آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, May 17, 2019

روایتی از زنده‌گی یک تراجنسی در کابل


حامد ژیان  ترنس – فراجنسیت، تراجنسیتی، دگرجنس‌گونه یا «ترنس‌جندر» – قرار است توضیحی باشد برای هویت جنسیتی یا جنسیت کسانی که آن را با روش‌های مختلف تغییر می‌دهند یا ترجیح می‌دهند در هویت‌های جنسیتی متفاوت ازآن جنسیت که در بدو تولد به آن‌ها نسبت داده‌ شده زنده‌گی کنند یا میان‌جنسی هستند – یعنی از زمان تولد نه زن بوده‌اند .
 
و نه مرد؛ و یا چیزی به اسم زن بودن یا مرد بودن را به رسمیت نمی‌شناسند و از این دوگانه فاصله گرفته‌اند.
در حوزه پژوهشی سکس و جنسیت تعریف ترا/ فرا/ دگرجنسیت قرار بوده هویت‌گریزی را نشان دهد، اما افراد در زیر این چتر هویت‌گریز انواع هویت‌ها را تعریف کرده‌اند. بنابراین، این واژه شامل همه افرادی می‌شود که یا جنسیت خاصی را برای خود بازتعریف کرده‌اند یا بین جنسیت‌های مختلف سیال در حرکت‌اند و یا تعریف‌های علوم زیستی از جنسیت را نپذیرفته‌اند؛ چیزی که این روزها به آن «جنسیت غیرمنطبق» می‌گویند؛ یعنی غیرمنطبق بر جنسیت غالب زن و مرد.

اما در افغانستان این گروه به اسم «ایزک» شناخته می‌شود. متأسفانه ارقام درست از تعداد این گروه در افغانستان در هیچ نهادی ثبت نیست؛ حتا اگر قرار باشد در این مورد گزارش یا مستندی آماده شود، منابع در این مورد صحبت کردن را عار می‌دانند.

اما من می‌خواهم در مورد زنده‌گی و چالش‌های سد راه این گروه گزارش آماده کنم. نخست باید یک آدرس مشخص این گروه یا فردی ایزک را پیدا کنم. می‌دانم سخت است، اما ناممکن نیست. بعد از چند روز تلاش بالأخره موفق شدم یکی از ایزک‌ها را در یکی از کلینیک‌های شهر کابل ببینم. وی آمده بود تا خونش را معاینه بکند. بعداً دانستم که این فرد مبتلا به ایدز است. خودم را با وی نزدیک کردم. سلام کردم، اما دیدم که هیچ نوع توجه به من و سلامم نکرد. دوباره برگشتم به چوکی‌ای که در کنار کلینیک بود. آرام نشستم، اما دو چشمم متوجه او بود.

 چیزی که خیلی توجه من و افراد حاضر در کلینیک را جلب کرده بود، زیبایی و شیون و اداهای او بود. از دهلیزی که ما نشسته بودیم، بعد از ختم معایناتش، از پیش روی ما گذشت. راستش عطر خوبی هم استفاده کرده بود. من هم به دنبالش رفتم. در بیرون، من هم نمی‌دانستم به چه نامی او را صدا بزنم. بعد گفتم که من خبرنگارم و می‌خواهم در مورد زنده‌گی شما گزارش نوشته کنم. توقف کرد، با خشم دور خورد و گفت از چه زمانی بد این سو زنده‌گی ما برای شما خبرنگاران مهم شده است؟

گفتم: «من خبرنگارم، حرفه‌ی من ایجاب می‌کند تا تمام چالش‌های جامعه را ببینم.» تأکید کردم که شما هم عضوی از این جامعه هستید و کار روی زنده‌گی و مشکلات شما همیشه یکی از دغدغه‌های ذهنی من بوده است.

من اسم جدیدش را پرسیدم. گفت که میترا. نوبت ویزتش شد. از من عذر خواست و وارد اتاق داکتر شد. بعد از ملاقاتش اما پاسخ من را نداد و با حالتی هراسان گفت که وقت ندارد و باید برود. من هم با ناامیدی به دنبالش از کلینیک خارج شدم. او چند قدم جلوتر از من حرکت می‌کرد و به نظر می‌رسید که دوست دارد با من صحبت کند و حرف بزند، اما مردد بود. گام‌هایم را بلندتر و تیزتر برداشتم و به او رسیدم.

با لحنی اطمینان‌بخش گفتم: «دلم می‌خواهد حرف‌هایت را بشنوم تا کمکی به افرادی مثل شما کرده باشم.» این‌جا بود که میترا درد دلش شروع شد و با بدن و دست‌های لرزانش شروع به حرف زدن کرد.

از دردهایش گفت؛ دردهای ریشه‌داری که از کودکی همراهش بود. دردهایی که فقط خودش می‌فهمید و افرادی که در زنده‌گی خود شرایط او را تجربه کرده‌اند. دردهایی که بخش بزرگ آن را نوع نگاه جامعه به افراد ایزک یا تراجنسی‌ها تحمیل می‌کند.

میترا گفت که از همان کودکی هیچ وقت حس نکرد که پسر است. به گفته او، بدترین شرایط را در سنین بلوغ تجربه کرده است؛ زمانی که انسان با شرایط عاطفی و جسمی جدیدی روبه‌رو می‌شود و در اوج احساسات جنسی قرار می‌گیرد. به گفته میترا،  او در طول سال‌هایی که در قالب  و نام مردانه در جامعه حضور داشته است، هیچ‌ وقت به یک زن احساس کشش جنسی نداشته است و برعکس همیشه به جنس مردان جذب می‌شده است.

از میترا در مورد کار روزمره و عایدش پرسیدم. وی در پاسخ گفت: «من کارم رقصیدن و هم‌بستر شدن با مردهایی است که علاقه شدید به من دارند. اگرچه افرادی مثل من در کابل زیاد است، اما وضعیت اقتصادی آن‌ها خوب نیست و نمی‌توانند به خود‌شان برسند. مثلاً آرایش کرده نمی‌توانند، موهای‌شان کوتاه است، حتا تعدادی از آن‌ها بروت‌های مردانه گذاشته‌اند، ولی من همه چه دارم، جز خانواده.»

میترا درباره خانواده‌اش گفت: «پدرم وقتی فهمید که من ایزک هستم، وضعیتش هر روز خراب‌تر شده رفت. وقتی دید که صبح وقت بیرون می‌روم و شب‌ها ناوقت خانه می‌آیم، با آرایش زنانه و لباس‌های زنانه، دیگر نتوانست به زنده‌گی‌اش ادامه بدهد. به مریضی قلب دچار شد و یک شب زنده‌گی‌اش پایان یافت. همه مرگ پدرم را از من می‌دیدند. خب، معلومدار بود که بهانه‌ای برای اخراج من از خانه جست‌وجو می‌کردند. من این را فهمیدم و خانه را ترک کردم. حالا هم در بلاکی که برایم گرفته‌اند، زنده‌گی می‌کنم.»

میترا می‌گوید که این بلاک را یکی از علاقه‌مندانش که زیاد او را دوست دارد، در اختیارش قرار داده است. خیلی کنجکاو شدم که بدانم این فرد کیست، اما میترا به دلیل این‌که این فرد یکی از افراد سرشناس است، از گرفتن نامش ابا ورزید.

میترا یکی از هزاران تراجنسی است که روز و شب خود را با دیگران می‌گذراند. او به قول خودش خوش‌بخت‌ترین فرد در میان تراجنسی‌ها است که از زیبایی خاص برخوردار است. میترا افزود که زیبایی‌اش باعث شده است تا خوب‌تر از دیگران زنده‌گی کند. وی درباره چالش‌ها و مشکلاتی که هم‌جنسی‌هایش با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، گفت که اکثریت ایزک‌ها با زور به محفل‌ها برده می‌شوند و در بسیاری موارد دیده شده است که بعد از ختم محفل بالای آن‌ها تجاوز کرده‌اند. حتا بعضی از ایزک‌ها را پس از تجاوز کشته‌اند.

میترا آرزو دارد که یکی از هم‌جنسی‌هایش روزی به پارلمان راه پیدا کند تا از این گروه جنسی نماینده‌گی کند و صدایی برای دردها و آرزوهای آن‌ها باشد.

No comments: