غلام نبی اشراقی
بدخشان ساز و آوازت کجا شد
بدخشان بال پروازت کجا شد
بدخشان سخت خوارم کردی امشب
بدخشان بیقرارم کردی امشب
بدخشان بال پروازت کجا شد
بدخشان سخت خوارم کردی امشب
بدخشان بیقرارم کردی امشب
چرا لعلی به لبهایت نبینم...
چرا خونی به رگهایت نبینم
فغان و ناله بیاندازه کردی
غم دیرین ما را تازه کردی
روان دردمندم شد عزادار
که می بینم عزیزان تو را خوار
بدخشانم ، بدخشانم ، بدخشان
پریشانم ، پریشانم ، بدخشان
بدخشان درّهات شد درۀ مرگ
که باران شد برایت قطرۀ مرگ
بدخشان پیکر زخمین مایی
به شب خونینترین بالین مایی
بدخشان خاک عالم بر سر ماست
که زیر کوه غمها پیکر ماست
صفای درههایت در سکوت است
دو دست قلههایت در قنوت است
میان جویبارت اشک جاری است
پر از فریاد ؛ آواز قناری است
نبینم سبزهای خرّم به کوهت
نپیچد جز سرود غم به کوهت
چرا شد در بهاران چهرهات زرد
تمام بوتههایت خیمۀ درد
ندانم این چه دست سرنوشت است
که سهم کودکانت خاک و خشت است
دو چشم آهوانت چشمۀ اشک
تمام قلههایت خیمۀ اشک
نباشد در غم و رنجت شکیبم
که من آوارۀ غربت نصیبم
دلم آتش گرفت از هرم داغت
که می بینم در آتش سوخت باغت
تمام جسم و جانم با تو باشد
دل و روح و روانم با تو باشد
This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.
|
No comments:
Post a Comment