و جدیت بیش‌تر برخوردارند، می‌پردازیم. پیامد اول این دیدگاه ضربه‌زدن به مشروعیت حضور زنان در فضای جمعی بوده است. نگاهی که به زن تنها به‌عنوان قربانی می‌نگرد و آنان را تنها به رنجی که کشیده‌اند فرو می‌کاهد، در واقع توانایی، ظرفیت و شایستگی زن را نیز نفی می‌کند و نادیده می‌گیرد. این‌گونه نگاه به زن، حضور او را در فضای جمعی نه به‌عنوان بازدهی قدرت و ظرفیت‌اش، بلکه احسانی می‌داند که دیگران (مردان و یا غربی‌ها) به او ارزانی داشته‌اند. در چنین شرایطی، پالیسی‌های تبعیض مثبت که تنها به حضور زنان به‌لحاظ تعداد افراد در ساختارها و گفتمان‌های جمعی تمرکز می‌کنند، بحث را که اساسا باید بر سر ایجاد فرصت برای کنشگری برای زنان باشد ربوده و تنها به نشان‌دادن چهره‌ی زن محدود کرده است. یک مثال آن نقد و نظرها بر ترکیب ساختارهای تأثیرگذار بر روند صلح است. تا اکنون نگرانی جدی جمعی معطوف به حضور نمایندگان زن بوده است و توجه آن‌چنان به آجندای صلح و تمرکز روی نقش ارزش‌ها و آزادی‌های زنان در این آجندا نشده است. درحالی‌که با توجه به شرایط کنونی حتا اگر حضور زنان در ایدئال‌ترین صورت تأمین شود، بدون حمایت جمعی و تعهد به حقوق و دستاوردهای زنان به‌عنوان یکی از آجنداهای اصلی روند و خواست جمعی، صیانت از این ارزش‌ها تنها توسط چند نماینده زن دشوار خواهد بود. برعکس، تعهد جدی تمام هیأت مذاکره‌کننده به حقوق و آزادی‌های زنان دفاع از این ارزش‌ها را به مراتب ساده‌تر خواهد کرد.
پیامد دوم این دیدگاه، مانع‌شدن از تبدیل‌شدن زنان به آدرس سیاسی بوده است. نگاهی که زن را تنها به قربانی‌بودنش فرو می‌کاهد، حیطه‌ی فعالیت او را تنها به حقوق زن محدود کرده و مانع می‌شود او در گفتمان‌های ملی در مورد ابعاد مختلف حیات جمعی نقش داشته باشد. از این روی، زنان به‌عنوان قربانی، همیشه یک کتله واحد، همسو و غیرمتکثر در نظر گرفته شده‌اند که تنها به‌دنبال یک هدف همانا رهایی از ظلم‌اند و گروه‌های مختلف در میان‌شان نمی‌توانند تفاوت دیدگاه، اولویت و منافع داشته باشند. درحالی‌که بازیگران سیاسی با توجه با نوع رابطه‌شان به قدرت، می‌توانند از دیدگاه‌های متفاوت در مورد مسایل مربوط به حیات جمعی برخوردار باشند. نمونه‌های که تداعی‌گر این باشد، فراوان است. به گونه‌ی مثال، نمایندگان زن در مجلس بارها به‌دلیل ندادن رای تأیید به نامزدوزیران زن مورد انتقاد شدید قرار گرفته‌اند. این‌که یک زن می‌تواند با زنِ دیگر به‌عنوان سیاستگر تفاوت نظر و منافع داشته باشد در بسیاری موارد غیرقابل درک بوده است؛ برعکس از مردان هیچ گاه توقع نمی‌رود با کسی تنها به‌دلیل هویت جنسیتی‌اش هم‌پیمان شوند. برای همین است که جمعی محدود در نگاه نهادهای غربی به‌عنوان نمایندگان زنان افغانستان در نظر گرفته می‌شوند که همه می‌توانند به‌صورت یکسان از منافع زنان نمایندگی کنند. در مباحثی مرتبط به روند صلح، به‌گونه‌ی مثال، نمایندگان نهادهای غربی کسانی را که سیاستگر می‌خوانند (که اغلبا مردان‌اند) به‌صورت جداگانه ملاقات می‌کنند و با هر کدام از طروق مختلف وارد تعامل می‌شوند. در مورد زنان اما، این‌گونه نیست؛ با نمایندگان زنان همیشه به‌صورت دسته‌جمعی دیدار می‌کنند؛ چون توقع ندارند هر کدام آنان دیدگاه و منافع متفاوت که شاخصه‌ی کار سیاسی است، داشته باشند.
 
شاید گفته شود زنان در محیطِ به‌شدت مردانه که در آن ساختارها و روابط قدرت براساس ارزش‌های مردسالار تعریف شده‌اند، فعالیت می‌کنند و به صلاح‌شان نیست با همدیگر نیز رقابت کنند. اما اگر قرار باشد آزادی و برابری برای زنان تحقق یابد، نیاز است تا مبحث حقوق زنان به یک گفتمان فراگیر و بومی از طریق بازخوانی پیشینه‌های تاریخی جنبش‌های زنان در کشور و با اتکا به ظرفیت و توانایی زنان برای کار جمعی مبدل شود. هویت جنسیتی زن افغان باید از یک هویت تنها مدنی به هویت سیاسی که ظرفیت نمایندگی از همه و هر گروه اجتماعی را با منافع متفاوت دارد، تبدیل شود. با توجه به کاهش حمایت‌های بین‌المللی، زنان افغان باید در فضای سیاسی افغانستان که به‌شدت در حال دگرگونی است، نقش کنشگرانه بازی کنند. پس از 20 سال سرمایه‌گذاری و کار، زنان باید تنها به‌عنوان قربانی نه، بلکه به‌عنوان کنشگران فعال سیاسی و اجتماعی تثبیت شوند و نه‌تنها دوشادوش مردان در ترسیم روایت جمعی در کشور مساویانه سهم بگیرند، بلکه در مقابل آنان عادلانه رقابت نیز کنند. به بیان دیگر، روایت از زنِ افغان باید بیش‌تر بر خود ارادیت و توانایی و ظرفیت‌اش برای کنش سیاسی (نمایندگی جمعی) تأکید کند تا این‌که او را به‌عنوان موجود مظلوم و بی‌پناه که نیازمند دستگیری دیگران است، جلوه دهد. هویت جنسیتی زنان نه به‌عنوان بهانه‌ای برای ساده‌ترکردن معیارهای رقابت، بل باید دلیلی برای مساوی‌کردن شرایط رقابت و سهم‌گیری او در فضا و گفتمان‌های جمعی باشد

No comments: