آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, March 21, 2017

در آرزوی آزادی

ناهید فرید، عضو مجلس نمایندگان
سخن راندن در باب آزادی را با تعبیر تاریخی نلسون ماندلا در کتاب «راه دشوار آزادی» شروع می‌کنم که لحظه‌ی رهایی از زندان ۲۷ ساله‌ی خود را این‌چنین به تصویر می‌کشد که «وقتی به سوی دروازهای میرفتم که به آزادی‌ام منتهی میشد،

می‌دانستم که اگر نفرت و کینه را پشت سر نگذارم، هم‌چنان در زندان خواهم ماند». او می‌دانست که زندان اصلی نه آن چهار دیواری تنگ و تاریک، که ذهن متعصب و فکر بسته او به روی دیگر افراد جامعه است. تنها یک انسان بزرگ می‌تواند این روح بخشنده را در قبال سفیدانی که قرن‌ها ظلم و تبعیض رژیم آپارتاید را بر او و دیگر سیاهان افریقای جنوبی روا داشته بودند، داشته باشد. واژه‌ی آزادی در افغانستان هم تبدیل شده به مفهومی به حاشیه رانده شده و حتا نامأنوس که از سر بی‌میلی و یا ترس کمتر به آن پرداخته شده است. در کشور ما متأسفانه شکاف‌های قومی، زبانی و مذهبی اکثریت گروه‌های تأثیرگذار جامعه را در زندان کینه و نفرت به بند کشیده است. روح آزادی افراد در گرو منافع کوچک و زودگذر و تفاسیر کذایی معنوی حبس گردیده است. دولت هم فراموش کرده که التزام به قانون اساسی که با سه کلمه‌ی تاریخی «ما مردم افغانستان» شروع می‌شود، وظیفه اصلی‌اش هست. شهروند ما نیز علی‌رغم باورمندی به روند مردم‌سالاری و بخشیدن مشروعیت به نظام، سخت محتاج حمایت دولت برای مایحتاج اولیه‌اش، از جمله نظم و امنیت است. به همین دلیل است که رهبری ظهور نمی‌کند و قهرمانی سر بر نمی‌آورد و اصلی‌ترین عنصر آزادی که افراد جامعه است، در فقدان یک جنبش مبتنی بر اندیشه آزادی‌خواهی در بندهای متروک منافع کوچک زندانی‌اند.
آزادی‌خواهی (لیبرالیسم)
اسکینر در دو جلد کتاب خود به نام «بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن» (کمبریج ۱۹۷۸) نشان می‌دهد که آزادی‌خواهی (لیبرالیسم) یکی از ویژگی‌های انسان است و بدون این اندیشه اصل انسان بودن فرد که زیربنای اندیشه لیبرال است، زیر سوال می‌رود. لیبرال‌ها به «مساوات‏» به منزله یک اصل زیربنایی، ارزشی اساسی و منطق اصلی نظریه لیبرال‏ها متعهدند. آن‌ها در واقع عدالت اجتماعی را به معنای مساوات می‏دانند و شعارشان این است که مردان و زنان در استعدادهای سیاسی، اخلاقی و نیز در اعطای این استعدادها به آنان، مساوی هستند. هم‌چنین در ارزش‌یابی‏های سیاسی و اجتماعی لیبرال، این فرد است که باید به عنوان مساله اصلی مد نظر قرار گیرد و مسایل دیگر، از قبیل فرهنگ ملی و سرنوشت آن، زبان، اجتماع یا ملت همیشه به عنوان مسایلی فرعی و ثانوی مورد توجه قرار می‏گیرند. در فردگرایی لیبرال، به استعداد و توانایی افراد در ترتیب و تنظیم زندگی مورد پسند آن‌ها اعتماد می‌شود، نه به هویت اکتسابی دیگری چون منطقه یا زبان. لیبرال‌ها معتقدند که اگر افراد آزاد گذاشته شوند، خود به خود روابط انسانی مورد نیاز خود در زندگی اجتماعی را به وجود می‏آورند. عنصر مهم دیگر در فردگرایی لیبرال، عبارت از عقل‏گرایی است، که در آن بر عقلانیت فردی و حقوق ناشی از آن تأکید می‏شود. لیبرالیسم معتقد است عقل فردی نه تنها در عرصه آزادی اندیشه بایستی مورد احترام باشد، بلکه اساساً در زندگی سیاسی و اجتماعی، همه قوانین اجتماعی باید در دادگاه عقل هر فرد، قابل دفاع بوده باشند.
مردم‌سالاری و لیبرالیسم
از بعد هستی‌شناسانه، رابطه لیبرالیسم و دموکراسی یک رابطه ضروری عقلی نیست، بلکه یک رابطه تاریخی است. لیبرالهای اولیه، دموکرات نبوده‌اند و بعد از آنکه «جان لاک» به دفاع از دموکراسی پرداخت، لیبرالها تدریجاً به دموکراسی گرایش یافتند. هم‌چنین بسیاری از دموکراتها نظیر «ژان ژاک روسو» نیز لیبرال نبوده‌اند. اما لیبرالیسم به خصوص در قرن بیستم با دموکراسی گره میخورد، چنان که امروزه برخی از اندیشمندان علوم سیاسی، دموکراسی‌ها را به دو گروه دموکراسی‌های لیبرال و غیرلیبرال تقسیم میکنند. مردم‌سالاری لیبرال که هم‌چنین به عنوان «دموکراسی قانون اساسی» شناخته شده بر اصول انتخابات آزاد و منصفانه و تکثرگرایی سیاسی استوار است و معمولاً با حضور متعدد، مقتدر و مجزای احزاب سیاسی همراه است. اما مردم‌سالاری غیر لیبرال یا کاذب، سیستمی است که در آن با وجود آن که انتخابات صورت می‌گیرد، آزادی‌های مدنی، کاذب و پوشالی‌اند. یک معیار غیر لیبرال بودن دموکراسی این است که دریافت شود آن دموکراسی به «انتخابات آزاد» و عادلانه و رقابتی برای احراز مقام‌های دولتی اهمیت نمی‌دهد. چهارچوب‌های قانونی به چالش کشیده می‌شود، دولت در هنگام تصامیم عمومی فقط خود را «قیم ملی» می‌داند و از سویی گسیختگی آزادی‌هایی چون آزادی بیان و آزادی تجمع مخالفت‌ها را با آن دشوار می‌سازد.
از نظر روانی نیز رابطه نزدیکی بین دموکراسی و اندیشه‌ی آزادی‌خواهی (لیبرالیسم) وجود دارد. می‌توان استدلال کرد که طبقات بالا و پایین جامعه جایگاه ثابتی دارند. طبقه بالای جامعه تمایلی به تغییر ندارد و طبقه‌ی پایین و کم‌درآمد جامعه امیدی به تغییر اجتماعی نمی‌بندد. تنها طبقه متوسط است که از میانه راه شروع کرده و قصد توقف در جایگاه خاصی هم ندارد و در نتیجه طبقه‌ای است متحرک و پویا که می‌خواهد از همه مواهب و امکانات برخوردار شود. هرچه باشد ظهور فلسفه لیبرالیسم هم با اقتدار گرفتن و بالندگی این طبقه تقارن زمانی دارد. (دکتر احمد نقیب زاده،
۱۳۹۴)
بورژوا‌های فرانسه همان طور که از نام‌شان پیدا است، ابتدا ساکنان بورگ‌ها یا قلعه‌ها بودند و بورگ و ساکنانش در نظام اقتصادی فیودالی هیچ جایگاه مرکزی نداشتند. اما توسعه دریانوردی آن‌ها را از کنج قلعه‌ها به بیرون پرتاب کرد. سپس به دریانوردی پرداختند و کشف کردند و به طلا و ثروت زیادی هم دست پیدا کردند. در آستانه انقلاب فرانسه دیگر بورگ‌های فقیر، همان مردمان بی‌نوای گذشته نبودند، بلکه سخنوران، وکلا و نظریه‌پردازان زیادی از «میرابو» تا «روبسپیر» در میان آن‌ها به وجود آمده است که آن‌ها را قادر می‌سازد نه تنها با اشراف بستیزند، بلکه مدعی حاکمیت هم بشوند. شکی نیست که بیشترین بهره از آزادی نصیب همین طبقه می‌شود. پس انگیزه لازم برای پرداختن به فلسفه لیبرالیسم نیز در میان آن‌ها قوی خواهد بود.
دموکراسی لیبرال یا غیر لیبرال؟
با آن که عروج آزادی‌خواهی و برابری طلبی در جهان به قول معروف، رعد و برقی در آسمان بی‌ابر نبوده است، کمی بیشتر از یک دهه پیش و به موازات ظهور دموکراسی در افغانستان، گفتمان رابطه این اندیشه با مکتب لیبرالیسم روی کار آمد و طبیعی است که با کم‌لطفی طیف وسیعی که بیشتر متعلق به طبقه‌ی سنتی بودند، مواجه شد. از بُعد اجتماعی، استقبال شایسته‌ای از فردگرایی در جامعه ما صورت نگرفت. البته از جامعه‌ای مردسالار مثل افغانستان از این که اندیشه‌های لیبرال بنیاد سنتی خانواده‌ها را بر هم بریزد، سخت می‌هراسید و از اکثریتی پیرسالار که ظهور فردگرایی را دشمن درجه یک نظام اجتماعی که در آن سال‌خوردگان خود را قیم جامعه می‌دانستند، می‌ترسید، غیر از این هم انتظار نمی‌رفت. حقوق بشر هم در نهایت به چند اصل پیش پا افتاده و چند نمایش نمادین محدود ماند. از سوی دیگر هم روحانیت از بلندگوهای اندرز و موعظه اندیشه آزادی‌خواهی را دشمن اصلی نظام اجتماعی اسلامی دانستند و گفتند این لیبرال‌ها همان هم‌جنس‌بازان و بدتر از آن‌ها هستند و در نتیجه مُهر مبلغان اباحه‌گری و مروجان بی‌بند و باری را بر همه کسانی زدند که حتا به لیبرالیسم، التزامی کوچک داشتند.
بیشترین کم‌توجهی اما از جانب همان دولتی بود که در قانون اساسی افغانستان مسوول دفاع از آزادی شهروندان تعیین شده است. با آن که در مقدمه و ماده بیست و چهارم قانون اساسی افغانستان، هدف اصلی دولت ایجاد جامعه‌ای مبتنی بر حفظ کرامت انسانی و احترام به حقوق طبیعی و تأمین آزادی‌های مردم می‌باشد، دولت با تلف‌کردن یک دوره‌ی طلایی، به جای تعهد به «فردگرایی»، انتساب به اقوام را نماد امتیازدهی و تقسیم قدرت قرار داد، فساد گسترده مالی را در نتیجه تمرکزگراییِ منافع گروهی، نهادینه کرد، دست‌رسی به عدالت و برابری را در مقابل قانون به چالش کشید و از همه مهم‌تر انتخابات‌هایی پر تقلب را که حق تعیین سرنوشت مردم را زیر سوال می‌برد، برای چند بار مهندسی کرد تا سیستم حکومت‌داری افغانستان نمود واقعی یک دموکراسی کاذب باشد.
در نتیجه، به باور من نه تنها لیبرالیسم یا اندیشه آزادی‌خواهی در افغانستان هنوز متولد نشده، بلکه به عنوان عنصر اساسی ساخت بنای اجتماعی جامعه، تعریف هم نشده است. فرد در افغانستان تبدیل شده به عنصری فرودست که در خدمت آرمان‌های قبیله در آمده، و ایده‌آل‌های آزادی‌خواهانه‌اش محکوم به فنا است. فرد در سرزمین ما، علی‌رغم باورمندی به روند مردم‌سالاری و بخشیدن مشروعیت به نظام، سخت محتاج حمایت دولت برای نیازهای اولیه‌اش، از جمله قانون و امنیت است. نهاد ریاست جمهوری که قانوناً اصلی‌ترین آدرس اجرای قانون اساسی است، ده‌ها بار خود قانون اساسی را نقض کرده است و نماد بروز عدالت، که دستگاه قضا است با اقشار متفاوت برخورد مبهم و دوگانه داشته است. غافل از این که اصلی‌ترین عامل تزلزل یک حاکمیت، ظلم و بنایی که اساسش عدل نباشد فروریختنی است. مظهر اصلی دموکراسی غیر لیبرال یا کاذب در انتخابات گذشته ریاست جمهوری پدیدار می‌شود که علی‌رغم استقبال مردم از این روند ملی، آوازه دست‌برد در آرای شهروندان در آن، جهانیان را متحیّر و مبهوت کرد.
دورنمای مردم‌سالاری لیبرال در افغانستان زمانی به ثمر خواهد رسید که مساوات و کثرت‌گرایی جای قوم‌پرستی و فساد را بگیرد، نخبگان از زندان تعصب فکر خودشان رهایی یابند، یک طبقه‌ی اجتماعی پویا و متحرک ظهور کند تا برای آزادی روح جامعه با هرگونه استبداد بستیزد، جنبش‌های آزادی‌خواهانه زمینه‌ی اتحاد اقشار مختلف جامعه را فراهم سازند، قانون اساسی نماد حاکمیت قانون باشد و دادستانی و قضا، مدعیان اصلی حقوق شهروندان باشند.
البته شکی نیست که هیچ اندیشه‌ای بدون کارگزاری متعهد و مسوول به نتیجه نخواهد رسید. ماهاتما گاندی، معروف‌ترین قهرمان انقلابی هند، با مبنا قراردادن جنبشهای آزادیخواهانه به عنوان تنها سلاح خود، مردان و زنان هندی را با یک‌دیگر متحد کرد تا بدون جنگ و خون‌ریزی برای استقلال کشورشان بجنگند. ما نیز درست در زمانی قرار داریم که تنها یک اندیشه و مکتب انسانی می‌تواند ما را برای رهایی از بند بی‌عدالتی و تعصب، فقر و فساد و قانون گریزی و استبداد متحد سازد. این جنبش بدون ظهور یک رهبریِ فراگیر و آرمان‌گرا که اصول مکتب آزادی‌خواهی را زیربنای مبارزه‌ی خود قرار می‌دهد، به ثمر نخواهد نشست. بهترین کلام تاریخی در این مورد را باز هم نلسون ماندلا به زبان رانده است. او در مورد کارگزاران اندیشه آزادی‌طلبانه چه به جا گفته است که «بدبخت ملتی است که به قهرمان نیاز دارد» نه این که قهرمان ندارد. قهرمانی که از زندان تنگ و تاریک تعصب رها است، از بی‌عدالتی بیزار است، روحش را با اندیشه‌ی رهایی سرشته‌اند و دریای متلاطم آزادی را به آرامش استبداد ترجیح می‌دهد.
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: