آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, February 13, 2020

گفت وشنید شیرین نظیری با نادیه فضل شاعرو ژورنالست

به سلسله ی شناسانیدن زنان نامور و موفق افغانستان،اینک گفت وشنیدِ را با نادیه فضل شاعری که همه باسروده ها وسیمایش آشنا استید،آماده نموده و پیشکش شما فرهنگ دوستان عزیز و گرامی می نمایم.امیدوارم طرف توجه ی تان قرار گیرد.

پرسش؛شما شعر را تعريف پذيرمی دانيد يانه ؟ اگرپاسخ مثبت است؛ آيا تعريفی برای شعر قايل استيد؟ 
شعر یک موجودیست که حس می شود. زیبایی، تلخی، سرما، تاریکی، روشنایی و رویایی ترین ها را شعربرای ما هدیه
می دهد.  برای شعر تا حال کوشش شده تعریف هایی را سراغ کنند؛ اما به باور من همانگونه که ما انسان ها هرکدام شخصیت ویژه یی داریم و نمی شود یک انسان را الگو گرفت و براساس شناخت از او همه را تعریف کرد، شعر هم چنین است.البته برای من ارایه یک تعریف کلی برای شعرکمی مشکل مینماید شعر یک موجودیست که حس می شود. زیبایی، تلخی، سرما، تاریکی،روشنایی ورویایی ترین ها را شعربرای ما هدیه می دهد.
آیا شعر می تواند منعکس دهندۀ خوشی ها، درد ها وفریاد های ماانسان ها"بویژه زنان" باشد؟

به باور من برای ما شرقی ها شعر، با داشتن جایگاه خاصی که در وجود ما ودرسنت های کهن مان دارد، طبیعتن می تواند همچنان سفیر خوبی ها و ناخوشی های ما باشد. ولی به دلیل حاکمیت یک نوع هرج ومرج همچنان درعرصه ادبیات، شعر خود با یک مشکل بسیار بزرگی روبروست و آن اینکه بادریغ شعر دراین سال ها، در میان شماری ازمردم ما جدی گرفته نمی شود.                                                    

اگر اجازه باشد کمی به شوخی بگویم، من احساس می کنم که در این اواخر بیشتر از کل جمعیت افغانستان شاعر داریم وهرکی کار دیگر نتوانست، فکر می کند شعر بسراید بد نیست. منتقد آگاه و سالم هم متآسفانه کم داریم و حتا می شود گفت که نداریم و آن هایی که  در عرصه ادبیات نقد شعرمی نویسند، اکثرن به جای شعر به شاعر می پردازند ونقد حرفه یی نمی کنند؛ برخلاف یک نوع برخورد تفنیی نسبت به نقد شعر دارند.    شماری از موارد نقد شعرِ به ظاهر شاید کوچک، نمونه های بزرگی اند براین که شعر خود با مشکل بسیار جدی یی روبروست ودر چنین وضعیتی خیلی دشوار است که به زبان رسای دردهای زنان وانسان های سرزمین مان مبدل شود.                   
 افزون براین، برای زنان افغانستان شعر هنوز آن موقعیتی را نیافته است که شایسته است. بیشترین زنان هموطن ماسواد خواندن را ندارند و مشکل عدیده ی دیگر هم در زند گی آنان حضور دارند که برای خواندن شعری، اگر سواد خواندن هم داشته باشند، کمتروقت باقی می ماند.درکنار اینها ماشاعربانوان کمی داریم که بامسوولیت پذیری درعرصه های سیاسی واجتماعی برمحور مسایل سیاسی و اجتماعی بپردازند.

 بانونظیری عزیز! من به این باورم که درسرزمین اولی ما افغانستان نه تنها زنان؛ بلکه مردان هم قربانی رابطه های سنتی وخرافه ها اند تقریبن یک بیماری سختی دچارکل اجتماع شده است

مردم افغانستان امروز با مشکل  ملاچه ها که خودرا وکیل خدا می دانند و طالب وانتحاری بی دین  روبرواستند و با اینهمه سیاهی ایکه بر فضای زنده گی مردم ما حاکم است، شعر می تواند واقعن زبان دردهای مردم شود ودر ادامه هم زمزمه گر شادمانی ها و سربلندی های مردم، مشروط بر این که دست های غرض آلود از دامن پاک شعر برچیده شوند. 

من به رسایی قامت شعر شکی ندارم اگر شعر و شاعر ازمصیبت اغراض سیاسی شماری به امان بماند و مردم هم هر نظمی را شعر نخوانند.

ببیند مولانا با شعرش تا امروز اندیشه می آفریند، بیدل جهانی فلسفه است، شیلرو ریلکه آلمانی آزادی و آزاده گی را
می سرایند و قهار عاصی هر روز درما نفس می کشد. لیلا صراحت روشنی در کنار ماست؛ استاد کاظم کاظمی به یکی از بزرگترین افتخارات مان مبدل شده است، عاصف حسینی آفرینش های بی مانندی در عرصه ادبیات دارد و شاعران گرامی ایکه با دریغ نمی شوداز همه نام برد.

 در شعر بانوان جوان در افغانستان هم یک نوع خودآگاهی عجیبی را می بینیم که هرکدام به جای خودش برای من روزنه امیدی شده اند. به هر صورت با اطمینان کامل می توان گفت  که بلی شعر می تواند زبان رسای مردم زخم خورده ی ما شودزبان زد، مرد، جوان ، پیر وکودک و همه؛ ولی اگر بگذارندش  که شعر بماند و از گزند تعارف و خویش خوری های حلقه ها در امان بماند.                                                       نظیری: عده ی معتقد برآنند که زنان متفاوت از مردان می نویسند ، نه فقط به دلیل تمایز روانشناختی بلکه به علت تجربه اجتماعی متفاوتی که دارند                                                     

 ویرجینیاوولف می گوید :"زنانه نویسی گفتمانی است که ازسرتوجه به ذهنیت ، جنسیت و زبان ظهور پیدا می کند ". در واقع عنصرمتمایزکننده شعر زنانه از مردانه ، زنانه گی است نه مونث بودن                                                

سیمون دوبووار تمام این معنی را در جمله مشهورش نمایانده است :(هیچکس زن متولد نمی شود ، بلکه تبدیل به زن می شود).

نظرشما درمورد منتقدین شعر زنانه چیست؟

بلی؛ چنانچه شما از سیمون دوبوار مثال آوردید، درست اصل موضوع هم همین است که زن ها برای اجرای شماری از وظایف اجتماعی زن ساخته می شوند و به حاشیه کشانیده می شوند.اما در کشور های شرقی در کنارواژه « زن» کلماتی مثل مظلوم، عفیف، برد بارو... زیاد تر معمول اند که در اینجا برای زن حدودی مشخص تری قایل می شوند و زن در همین مفاهیم مظلوم و ناتوان کاملن گم می شود.

منتقدین شعر بانوان هم در جاهایی همین موارد را نادیده نمی گذارند و بیشتر براینها تآکید می کنند

مثلن وقتی تآکید می شود که شعر زنانه، برای من که با شعر آمیخته ام، سوال خلق می شود. آیا با سرایش من محدودیت هایی را رعایت کنم؟ آیا شعر عاشقانه برای مردی که موهای قشنگی دارد نسرایم.

مثلیکه قبلآ گفتم، هنوز روشن نیست که چه کسی صلاحیت نقد را دارد؟ وقتی این روشن نباشد و هر کی قلم بردارد و نقدی بنویسد، ما راه طولانی در پیش داریم تا به نقطه برسیم که نیازش می رود

سخن کوتاه تراینکه دراین اواخر  اصطلاح شعر زنانه و مردانه را که از قبل هم معمول بود یکبار دیگر تازه کرده اند و صیقل می دهند؛ موردیکه قطعن نباید در عرصه ی ادبیات مطرح  شود.

درست است که زنان بینش خاص خودرا بیان می دارند؛ اما آیا می شود که به شعر های سعدی و حافظ هم شعر مردانه بگوییم و یا درعصر امروز به شعر های افسر رهیبن، استاد واصف باختری، بیرنگ کهدامنی،کاوه جبران، و...بگوییم که شعرهایشان مردانه اند؟ 
                                                                                                               

اینجاست که برای من خیلی سوال برانگیز است که چرا وقتی زن می سراید برایش مرز تعین می شود.
 

من که خودم خوشبختانه یک زن استم ،به شعر اعتقاد دارم اما به زنانه و مردانه بودن نه. عزیزمن! فکر می کنم شاعر همان انسانی که است،اگر بنویسد،روح خودش را درشعرش جاری می سازد و روح نسلی را که شاعر از همان نسل است به نسل های دیگر می رساند.

شاعر از مرزجنسیت می گذرد و بنام انسان می نویسد. چشم و روان مردم خود و بشریت می شود و

آیینه داری می کند   

بنابراین زن بودن ومرد بودن درشعر اهمیتی ندارد،مهم اینست که آیاشعردرکلماتی که ارایه شده، جان گرفته، شعراست یا نه؟

 بانو نادیه! اگر به عنوان یک منتقد به شعرهای خودت نگاه ژرف بی اندازید ؛چند فیصد در می یابید که شعرهای شما دنیای زنانه خود را دارند؟

من با تمام عشق و مهریکه به شعرهایم دارم و مثل دو فرزند گلم دوست شان دارم، به بسیار راحتی آنسوی دیگرشعرهایم  که ضعف هایش باشد را هم می توانم ببینم

شعر های من دنیای زنانه داشته باشد یا نه؟ مشکل است که تفکیک کنم. اما شعر های من یک نادیه ایرا در برابر آیینه ی دیده گان خواننده قرارمی دهد که از زن بودن خود خوشحال است،خودش را موجود زیباوپاکی یافته وتوانایی هایش را می داند و عاشقانه در کنار مرد راه می رود                                                                                                   

نادیه ایکه از بسیار دیر های دورتر از امروز، پیش از ریزش پول های پس از یازده سپتامبر، برای مردمش گریسته است و با مردمش شادمان بوده است، خندیده، افتخار کرده و درباب کردار هایی هم که بوی تعفن را از خاکش می آوردند، خشمگین شده است.به بسیارصراحت می توانم بگویم که در شعرهایم خودم استم با تمام خوبی ها، ضعف ها،شکست ها و تنهایی ها و امیدواری هایم                                                                                                                           

 منتقدین ؛ شاعر بانوان و نویسنده گان زن را به نداشتن تجربه اجتماعی محکوم می کنند وعلت ناکامی زنان خالق آثار ادبی را؛ بودن در محیط خصوصی وخانه می دانند. نظرشما دراین باره چیست؟

اگر این مورد را کلی بگویند قطعن درست نیست، زیرا امروز زنان جهان توانسته اند ثابت کنند که از امور اجتماعی هم خیلی مؤفقانه بدر می شوند وخالق آثار ادبی ارزشمندی هم استند، مثلن در سال ۱۹۹۱ نادینه گوردیمیر از افریقای جنوبی جایزه ادبیات نوبل را گرفت و پیش از او هم زن هایی بوده اند که جوایز نوبل ادبیات را گرفته اند؛ حالا من خیلی دور نمی روم، در سال ۲۰۰۷هم دوریس لیسینگ از بریتانیای کبیر که در کرمانشاه ایران متولد شده است، نیز جایزه نوبل ادبیات را گرفت و هرتا میولراز کشور دوم من آلمان که درسال ۲۰۰۸ جایزه ادبیات نوبل را گرفت؛این ها مثال هایی کوچکی نیستند.             

واگر دربخش شعر پارسی این ادعا را قید کنیم، بازهم برخلاف آنرا متوجه م یشویم. «تولد دیگر»فروغ فرخزاد اثر ماندگار و کم نظیریست.

 به شعر های سمیمین بهبهانی توجه کنید، به شعر های اخیر بهار سعید دقت کنید، از اینگونه مثال ها کافی اند؛ ولی فراموش نکینم که زنان در اکثر کشورهای جهان با پدیده ی خیلی سهمگین مردسالاری مؤاجه بوده اند وهمین اجتماع خیلی همبسته ی مردانه اند که تلاش کرده اند و می کنند تا کارهای زن ها را کمرنگ ترجلوه بدهند. اما اگر تنها به افغانستان دقت کنیم، به نظر من زنان و مردان ما خود امروز به این آگاهی رسیده اند که در کنار هم وبا هم می توانند مؤفق باشند. نه تنها درعرصه نوشتن؛بلکه در تمام امور

من سال هاست که در رادیو استم وبا رسانه های برون مرزی ما همکاری دارم

چنین ادعا هایی کاملن بی اساس را خیلی شنیده ام وبیش ازهمه این نوع ظلم را ازمردان درس خوانده ی افغانستان بیشترحس کرده ام. البته با تآکید بگویم که نه از همه؛ بلکه استند تعدادی که مثل زخم ناسور فقط به دیگران هم می خواهند سرایت کنند و درد خلق کنند .   اگر به مردان روستایی ما فکر کنید که چقدر با مهربانی و صفا و حرمت گزاری با زنان  برخورد می کردند، با تمام نواقصی که از سنت ها و رابطه های دیگریکه در خون داشتند...  این آدم های خشن که مطبوعات از مردان ما تصویر می دهند، کل جمعیت مردان و انسان های سرزمین  مارا نمی سازند. بادریغ حتا در باغ وسبزه زاران هم سطل های اشغال وجوددارند واکنون تعفن همین زباله هاست که مشام مارا می آزارد.                                       

اینکه زنان هموطن ما کمتر در اجتماع استند و نقش کمرنگی را در ادبیات داشته اند، با دریغ باید بگویم که مردان ما هم نقش چندانی نداشته اند و آن اثرگزارایرا که باید می داشتند، نداشتند و ندارند.ما تاریخی داریم مذکرنما که جامعه بدون زن را مخصوصن درسه دهه اخیر نشان می دهد

اگرسخن را به درازا نکشم، می توانیم بگوییم که راه خیلی درازاست؛ ولی نارسیدنی نیست

باید شهامت داشت و باید در باب آن مواردی که امروز در تمام امور برای ما سد شده اند، با جسارت پرداخته بتوانیم و به مردمی که درس نخوانده اند، یاد بدهیم که هر میراثی نمی تواند زیبا باشد وما باید با جهان و بشریت امروز راه را بپیماییم.      در نهایت شرین جان نظیری عزیز! من زنان  سرزمین خودم را ناتوان حس نمی کنم بلکه حتا بسیار مؤفق هم می دانم و این استدلال هیچ مبنایی ندارد که گویا زنان بنابر نداشتن تجربه اجتماعی توان خلاقیت ندارند. آنکه ایستاد راه رفتن را هم یاد
می گیرد، مردان هم با تجربه زاده نمی شوند. بلکه فرصتها و همین زن ها از آنان شخصیت می سازن        

نظیری بله! با شما موافق استم.      

 بزرگان گفته اند که "در عقب هر مرد موفق ، دست یک زن است.                   

به عنوان آخرین کلام ؛ اگر شما پیشنهاد ویا انتقادی برای دست اندرکاران آوای زنان افغانستان وهمچنان گفتنی به خواننده گان این برگه داشته باشید بفرمایید؟

عزیزم! با اینهمه زحمتی که خودت می کشی، فکر می کنم برای انتقاد از کارهای خودت من خیلی دست خالی ام و کم دارم.من جای انتقاد، ستایش دارم از کارهاییکه تا حال انجام داده اید.

باور دارم که آوای زنان افغانستان  روزی با این تجربه ها به یک نشریه خوب روشنگر مبدل خواهد شد و همین حال آن روز نکورا من مبارک باد می گویم.اماگفتنی من به بانوان عزیز فقط اینست که شکیبا باشند و ترس را از صفحه ی زنده گی خویش با تیزاب پاک کنند..

No comments: