آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, March 10, 2024

مادری در اندوه دخترانش؛ ‌«در افغانستان دختر زاییدن جرم است

در گوشه‌ای آرام نشسته است و بدبختی‌های روزگارش را می‌شمارد. دستان لرزان، صورت چروکیده‌، لب‌های خشکیده و رنگ پریده‌اش گواه اندوه و زجر‌ بی‌پایانی است که به‌خاطر به دنیا آوردن دختر تحمل می‌کند. کم‌حرف است و به سختی لب به سخن می‌گشاید. از کودکی برایش آموخته‌اند که زن‌ها بیش‌تر از سخن گفتن باید کار کنند و صبور باشند.
او نیز نصیحت‌هایی که از مادرکلانش به مادرش و از مادرش به خودش به ارث رسیده است را اکنون بر دخترانش تحمیل می‌کند.

مریم (نام مستعار) چهل‌ساله یکی از زنان زجردیده و ستم‌کشیده‌ای است که از ایام نوجوانی لباس ظلمت بر تن کرده و تا کنون که عمری از او گذشته آن را از تن بیرون نکرده است. او شش دختر و یک پسر دارد. دخترانش بزرگ شده‌اند و همانند خودش در برابر مشقت‌ها صبورند و کم‌حرف. چیزی که بیش‌تر از همه او را در زنده‌گی جور داده دختر زاییدن است. شوهرش به‌خاطر به دنیا آوردن دختر بارها قصد طلاق دادن او را در سر داشت و می‌خواست او را راهی خانه پدرش کند؛ اما مریم که بیش‌تر از هر کس دیگر آگاه بود که پدر و برادرانش روی خوشی به او نشان نمی‌دهند، همه مشقت‌ها و سختی‌های خانه شوهر را بدون هیچ اعتراضی بر دوش می‌کشد و به امید پسر هفت طفل به دنیا می‌آورد. او می‌گوید: «سیاه‌سر که باشی زنده‌گی تلخی داری. زنان کمی هستند که آسوده باشند و آسوده زنده‌گی کنند. خودم نه در خانه پدر آسوده‌ام و نه در خانه شوهر. در خانه شوهرم به‌خاطر دختر به دنیا آوردن توهین و تحقیر شدم و همه طعنه می‌دادند و مرا دخترزا می‌گفتند. دختر زاییدن در افغانستان جرم بود و حالا هم همین طور است. تا زن برای شوهرش سه یا چهار پسر به دنیا نیاورد برایش زن خوبی نیست و شاید تا آخر ازش بد ببرند. خودم همین طور شدم. این دنیا دنیای بی‌وفایی است. چه زحمت‌ها و شب بیداری‌هایی را که تحمل نکردم، اما یک نفر نبود و نیست که بازویم را بگیرد و بگوید خسته نباشی! تو خیلی برای شوهر و فرزندانت زحمت کشیدی. این زنده‌گی بسیاری از زنان افغانستان است. همان طوری که پدرم هیچ‌گاهی به‌خاطر زحمت‌های مادرم در روزهای پیری‌اش همدم نبود و از او قدردانی نکرد، شوهر من نیز چنین است و شاید دخترانم نیز با این سرنوشت دچار شوند.»

مریم جوانی‌اش را قربانی خواسته‌های دیگران کرده است و اکنون نیز حضور سهمناک دیگران بر زنده‌گی‌اش سایه افگنده است. همان طوری که زنده‌گی سختی را پشت سر گذشتانده به‌خاطر حرف‌های مردم بر دخترانش نیز سخت می‌گیرد و به آنان اجازه زنده‌گی به میل خودشان را نمی‌دهد. او می‌گوید: «می‌دانم که شاید سخت‌گیری بیش از حدم بالای دخترانم خوب نباشد، اما عادت کرده‌ام و از طرفی اگر این کار را نکنم و به دخترانم اجازه دهم تا هر طوری که خودشان می‌خواهند زنده‌گی و رفتار کنند، اگر در آینده‌ اشتباهی از آنان سر بزند، اولتر از همه شوهرم مرا زنده به گور خواهد کرد و بعد خودشان را یکی یکی خواهد کشت. دختر داشتن و دختر بزرگ کردن تا این‌که راهی خانه بخت شوند، دشوار است. در زنده‌گی همیشه احساس کرده‌ام که کسانی چهار طرفم هستند و قصد دارند دخترانم را به راه بد ببرند و یا با خود ببرند و گم‌وگور کنند. این ترس هیچ‌گاه مرا رها کردنی نیست. شاید زمانی استخوانم سبک شود که همه‌ دخترانم را به شوهر بدهم و آنان خودشان با نام نیک برای خود زنده‌گی بسازند.»

مریم سه دخترش را راهی خانه شوهر کرده است و اکنون قصد دارد سه دختر دیگرش را نیز به شوهر بدهد، زیرا او نیز همانند صدها مادر در افغانستان نگران دختران جوانش در حاکمیت طالبان است. با این‌که یکی از دخترانش دوازده ساله است، اما مریم می‌گوید که اگر کسی پیدا شود آخرین دخترش را نیز به شوهر می‌دهد: «شرایط برای همه معلوم است. تا همین یک ماه پیش طالبان دختران را به بهانه حجاب می‌بردند و نمی‌دانم کجا می‌شدند و چه بلا سرشان می‌آوردند. خدای ناخواسته اگر یکی از دخترانم را می‌بردند آن وقت چه کار می‌کردم؟ با نام‌بدی‌اش چه می‌کردم؟ همه می‌گفتند که ببین دخترزا آخر دخترانش را نیز طالبان بردند. با این ننگ زنده‌گی نمی‌توانستم. اگر کسی مرا نمی‌کشت خودم خود را می‌کشتم. فعلاً نه درس است و نه آینده روشن برای دختران. به همین خاطر، حاضرم حتا دختر خردم که برایم خیلی شیرین است را نیز به شوهر بدهم. از نام‌بد شدن که خوب است شوهر کند.»

جور روزگار و مشقت‌هایی که به‌خاطر دختر داشتن در جامعه زن‌ستیز افغانستان تحمل کرده، او را بیش‌تر از سنش پیر کرده است. دستانش می‌لرزد و استخوانش آب شده است. از جفای روزگار او سه دخترش را که اکنون ازدواج کرده‌اند از رفتن به مکتب و درس خواندن باز داشته است. او تنها سه دخترش را که یکی از آنان فارغ صنف دوازده، دیگری صنف یازده و دختر خردش نیز صنف شش است، به مکتب فرستاده و آنان توانسته‌اند خواندن و نوشتن یاد بگیرند؛ اما اکنون هر سه پس از حاکمیت طالبان خانه‌نشین شده و از ادامه درس باز مانده‌اند. مریم می‌گوید که او سه دخترش را با مشقت‌های فراوان توانسته شامل مکتب کند، زیرا همسرش به شدت مخالف آموزش دخترانش است. او می‌گوید: «قبول دارم که در حق دخترانم ظلم شده است. تنها سبکی قلبم در این است که در طول زنده‌گی یک بار توانستم بر خواست شوهرم غلبه کنم و سه دخترم را به مکتب بفرستم تا حداقل خواندن و نوشتن را یاد بگیرند؛ اما در همان مدت هم خیلی سختی کشیدم و حرف‌های حق و ناحق زیادی شنیدم. فقط یک بهانه کافی بود تا دوباره شوهرم دخترانم را از مکتب رفتن منع کند.»

همان طوری که در جایش نشسته است و باقی‌مانده چایش را سر می‌کشد، آه جان‌گدازی از سینه پردردش بیرون می‌دهد. به چشمان اندوهگین دخترانش نگاه می‌کند و می‌گوید که زنی در افغانستان قدر و منزلت دارد که به‌جای دختر زیاد پسر زیاد به دنیا بیاورد.٩١حوت ١٤٠٢ هشت صبح

نویسنده: فروغ

No comments: