دکتور خلیل وداد
در تاریخ پر بار کشور ما حتی در زمانه های باستان زن دراجتماع ، سیاست، ادب و هنر جایگاه والایی داشته است. تاریخ ما زنان بسیاری را در ادوار گونه گون درعصر باستان، قرون اوسطا و زمانه های بعدی میشناسد.
در تاریخ پر بار کشور ما حتی در زمانه های باستان زن دراجتماع ، سیاست، ادب و هنر جایگاه والایی داشته است. تاریخ ما زنان بسیاری را در ادوار گونه گون درعصر باستان، قرون اوسطا و زمانه های بعدی میشناسد.
من درین جا از زنان نامور تاریخ باستان یادآوری نموده و یک دلیر زن، یک بانو، یک دوشیزه و یک شاعر را که در پیچیده ترین مقطع تاریخی هنگام نضج و رشد فرهنگی کشور ما در بلخ باستانی میزیست یعنی رابعهء بلخی را بار دیگر بشما طور خلاصه معرفی خواهم کرد.
زن نزد باشندگان آریانای باستان که مذهب زردشتی وپسانها بودایی داشتند، از مقام شایسته یی برخوردار بود، چنانچه زن در اوستا و سنسکرت به لقب « ریته سیه بانو » یا « اشه بانو » خوانده شده ، که به معنی دارنده فروغ راستی و پارسایی است . امروز واژه نخستین در زبان پارسی- دری حذف شده و فقط بانو که به معنی فروغ و روشنایی است برای زنان به کار میرود. همچنان کلمه مادر در اوستا و سنسکرت «ماتری» است که به معنی پرورش دهنده می باشد و خواهر را « سواسری » یعنی وجود مقدس و خیرخواه می نامیدند و زن شوهردار به صفت « نمانوپنتی » یا نگهبان خانه مسما بود.
در آریانای باستان زنان همچون مردان می توانستند فنون نظامی را یاد بگیرند و حتی فرماندهی سپاهیان را بر عهده بگیرند (مانند : بانو آرتمیس که فرمانده سپاهیان آریانا در برابر یونانیان بود و گَردآفرید که مرزدار آریانا بود و در برابر سهراب صف آرایی کرد). زیبایی تمدن آریانا و فرهنگ انسانی اش در اینجا بیشترآشکار می شود که زنِ آریانایی دارای شخصیت حقوقی و برابر با مردان بوده که چهره هایی همچون «هما» ، « آذرمیدخت » ، « پوراندخت»، و سیندخت (همسر خردمند مهرآب کابلی، مادر رودابه و مادرکلان رستم)، شیرین، منیژه، رودابه ( دختر مهراب کابلی و همسر زال و مادر رستم) ، تهمینه (دختر زیباروی پادشاه سمنگان که همسر رستم و مادر سهراب بود)، پورچیستا کوچکترین فرزند آشوزرتشت و رُکسانا (روشنک و یا رخشانه) نمونه های برجستهء آن اند.
در مورد مقام شایسته و والای زنان شاهنامهء فردوسی کتاب پر ارزشی ست. زن در شاهنامه فردوسی نه تنها در هر گونه عملیات قهرمانی و لشکرکشیها، پیروزیها و عدم موفقیتهای پادشاهان و پهلوانان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم نقشی موثر داشته است، بلکه در این کتاب پر ارزش و حماسی زنان رزمندهء نامداری نیز بهچشم میخورند که خود رأساً در جنگها شرکت نموده و عدهیی را رهبری کرده و یا با فداکاری و درایت و هوش بینظیر خود مسیر وقایع تاریخی را غالباً تغییر دادهاند.
چنانچه سیندخت همسر مهراب و مادر رودابه که بانویی با کفایت و درایت بود، وقتی میفهمد سام به کابلستان لشکر خواهد کشید، شخصاً برای دیدن او حرکت کرده، به نزدش میرود و با او به صحبت میپردازد و سیندخت میخواهد سام را از این لشکرکشی چنین منصرف نماید:
دل بیگناهان کابل مسوز که آن تیره گی اندر آید بروز
از آن ترس کو هوش و زور آفرید درخشنده ناهید و هور آفرید
سام از هوش و خرد سیندخت چنین متعجب میشود:
زجایی کجا مایه چندین بود فرستادن زن چه آیین بود
چو دید آنچنان پهلوان پرخرد ستایید او را چُنان چون سزد
مجدداً سیندخت با بیان نغز و هوشمندانه خود میخواهد سام را بر سر آشتی آورد.
در نتیجه سام نرم شده و به او قول مساعدت میدهد و سیندخت میگوید اگر کسی اشتباه و خطایی کرده است چرا مردم کابل بایستی نابود شوند:
اگر ما گنه کار و بد گوهریم بدین پادشاهی نه اندر خوریم
گنه کار اگر بود سهراب بود زخون دلش مِژه بر آب بود
سر بیگناهان کابل چه کرد کجا اندر آورد آید بَگرد
همه شهر زنده برای تو اند پرستندهء خاک پای تو اند
نهایتاً سام از شاه اجازه میخواهد از گناه مردم کابل صرفنظر شود. بر اثر هوش و کفایت و سخن دانی سیندخت نتایج زیر حاصل میشود:
- شاهِ آریانا وساطت سام را میپذیرد.
- سام اجازه میدهد که زال با دختر سین دخت، رودابه ازدواج کند.
- از قتل و خونریزی جلوگیری میشود و کابل از خطر انهدام نجات مییابد.
یکی از زنان دیگر حماسه آفرین تاریخ سرزمین ما، ایران و منطقهء آسیای میانه زن گشتاسب است. زمانیکه تورانیها به بلخ تاخته، آنجا را غارت کرده و مردم را قتل عام نموده و لهراسب را در میدان رزم کشتند. این زن که دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند بود، برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد.
او شوهرش را از حوادث شوم بلخ خبر داده و او را برای نجات بلخ تحریک میکند. نهایتاً گشتاسب چنان تحت تاثیر قرار میگیرد که فوراً برای نجات بلخ لشکر میآراید و حرکت میکند، که در نتیجه بلخ آزاد شده و لشکر دشمن نابود میشود.
و اما اگر از این نمونه های اساطیری بگذریم، ما در تاریخ کشور ما و تاریخ مشترک منطقه و حوزهء فرهنگی ما نمونهء برجستهء یک زنِ، فرهیخته، مبارز و فدا کار را میبینیم که همانا رابعهء بلخی ست که در تاریخ ادبیات دری بعضاً بنام رابعهء قزداری نیز یاد شده است.
رابعه دختر کعب از اشراف زاده گان خراسان بود که حدود سال 1000 میلادی در دورهء شگوفائی فرهنگ و ادب دری یعنی در زمان سلطنت سامانیان در بلخ بدنیا آمد. کعب پدر رابعه زمانی حکمران دولت سامنیان در قزدار نزدیک بُست در حوالی قندهار و سیستان بوده، عربی الاصل بود. بنا برهمین دلیل در بعضی از کتب تاریخی بنام رابعهء قزداری و «زین العرب» نیز یادشده است. رابعه در زیبائی، استعداد، حُسن، دانش، معرفت و تحصیل سر آمد روزگارش بود. پدر رابعه کعب زمینهء رشد و پرورش او را بحد اعلا انجام داده او را خیلی دوست میداشت. چنانچه این امر باعث احساس عقده و کینه در وجود برادرش حارث که آدم متعصب و بد اندیش و پلشت بود، شد. رابعه با توجه وعنایت پدرش و در نتیجهء پشتکار و علاقهء وافرخودش به آموزش، علوم متداوله را در بلخ با مؤفقیت آموخته از جوانی به سرایش شعر پرداخت، که تا آن وقت در میان زنان و دختران نظیر نداشت. چنانچه عطار نیشاپوری در مورد طبع روان شعری رابعه گفته است:
چنان در شعر گفتن خوش زبان بود که گویی از لبش طعمی روان بود
رابعه از آوان شباب دختری آزاده، شجاع، مبارز و دلاور بوده به انسان و بشریت، به برابری و عدالت معتقد و پابند بوده ضد استبداد، ظلم، تبعیض نژادی، زبانی و قومی بود.او از بیان حقیقت و احساسش هراس نداشته و برای نیل به آرمانهای بلند انسانی اش در برابر قوانین و رسوم ناپسند دورانش، فساد و بیعدالتی حاکم بپا خواسته و جسورانه و بیباک در راه مرامهایش تا پای جان ایستاد. او از نگاه تاریخی نخستین شاعرهء انقلابی زن در ادبیات دری- فارسی و به بیان ویکیپیدیا حتی نخستین شاعر زنِ کشورهای اسلامی ست.
رابعه در جوانی عاشق سپه سالارِ لشکرِ به اصطلاح غلامان پدرش، بنام بکتاش که از اسرای قبلی محلی بلخ بود، شد. این عشق باعث تغییر زندگی رابعه گردیده و سرایش شعرش را در حد کمال رساند. مگر این عشق حقیقی و محبت خالصانه به انسان و آزادی برای اشراف حاکم بلخ که اصلاً عرب بوده مردم غیر عرب را پایینتر از خود پنداشته و بنام عجم یاد میکردند و میکنند، قابل پذیرش نبود. چنانچه حارث برادر رابعه که پس از مرگ پدرش والی بلخ شده بود، او را از عشق به بکتاش برحذر داشته و تهدید به مرگ کرد. تهدیدهای فراوان و قیودات جدی از جانب برادر رابعه تا بحدی بود که حارث نامبرده تمام آثار ادبی خواهرش را نابود کرده و اشعارش را آتش زد، که از آنجمله تعداد بسیار اندکی تا کنون باقیمانده اند. نمونهء زیر شعری از این بانوی آزاده و شهید است:
زبس گل که در باغ ماوا اگرافت چمن رنگ ارژنگ مانا گرفت
صبا نافهء مُشکِ تِبت نداشت جهان بوی مُشک از چه معنا گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنگِ رخسار لیلا گرفت
بمی ماند اندر عقیقش قدح سرشکی که در لاله ماواگرفت
قدح گیر چندی و دنیا مگیر که بدبخت شد آ نکه دنیا گرفت
سرِ نرگس تازه از زر و سیم نشانِ سرِ تاجِ کسرا گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسا گرفت
رابعهء بلخی از تهدیدهای افراد متعصب و ظالم هیچ ترسی بدل راه نداده و از بیان احساساتش کمترین هراسی نداشت. برادرش حارث بازهم به توطئه علیه او و معشوقش بکتاش ادامه داده و او را بمرگ تهدید کرد. اما او کماکان به راه برگزیده اش ادامه داد. آخرالامر برادرش حارث او را در گرمابه یی زندانی کرده و به جلادان مزدورش دستور داد، با زدن نشتر به رگهای دستهای نازک آن رزمندهء دلیر اورا نابود کنند.
مگر رابعه بیهراس از مرگ در حال نزع در گرمابه یا حمام خون به نوشتن اشعار واپسینش در دیوارهای قتلگاهش ادامه داد. چنانچه شاعری گفته است:
سرِ انگشت در خون میزد آن ماه بسی اشعار خود بنوشت آنگاه
زخونِ خود همه دیوار بنوشت بدرد دل بسی اشعار بنوشت
چو در گرمابه دیواری نماندش زخون هم نیز بسیاری نماندش
همه دیوار چون پر کرد ز اشعار فرو افتاد چون یک پاره دیوار
میان خون و عشق و آتش و اشک برآمد جان شیرینش به صد رشک
به این ترتیب قلب این بانوی رزمنده و آزاده به امر برادر متعصب و ظالمش از کار افتاده و رابعهء بلخی ثبت تاریخ باشکوه منطقه و کشور ما شد. بقول شاعری دیگر: خوش آن شاعر که بنویسد بخون خویش دیوان را. و او با خونش شعرهای آخرینش را نوشت. رابعه در جای درگذشتش در بلخ به خاک سپرده شده و آنجا در طول سده ها زیارتگاه خاص و عام بوده و اکنون نیز هست.
و اما آرامگاه رابعه نیز از شر نیات شوم و ضد فرهنگی زمامداران محمد زایی این مزدوران حلقه بگوش استعمار انگلیس در امان نماند چنانچه در سال 1308 خورشیدی زمانی که محمد گلخان مومند رئیس تنظیمیهء شمال در دوره نادر غدار بلخ را از وجود طرفداران امیر جبیب الله کلکانی تصفیه کرد، امر نمود تا تمام لوایح مزارات بلخ شامل گور رابعه را کنده و نوشته هایشان را تراش نمایند. او با این کارش در قرن 20 میخواست از بلخ بامی از فرهنگ و تاریخش و از مردمش انتقام گرفته تاریخ آنها و حوزهء فرهنگی آسیای میانه را نابود کرده و به باداران انگلیسی اش خوش خدمتی کند. این سنگها را که در نزدیکی گور رابعه در بلخ انباشته شده اند، من با چشمان اشکبارم در سال 2006 میلادی دیدم (عکسهای پیوست این نبشته که توسط خودم در سال 2006 م. در بلخ گرفته شده اند، دیده شود). و جالب است که کرزی خان سالگرد محمد گلخان ممهمندِ باصطلاح بابا و غازی را در دورهء وزارت خرم خان وزیر پیشین فرهنگ و اطلاعات جشن گرفته د و پیام ریاست جهوری را به شرکت کنندگان آن فرستاد.
باینترتیب متن لوح سنگِ مزارِ رابعه مانند دهها سنگ دیگر تراش شده و از جایش کنده شد (در پس منظر عکسهای گرفته ام در ضمیمهء حاضر سنگهای کنده و تراشیده شده در بلخ دیده میشوند). اما از دل و قلب مردم بلخ کسی نتوانست و نمیتواند رابعه را نابود کند. لوح قبر کنونی رابعه در سال 1345 خورشیدی به همت زنده یاد نوابی مدیر اطلاعات و فرهنگ ولایت بلخ تهیه شده و در سالگرد جشن رابعه در همانسال در بالای آرامگاهش نصب شده است.
رابعه شهیدِ و قربانی راه عدالت و مساوات بود. رابعه با مبارزه اش بر ضد استبداد و تبعیض خشن قبیله یی از جانش گذشت ولی از اهدافش قدمی هم عقب ننشسته خودرا قربانی مرامهای انسانی والایش کرد. او نمونه یی بود و هست برای صدها مبارززنِ دیگر، هزاران رابعهء دیگر، کسانی که برای آزادی، مساوات، اتحاد و تشکل زنان میرزمند.
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment