اسما نورستانی
*حجاب برای من مصونیت نشد وقتی صنف پنجم مکتب سوار بس شدم، و دستی بدن مرا لمس می کرد و من حتی نمی توانستم از ترس جیغ بکشم
*حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در شهر غریب دانشجو بودم وهوا تاریک بود، از پوهنتون به خانه می رفتم و عده ای دوره ام کردند و اگر جیغ و داد نمی کردم معلوم نبود چه اتفاقی که نمی افتاد!
*حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در شهر غریب دانشجو بودم وهوا تاریک بود، از پوهنتون به خانه می رفتم و عده ای دوره ام کردند و اگر جیغ و داد نمی کردم معلوم نبود چه اتفاقی که نمی افتاد!
*حجاب برای من مصونیت نشد وقتی در محکمه قاضی برای آنکه کارم را راه بیاندازد به من پیشنهادی بی شرمانه داد
*حجاب برای من مصونیت نشد وقتی به پیشنهاد ازدواج همصنفی خود پاسخ منفی دادم و ...او پشت سرم مرا "....." خطاب کرد!
*در تمام این سالها حجاب برای من در کوچه و خیابان، در روز و شب، در کابل و شهرهای دیگر مصونیت نشد.
احساس می کنم محدودیتی را به نام مصونیت بر تن من کردند و من در سرما و گرما تحملش کردم بدون اینکه ذره ای احساس امنیت کنم.
امنیت چیزی نبود که بتوانند آن را با لباس من در جامعه ایجاد کنند.
حجاب چیزی جز محدودیت نبود، امنیت را باید در جای دیگری جست و جو می کردند
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment