پنجشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۱ - ۰۵ ژوييه ۲۰۱۲
کاوه بنائی - روم
برای ثمین احسانی فعال حقوق کودک و شهروند بهائی که بجرم آموزش خواندن و نوشتن به کودکان افغانی به پنج سال زندان محکوم شد و اینک دوران محکومیتش را می گذارند.
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احسا س من
بازگرد, این مشق ها را خط بزن
(...........)
کسی از ماهی سیاه کوچولو خبر دارد؟
صمد که از ارس به دریا پیوست, ماهی سیاه کوچولویش را ندید. چند سال گذشت,رودهای بیشماری با ماهیانش به دریا پیوستند.دریا سینه ی درد رودها و ماهیانش شد.امواج که از عمق دریا بر می آمدند و بر ساحل بوسه می زدند, بوسه ها , جوانه شدند, گل دادند.!
مگر دریا هم گل می دهد؟ آری, اگر دلی دریائی داشته باشی , گل میدهی, زیر آب, روی آب , در هوا, با صدا , وقتی چشم ها آخرین تلالوِ را از حیات شاهد می شود, در فلق شکفته شده و بر پهنه آسمان تا شفق,آسمان را گل گون می کند.
آن روز آسمان نیلگون نبود.
روزی که فرزاد کمانگر, یگانگی اش را با ماهی سیاه کوچولو دوباره با ما گفت.دریای دل فرزاد,ماهی سیاهش را فریاد زد.فریادی که همه ی کودکان شنیدند. کودکان کار, کودکان کُرد, تُرک, عرب, فارس, ترکمن و ......و دوباره ماهی سیاه کوچولو را همه دیدند.
اینک ماهی سیاه کوچولو در زندان است. در زندان؟ آری در زندان!مگر می شود ماهی را زندانی کنند؟ آری! پنج سال هم باید در حبس بماند.
ثمین مادر است. معلم است و فعال حقوق کودک. به جرم روشن اندیشی , محکوم به پنج سال زندان شد.
از دریا بیرون آمد و به جستجوی کودکانش , کودکان افغان ,به جنوب تهران, باقرآباد, پاسگاه نعمت آباد, شورآباد رفت تا به بچه های افغان سواد خواندن و نوشتن بیاموزد.
ما را اگر به حال خود بگذارند,می دانیم میهن مان را چگونه اداره کنیم.
سرزمین ما, بیشمار, صمد ها , فرزادها, ثمین ها, شیواها, بهاره مقامی ها دارد.که تنها جرم شان, داشتن قلبهای عاشق است.قلبهائی که با نام میهن تپیدن آغاز می کنند و آرام , آرام سرود هستی شان را می نوازند.آنها نمی خواهند این قلب ها , در میان قلب های دیگر, تپیدن داشته باشند.
قلب بزرگ میهن, تپیدن اش را از سینه های سرب اندود ی وام می گیرد که سودائی جز آزادی در سر نداشتند.آن ها آزاد اندیشی را از آنان سلب نمودند و آنگاه قلب هایشان را با سرب تکه , تکه کردند.
امروز بر پهنه میهن , هر تکه اش سر بر آورده و فریاد می زند , از گلوی کودکان کُرد, تُرک, عرب ,فارس و ترکمن ...ثمین صدای قلب ها را شنید. مادر , معلم ,و روشن اندیش است, به تکاپو افتاد و به جستجوی نام ها و نشانه هائی که در میهن ما پس از 30 سال زندگی هنوز, نه دیده می شوند, نه شنیده , نبودن را با تمام وجودشان حس می کنند.آری افغان ها, کودکان شان, زنان شان و مردان شان , مردان رنج ها و کارها.
ثمین و ثمین ها , پنهان نکردند کارشان را از پنهان کاردان تیز هوش.
روز تیره ی این کودکان را روشن کردند.رویای ذهن شان را در یاد گیری زبان, خواندن و نوشتن, زلال کردند.چه کسانی در میهن دوست ندارند که ما, دستی در میان دست ها باشیم تا مهربانی از انگشتان ما سخن قلب مارا در چشم های ما بیان کند؟همان هائی که می خواهند بدانند ما چه فکری می کنیم , ابتدا به ما چشم بند می زنند.
آنها از نگاه کردن به چشم های ما وحشت دارند.
چرا که ما توان این را داشته ایم ,قلب هایمان را به پشت مردمک چشم هایمان بکشانیم.و در جستجوی درد قدم پیش گذاریم.این فقر است که درد می آفریند.
همه این هیاهو ها از جائی سرچشمه می گیرد که این شرایط برابر دردناک را برای ما و افغانی ها بوجود آورده اند. زحمتکشان هرگز با هم چنین معامله نمی کنند.
پشت این دست های نابکار, قدرتی خفته است که چهره فقر را به رنگی دیگر به نمایش می گذارد.ایجاد نفرت از هم که جزو کارنامه 30 ساله رژیم است , فاصله ها را خط , خطی می کند و با غبار آلوده کردن فضا, مانع رویت بحران اصلی می شود.
جنگی نهان مدتهاست آغاز گشته است.فقر چهرۀ خود را با اشکال مختلف در تمام پهنۀ میهن به نمایش گذاشته است.نزاع درونی اش , همراه با فحشا, اعتیاد, دزدی در خرد و کلان , آن امنیتی را که بایسته تصاحب نان از این منظر باشد را به مخاطره انداخته است.
حلقه ضعیف این مصیبت امروز, مهاجرین افغانی هستند که تحت شرایط غیر انسانی , در سرتاسر میهن با حداقل دارا بودن از نعمات حیات انسانی , زندگی می کنند.
تحتانی ترین لایه اجتماعی در میهن که بارگران همۀ مصائب را زیر سیطره رژیمی که با شهروندان خود, سبعانه ترین اعمال را انجام می دهد, افغانی ها هستند که در فشاری مضاعف قرار گرفته تحمل می کنند.
آنان از جنگ و ویرانی گریخته اند. به جستجوی نان به میهن ما پناه آورده اند.
بوی نان شان , بوی عرق جبین و خون شان می دهد.سالیان سال است در کنار زحتکشان ما, دوشادوش هم, در بدترین شرایط در تکاپوی لقمه ای نان تلاش می کنند.درون شان را دردی سایه افکنده که , مجصول شرایط دشوار زندگیشان است .قشر آگاه و فهیم و مسئول میهن ما پیش قدم شده همچنان که خود در بدست آوردن آمال به سرقت رفته ی بهمن 57 تلاش می کنند در یاری و کمک به این محرومین از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزد.ثمین ها,شیواها, اسعد هاو.......را آنان می شناسند.
حمله به مهاجران افغانی, سرپوش گذاشتن به تجاوزهائی است که رژیم , روزانه نسبت به حقوق مدنی احاد مردم انجام می دهد است. یک روز حجاب, یک روز دانشجو, یک روز کارگرو ......این از چشم اکثریت مردمی که سالیان طولانی با مهاجرین افغانی زندگی و درد مشترک دارند پوشیده نیست.
پنهان نمانده است که ثمین هاو.....دستی در میان شان گشته اند وصدای قلب های کوچک کودکان افغانی تا زندان اوین راه بازکرده است.
ارسالی: میم آریانا ازکشورهالند
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احسا س من
بازگرد, این مشق ها را خط بزن
(...........)
کسی از ماهی سیاه کوچولو خبر دارد؟
صمد که از ارس به دریا پیوست, ماهی سیاه کوچولویش را ندید. چند سال گذشت,رودهای بیشماری با ماهیانش به دریا پیوستند.دریا سینه ی درد رودها و ماهیانش شد.امواج که از عمق دریا بر می آمدند و بر ساحل بوسه می زدند, بوسه ها , جوانه شدند, گل دادند.!
مگر دریا هم گل می دهد؟ آری, اگر دلی دریائی داشته باشی , گل میدهی, زیر آب, روی آب , در هوا, با صدا , وقتی چشم ها آخرین تلالوِ را از حیات شاهد می شود, در فلق شکفته شده و بر پهنه آسمان تا شفق,آسمان را گل گون می کند.
آن روز آسمان نیلگون نبود.
روزی که فرزاد کمانگر, یگانگی اش را با ماهی سیاه کوچولو دوباره با ما گفت.دریای دل فرزاد,ماهی سیاهش را فریاد زد.فریادی که همه ی کودکان شنیدند. کودکان کار, کودکان کُرد, تُرک, عرب, فارس, ترکمن و ......و دوباره ماهی سیاه کوچولو را همه دیدند.
اینک ماهی سیاه کوچولو در زندان است. در زندان؟ آری در زندان!مگر می شود ماهی را زندانی کنند؟ آری! پنج سال هم باید در حبس بماند.
ثمین مادر است. معلم است و فعال حقوق کودک. به جرم روشن اندیشی , محکوم به پنج سال زندان شد.
از دریا بیرون آمد و به جستجوی کودکانش , کودکان افغان ,به جنوب تهران, باقرآباد, پاسگاه نعمت آباد, شورآباد رفت تا به بچه های افغان سواد خواندن و نوشتن بیاموزد.
ما را اگر به حال خود بگذارند,می دانیم میهن مان را چگونه اداره کنیم.
سرزمین ما, بیشمار, صمد ها , فرزادها, ثمین ها, شیواها, بهاره مقامی ها دارد.که تنها جرم شان, داشتن قلبهای عاشق است.قلبهائی که با نام میهن تپیدن آغاز می کنند و آرام , آرام سرود هستی شان را می نوازند.آنها نمی خواهند این قلب ها , در میان قلب های دیگر, تپیدن داشته باشند.
قلب بزرگ میهن, تپیدن اش را از سینه های سرب اندود ی وام می گیرد که سودائی جز آزادی در سر نداشتند.آن ها آزاد اندیشی را از آنان سلب نمودند و آنگاه قلب هایشان را با سرب تکه , تکه کردند.
امروز بر پهنه میهن , هر تکه اش سر بر آورده و فریاد می زند , از گلوی کودکان کُرد, تُرک, عرب ,فارس و ترکمن ...ثمین صدای قلب ها را شنید. مادر , معلم ,و روشن اندیش است, به تکاپو افتاد و به جستجوی نام ها و نشانه هائی که در میهن ما پس از 30 سال زندگی هنوز, نه دیده می شوند, نه شنیده , نبودن را با تمام وجودشان حس می کنند.آری افغان ها, کودکان شان, زنان شان و مردان شان , مردان رنج ها و کارها.
ثمین و ثمین ها , پنهان نکردند کارشان را از پنهان کاردان تیز هوش.
روز تیره ی این کودکان را روشن کردند.رویای ذهن شان را در یاد گیری زبان, خواندن و نوشتن, زلال کردند.چه کسانی در میهن دوست ندارند که ما, دستی در میان دست ها باشیم تا مهربانی از انگشتان ما سخن قلب مارا در چشم های ما بیان کند؟همان هائی که می خواهند بدانند ما چه فکری می کنیم , ابتدا به ما چشم بند می زنند.
آنها از نگاه کردن به چشم های ما وحشت دارند.
چرا که ما توان این را داشته ایم ,قلب هایمان را به پشت مردمک چشم هایمان بکشانیم.و در جستجوی درد قدم پیش گذاریم.این فقر است که درد می آفریند.
همه این هیاهو ها از جائی سرچشمه می گیرد که این شرایط برابر دردناک را برای ما و افغانی ها بوجود آورده اند. زحمتکشان هرگز با هم چنین معامله نمی کنند.
پشت این دست های نابکار, قدرتی خفته است که چهره فقر را به رنگی دیگر به نمایش می گذارد.ایجاد نفرت از هم که جزو کارنامه 30 ساله رژیم است , فاصله ها را خط , خطی می کند و با غبار آلوده کردن فضا, مانع رویت بحران اصلی می شود.
جنگی نهان مدتهاست آغاز گشته است.فقر چهرۀ خود را با اشکال مختلف در تمام پهنۀ میهن به نمایش گذاشته است.نزاع درونی اش , همراه با فحشا, اعتیاد, دزدی در خرد و کلان , آن امنیتی را که بایسته تصاحب نان از این منظر باشد را به مخاطره انداخته است.
حلقه ضعیف این مصیبت امروز, مهاجرین افغانی هستند که تحت شرایط غیر انسانی , در سرتاسر میهن با حداقل دارا بودن از نعمات حیات انسانی , زندگی می کنند.
تحتانی ترین لایه اجتماعی در میهن که بارگران همۀ مصائب را زیر سیطره رژیمی که با شهروندان خود, سبعانه ترین اعمال را انجام می دهد, افغانی ها هستند که در فشاری مضاعف قرار گرفته تحمل می کنند.
آنان از جنگ و ویرانی گریخته اند. به جستجوی نان به میهن ما پناه آورده اند.
بوی نان شان , بوی عرق جبین و خون شان می دهد.سالیان سال است در کنار زحتکشان ما, دوشادوش هم, در بدترین شرایط در تکاپوی لقمه ای نان تلاش می کنند.درون شان را دردی سایه افکنده که , مجصول شرایط دشوار زندگیشان است .قشر آگاه و فهیم و مسئول میهن ما پیش قدم شده همچنان که خود در بدست آوردن آمال به سرقت رفته ی بهمن 57 تلاش می کنند در یاری و کمک به این محرومین از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزد.ثمین ها,شیواها, اسعد هاو.......را آنان می شناسند.
حمله به مهاجران افغانی, سرپوش گذاشتن به تجاوزهائی است که رژیم , روزانه نسبت به حقوق مدنی احاد مردم انجام می دهد است. یک روز حجاب, یک روز دانشجو, یک روز کارگرو ......این از چشم اکثریت مردمی که سالیان طولانی با مهاجرین افغانی زندگی و درد مشترک دارند پوشیده نیست.
پنهان نمانده است که ثمین هاو.....دستی در میان شان گشته اند وصدای قلب های کوچک کودکان افغانی تا زندان اوین راه بازکرده است.
ارسالی: میم آریانا ازکشورهالند
Shirin Naziry
No comments:
Post a Comment