ا.پگاهی
فریاد کن،
درد هایت بانو ،
حتا ،
در نبودِ گوش های شنوا !
برخوان ، سطور خونین تنت را ...
که پنجه های مذکرِ شهوت ،
روی زنانگی ات نقاشی کرده
لب مبند بانو ،
قصه کن مریمانه هایت ،
بگذار ساقه های سبز الفبای مظلومیت ، روی لب هایت نخشکد
سربلند کن از لای کفن سپید شرمِ که بر قامت عزتت دوخته اند
نگاه کن کابوس لحظه هایت را بر دیده های دریده ی شان
مرگ مرهم زخمِ بیچارگی هایت نیست ، بانو !
چشم هایت مبند
بگذار از چشم هایت ، دلنوشت کتاب معصومیت را ،
برگ برگ ، بر درگاه عدالت این دنیا بخوانم
سکوت برای چه؟!
فریاد میخواهد درد های بی انتهای تنت، بانو!
فریاد کن،
درد هایت بانو ،
حتا ،
در نبودِ گوش های شنوا !
برخوان ، سطور خونین تنت را ...
که پنجه های مذکرِ شهوت ،
روی زنانگی ات نقاشی کرده
لب مبند بانو ،
قصه کن مریمانه هایت ،
بگذار ساقه های سبز الفبای مظلومیت ، روی لب هایت نخشکد
سربلند کن از لای کفن سپید شرمِ که بر قامت عزتت دوخته اند
نگاه کن کابوس لحظه هایت را بر دیده های دریده ی شان
مرگ مرهم زخمِ بیچارگی هایت نیست ، بانو !
چشم هایت مبند
بگذار از چشم هایت ، دلنوشت کتاب معصومیت را ،
برگ برگ ، بر درگاه عدالت این دنیا بخوانم
سکوت برای چه؟!
فریاد میخواهد درد های بی انتهای تنت، بانو!
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment