آموزگار شمع سوزان ویا وحشی بیابان؟
یکی از دوستانم که دانشجوی سال اخر رشته روانشناسی دانشگاه کابل می باشد، برایم در مورد اینکه آنها هفته یک روز از بیماران روانی در بیمارستان صحت روانی کابل باز دید می کنند، داستانی را چنین روایت کرد:
یکی از دوستانم که دانشجوی سال اخر رشته روانشناسی دانشگاه کابل می باشد، برایم در مورد اینکه آنها هفته یک روز از بیماران روانی در بیمارستان صحت روانی کابل باز دید می کنند، داستانی را چنین روایت کرد:
هفته گذشته با جمع صنفی ها به منظور دیدار و حرف زدن با بیماران روانی وارد شفاخانه صحت روانی بخاطر دوره عملی (پرکتیک) شدیم و در بیمارستان با یک دختر خانم 25 ساله که به محض دیدن مان سر و صورت خود را می پیچاند و نمی خواهد کس او را ببیند، روبرو شدیم. بالاخره یکی از دختران با همکاری مادر بیمار زیاد تلاش می کند تا او را قانع سازند که رو جایی را از سر و صورت خود دور کند و کمی حرف بزند.
از مادر دختر می پرسند که دختر شما را چه شده؟ او می گوید دخترم صنف سوم دانشکده حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کابل بود، روزی کمی دیرتر به صنف می رسد، با آنکه ابتدا استاد استانگزی برایش اجازه وارد شدن به صنف را می دهد ولی با داخل شدن دختر به صنف جناب استانگزی بیشتر از پانزده دقیقه فقط دختر را جلوی همصنفی هایش توهین و تحقیر می کند و برایش می گوید دوباره از صنف بیرون شود.
مادر دختر گفته است از همان روز یعنی دوسال قبل که دخترش بخانه بر می گردد دیگر به دانشگاه نمی رود و تا امروز گوشه نشین و خاموش شده است و به ویژ موقعی که مردی را می بیند روی و صورت خود را می پوشاند...
هموطن عکس از آرشیف خبرگزاری ایریکا
هموطن عکس از آرشیف خبرگزاری ایریکا
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment