آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, April 5, 2019

نامه‌ی سرگشاده به میر پورکیان


همین نگاه نژادپرستانه است که مهاجرین افغانستانی را دهه‌ها در گرداب محرومیت،
تحقیر و درد در جامعه‌ی ایران اسیر ساخت. فرزندان ما همه درد تحقیر را متأسفانه
در تمام زوایای زندگی در ایران حس کردند و آسیب‌های روانی این نگاه غیر‌اخلاقی‌تان

 تا چند نسل مایه‌ی درد برای فرزندان ما است. رسانه‌های ایران به صورت پی‌گیر و همیشهگی ادبیات تحقیر علیه مهاجرین را در مناسبات اجتماعی و ارزشی پشتیبانی کردند، به گونه‌ای که امروز انسان پنداشتن یک افغانستانی برای نسل نو ایران به سادگی قابل هضم نیست، تا جایی که وقتی یک ایرانی (خفاش شب) بر زنان زیادی تجاوز کرده و آن‌ها را به قتل می‌رساند، بی‌هیچ تردیدی کمیت زیادی از مهاجرین بی‌دفاع را گرفته و به فجیع‌ترین شکل می‌کشند و به تیرهای برق در مناطق مختلف ایران آویزان می‌کنند. این یعنی افغانستانی تحت تأثیر تبلیغات غیر‌انسانی منابع رسمی و غیر‌رسمی، هویت منفور و قاتل در ذهن ایرانی‌ها یافته است.
 

میر پورکیان، کارگردان سریال ممنوعه، سلام و درود!

از یک اعتراف آغاز می‌کنم. بلی جناب پورکیان، آن کارگر بی‌زبان دست‌بوس که با ظاهری نامناسب در سریال ممنوعه این ‌سو و آن ‌سو می‌رود و چهره‌ی کریه و حضور دوزخی که هم‌نشینی با آن مجازات پنداشته می‌شود، دارد، از ما است. او یک تیپ از انسان‌های جامعه‌ی افغانستان است، اما جامعه‌ی افغانستان مثل هر جامعه‌ی دیگر تیپ‌های متفاوتی دارد. ما از وجود چنان تیپی در جامعه‌ی افغانستان انکار نمی‌کنیم، هم‌چنان که شما هرگز نمی‌توانید وجود تیپ اجتماعی حتا زشت‌تر از آن را در اجتماع ایران انکار کنید. آقای هنرمند! چرا طی دهه‌ها نگرش غالب به مردم افغانستان در ایران، در حوزه‌ی هنر، ادبیات، روابط و غیره، تعمیم هویت یک گروه منفی و ضعیف اجتماعی، بر کلیت مردم افغانستان است؟ شما هنرمندان ایران وقتی از جامعه‌ی خود در صحنه‌ی هنر روایت می‌کنید، از روشن‌فکر، مرفه، باسواد، فرهنگی و تیپ‌های دیگر اجتماع حرف می‌زنید، اما افغانستانی را فقط در قالب یک هویت منفور، به تصویر می‌کشید. پس واضح است که نوعی نگاه نژاد‌پرستانه و خودبرتربین شما را اجازه می‌دهد تا این‌گونه بقیه را حقیر بشمارید.

همین نگاه نژادپرستانه است که مهاجرین افغانستانی را دهه‌ها در گرداب محرومیت، تحقیر و درد در جامعه‌ی ایران اسیر ساخت. فرزندان ما همه درد تحقیر را متأسفانه در تمام زوایای زندگی در ایران حس کردند و آسیب‌های روانی این نگاه غیر‌اخلاقی‌تان تا چند نسل مایه‌ی درد برای فرزندان ما است. رسانه‌های ایران به صورت پی‌گیر و همیشهگی ادبیات تحقیر علیه مهاجرین را در مناسبات اجتماعی و ارزشی پشتیبانی کردند، به گونه‌ای که امروز انسان پنداشتن یک افغانستانی برای نسل نو ایران به سادگی قابل هضم نیست، تا جایی که وقتی یک ایرانی (خفاش شب) بر زنان زیادی تجاوز کرده و آن‌ها را به قتل می‌رساند، بی‌هیچ تردیدی کمیت زیادی از مهاجرین بی‌دفاع را گرفته و به فجیع‌ترین شکل می‌کشند و به تیرهای برق در مناطق مختلف ایران آویزان می‌کنند. این یعنی افغانستانی تحت تأثیر تبلیغات غیر‌انسانی منابع رسمی و غیر‌رسمی، هویت منفور و قاتل در ذهن ایرانی‌ها یافته است.

آقای کارگردان! بگذار بپرسم این برتری شما نسبت به دیگران در کجا است؛

در تاریخ‌تان است؟

در مناسبات اجتماعی امروز‌تان نسبت به جوامع دیگر برتری دیده می‌شود؟

در ارزش‌های اخلاقی‌تان نوعی برتری نسبت به دیگران دیده می‌شود؟

در دست‌داشته‌های مادی‌تان برتری نسبت به دیگران وجود دارد؟

مگر نمی‌دانید همان افتخارات تاریخی که شما تیغ تحقیر خود علیه دیگران قرار داده‌اید، بیش از این‌که متعلق به شما باشد، از دیگران است (مال همان‌هایی که تحقیر‌شان می‌کنید)؟ فقط یک توهم احمقانه کورتان کرده است تا دست به تحریف تاریخ ببرید. چقدر باسوادهای شما تحت تأثیر همین کوری و توهم تلاش کردند تا ابن سینای بلخی، مولانای بلخی، ابوریحان بیرونی، ابونصر فاریابی، فخر رازی، کمال‌الدین بهزاد و صدها مشاهیر دیگر را از ریشه‌های‌شان جدا کرده و با دیده‌درآیی، برای اشباع حس خود‌برتربینی خود، مصادره کنند؟ به کتاب‌خانه‌ها برو و ببین صدها عنوان کتابی را که برای این هدف نوشته شده تا بدانی خودت در این توهم خودبرتر‌بینی تنها نیستی. این توهم یک اپیدمی مزمن است که سال‌ها است جامعه‌ی ایران را از درون می‌فرساید. تجربیات تاریخی جامعه‌ی شما در چند قرن اخیر نه این‌که برتری شما را نسبت به بقیه جوامع اثبات نمی‌کند، بلکه به وضاحت خلاف آن‌ را نشان می‌دهد.

شما گروه متوهم مگر نمی‌دانید سرنوشت سیاسی و حتا در جهاتی مناسبات و ارزش‌های اجتماعی‌تان را لمپن‌ها و اوباش تعیین کرده‌اند؟

آقای کارگردان! همین‌جایی که اکنون قرار دارید، توسط شعبان بی‌مخ شکل داده شده است. اگر آن وبش حکومت محمد مصدق را سقوط نمی‌داد، شاید سرنوشت امروزتان خیلی متفاوت بود. آن عناصر برتر شما کجا بود تا نگذارد شعبان بی‌مخ وبش برای جامعه‌ی (برتر)‌تان سرنوشت تعیین کند؟ آقای کارگردان! چند صد قلم‌به‌دست‌تان را جمع کنیم تأثیر‌شان در جامعه‌ی ایران به اندازه‌ی بسیجی (دهن‌گشاد) می‌شود؟ حتم دارم که بارها بسیجی دهن‌گشاد را از نزدیک دیده‌ای. اگر جریانی هنری یا غیره بیاید و هویت تمام اقشار ایران را در شعبان بی‌مخ یا بسیجی دهن‌گشاد فروکاهد، حتم دارم که خشمگین می‌شوید، چون خودت برای تحقیر دیگران از مدل‌هایی مثل شعبان بی‌مخ و بسیجی دهن‌گشاد استفاده کرده‌اید.

رویکرد تحقیر دیگران در حوزه‌ی هنر نه تنها ستم بر دیگران کرده، که دو نسل اخیر جامعه‌ی ایران را با یک توهم خطرناک آلوده است. این کشت‌تان امروز دارد حاصل می‌دهد. همین گرداب وحشتی که امروز جامعه‌ی ایران با آن درگیر است، فرایند کنش و مشارکت نسلی است که با این ذهنیت آلوده پرورده شده است.

یک بار به گراف ناهنجاری‌های اجتماعی، اخلاق‌گریزی‌ها، وادادهگی‌ها، تجاوزها، غارت‌گری‌ها و دامنه‌ی چالش‌هایی که جامعه‌ی ایران با آن‌ها درگیر است، بدون عینک توهم و تبعیض نگاه کن. می‌بینی! این حس برتری فقط یک توهم است و تا روزی که این توهم کنار نرود، جامعه‌ی ایران قد علم نخواهد کرد.

آقای کارگردان! نام یک دوجین محصولات نژادپرستانه را هنر نگذارید. هنرمند راستین از آبشخور آدمیت و اخلاق تغذیه می‌شود و رشد می‌کند.

با ذکر یک خاطره از تاریخ هنر، صحبتم را ختم می‌کنم:

وقتی در سال ۱۹۷۳ جایزه‌ی اسکار را برای بازی در فیلم پدرخوانده به مارلون براندو، هنرمند شرافت‌مند امریکایی در نظر گرفتند، او به جای خود یک سرخ‌پوست را فرستاد تا نامه‌اش را عنوانی هنرمندان سینما و مردم امریکا و جهان بخواند. او به تبعیض و تحقیر علیه سرخ‌پوستان اعتراض کرد و جایزه‌ی اسکار را نپذیرفت.

 ریحانه تمنا    
۸ صبح

No comments: