روزی که آخرین بار از درهای مکتب عبور کردم، نمیدانستم که دیگر هیچگاه نمیتوانم به آن جا برگردم. آن روز، معلمم به من گفت که علم و دانش کلید آیندهام است. اما اکنون به نظر میرسد این کلید در دستان کسانی است که نمیخواهند من پیشرفت کنم. هر روز، وقتی صدای قدمهای بچههای دیگر را میشنوم که به مکتب میروند، قلبم فشرده میشود. فکر میکنم که اگر من هم میتوانستم به مکتب بروم، چه رویاهایی را میتوانستم دنبال کنم.
خانهام پر شده از کتابهای نیمهخوانده و دفاتر پر از سوالاتی که بیجواب ماندهاند. روزهایی که دختران در سراسر جهان با هم درس میخوانند، به آزمایشگاهها میروند و برای آیندهشان برنامهریزی میکنند، من در خانهام مینشینم و به دیوارهای سرد و بیروح خیره میشوم. کتابهایم پر از گرد و غبار شدهاند و قلمم که روزی ابزار رویاهایم بود، اکنون تنها شاهد اشکها و نالههای بیصدایم است. رویاهایم بزرگند، اما دیوارهای این اتاق کوچک، تحمل این رویاهای بزرگ را ندارند.
گاهی شبها، وقتی همه خوابیدهاند، در گوشهای مینشینم و به ستارهگان نگاه میکنم. هر ستاره برای من نماینده یک آرزو است، آرزویی که بهخاطر محرومیت از تحصیل، دور و دستنیافتنی به نظر میرسد. اما من نمیتوانم از آرزوهایم دست بکشم. نمیتوانم از رویاهایی که در دل دارم، دل بکنم. این رنج مرا ناامید نساخته و در دلم امید روشن به پایان ظلم و به اینکه روزی بتوانم در کلاس درس بنشینم، باقی مانده است.
من از این مبارزه خستهام، اما تسلیم نمیشوم. باور دارم که روزی این دیوارها فرو خواهند ریخت و من و دختران دیگر، دوباره خواهیم توانست در کلاسهای درس بنشینیم. تا آن روز، هرگز از تلاش و مبارزه دست نمیکشم. قلم من، سلاح من است و هر کلمهای که مینویسم، نشانهای از مقاومت و امید من است. امیدی که شاید هزار روز طول بکشد، اما هرگز نخواهد مرد. تا آن روز، من با چشمان پر از امید و قلب پر از عشق به آینده، به مبارزهام ادامه میدهم. روزی که دوباره به مکتب برگردم، آن روز، روز پیروزی من و همه دختران و زنان کشورم خواهد بود. روزی که نشان میدهد علم و دانش، از هر دیوار و محدودیتی قویتر است.
ما دختران افغانستان، هرگز از حق تحصیل خود دست نمیکشیم. هر روز که میگذرد، ارادهمان قویتر میشود و باورمان به عدالت بیشتر. روزی که دوباره به مکتب و دانشگاه برگردیم، روزی که دوباره کتابهایمان را به دست بگیریم و با دوستانمان در کلاسهای درس بنشینیم، آن روز، روز پیروزی ما خواهد بود. روزی که نشان خواهد داد حتا هزار روز ظلم و ستم نیز نمیتواند نور امید و عشق به دانش را در دل ما خاموش کند.
تجربه زندهگی این است: ضربهای که تو را خرد نکند، باعث قدرتمندی و توانمندیات میشود. ما یاد گرفتهایم که از ضرباتی که بر ما وارد میکنند، آبدیدهتر و مستحکمتر شویم. دیگران با انسانیت ما ستیزه میکنند. ما از انسانیت خود پاسداری میکنیم. ستیزه دیگران با ما، ستیزه با آموزش و زندهگی و آگاهی ماست. ما از آموزش و زندهگی و آگاهی پاسداری میکنیم. این معنای دختر بودن و زن بودن ماست. ما هستیم تا بگوییم که زن، زندهگی، آزادی و آگاهی همزاد همند و در کنار هم ارزشمندند.
اما یک سوال همیشه ذهنم را مشغول میکند: چرا در این هزار روز، جامعه جهانی و مردم افغانستان از ما دختران حمایت نکردند و در برابر این بیعدالتی سکوت کردند؟ چرا صدای اعتراض ما به گوش جهانیان نرسید و چرا هیچ اقدامی برای بازگرداندن حق تحصیل ما انجام نشد؟ آیا درد و رنج ما برای دیگران نامرئی بود؟ آیا اشتیاق ما برای آموختن و ساختن آینده بهتر، آنقدر بیاهمیت بود که در میان سیاستها و منافع دیگر گم شده است؟ ٩ اسد ١٤٠٣ هشت صبح
نويسنده: ثریا محمدی
No comments:
Post a Comment