حلیمه یکی از پناهجویان اهل افغانستان است که سال پار راه رسیدن به کشور ترکیه را قاچاقی پیموده است. او که در دیار غربت زاده شده و پیش از سقوط دولت به وطنش بازگشته بود، پس از به قدرت رسیدن طالبان بار دیگر آواره میشود. او روایت دردناکی از پیمودن راه پرخطر مهاجرت غیرقانونی به ترکیه دارد.
حلیمه پس از حاکمیت طالبان تصمیم میگیرد ابتدا به کشور ایران مهاجرت کند و سپس راهی ترکیه شود. تصورش این بود که رسیدن به کشور ترکیه نجات از همه بدبختیهایی است که در طول شانزده سال زندهگیاش در افغانستان و پاکستان تجربه کرده است.
برای رهایی از این بدبختیها، تصمیم میگیرد با برادرش در بدل پرداخت پول گزاف شامل پناهجویانی شود که قصد پیمودن راه قاچاقی ترکیه را داشتند: «وقتی از تهران به سمت مرز ترکیه حرکت کردیم، در بین یازده نفر فقط من دختر بودم. مرا به چوکی پیش رو نشانده بود و باقی ده پسر را در موتری که گنجایش بیش از پنج نفر را نداشت، با فشار زیاد جا کرده بود.»
آنها یک شبانهروز را با همان موتر طی میکنند. هوای حبس موتر نفس آنان را به شمارش میاندازد و پاهایشان از شدت فشار زیاد، بیحس میشود. بعد از یک شبانهروز از موتر پیاده شده و نیم ساعت دیگر را بدون وقفه با همان پاهای بیحس به طرف اولین خوابگاه میدوند.
آنها دو شب در خوابگاه منتظر زمان مناسب میمانند تا به سمت خوابگاه دومی حرکت کنند. بعد از دو شب در تاریکی هوا به سمت خوابگاه دومی حرکت میکنند و برای رسیدن به آن جا شش ساعت پیادهروی میکنند تا به کوه برسند.
دو ساعت دیگر کوه صعبالعبور را میپیمایند و پس از هشت ساعت پیادهروی به خوابگاه دومی که قاچاقبر برای آنان تدارک دیده بود، میرسند. آنها بار دیگر دو شب در خوابگاه دومی منتظر زمان مناسب حرکت میمانند. «خوابگاه جایی نبود که در آن استراحت میکردیم، در آن جا نمیشد دو ساعت طاقت آورد؛ اما مجبور بودیم.»
شب سوم بنابر دستور قاچاقبر به سوی مرز ترکیه حرکت میکنند و هشت ساعت بدون وقفه میدوند تا نزدیک مرز شوند. «در طول راه سختیهای زیادی را تحمل کردیم. با اینکه بسیار خسته میشدیم و توان دویدن در وجودمان نمیماند، باید میدویدیم تا افسران ایران یا ترکیه ما را دستگیر نکنند. در جریان راه من و برادرم از بیست نفری که با ما بودند، عقب میماندیم. از طرفی نان و آب کافی برای خوردن نداشتیم و هیچ انرژی برای دویدن نمانده بود؛ اما مجبور بودیم مقاومت کنیم.»
علاوه بر دشواریهای راه و مسافرت، او از تعرض جنسی بالای زنان و دخترانی که به تنهایی راه قاچاقی ترکیه را میپیمایند نیز حکایت میکند. او میگوید که در طول راه با اینکه برادرش با او بود، همواره میترسید که مبادا مورد تعرض جنسی قرار بگیرد، زیرا او داستان غمانگیز دختری را میشنود که بارها از سوی راهبلد گروهشان مورد تعرض جنسی قرار گرفته بود. «در یکی از خوابگاهها با دختری معرفی شدم که از قوم تاجیک بود و میگفت که راهبلد آنان در جریان راه او را به جای دیگری رهنمایی کرده و چندین بار بالای او تعرض جنسی کرده است. میگفت که خیلی چیغ میزدم، اما کسی نبود تا صدایم را بشنود. از لحاظ روحی و روانی آن دختر خوب نبود و از خود متنفر شده بود.» داستان دردناک آن دختر زنگ خطری بود تا او بیشتر مراقب خود باشد.
آنها دو روز دیگر را نزدیک مرز ترکیه سپری میکنند و پس از آن بنابر دستور قاچاقبر تصمیم میگیرند از مرز ترکیه عبور کنند.
عبور از مرز ترکیه آخرین چالشی بود که باید با همه دشواریهایش میپیمودند تا به مقصد میرسیدند. آنها به گروههای مختلف تقسیم میشوند و برای عبور از مرز هر کدام باید با سرعت بسیار زیاد میدویدند تا توسط مرزبانان ترکیه بازداشت نشوند.
حلیمه و برادرش نیز با تمام سرعت برای عبور از مرز میدوند، اما در نزدیکی مرز که ده دقیقه بیشتر به خاک ترکیه نمانده بود، توسط مرزبانان کشور ایران بازداشت شده و به افغانستان بازگردانده میشوند: «کسانی که توسط مرزبانان ترکیه بازداشت شده بودند، خیلی لتوکوب شده بودند و دست و پاهای خیلیها شکسته بود. وقتی از آنها پرسان میکردیم میگفتند که مرزبانان ترکیه آنها را لتوکوب کردهاند.»
حلیمه با برادرش هجده روز در مرز میان ایران و ترکیه میمانند و در این مدت مشقتهای فراوانی را تحمل میکنند، اما موفق نمیشوند. او که مسیرهای پرخطر را بهخاطر پیدا کردن مکان امن و عاری از دغدغه برای زندهگی پیموده است میگوید که تنها دلیلی که او و صدها دختر حاضر هستند به قیمت جان خود از افغانستان تحت حاکمیت طالبان فرار کنند ناامنی، ظلم، زنستیزی و محروم کردن همه زنان و دختران از ابتداییترین حقوقشان است.
No comments:
Post a Comment