شعله پنهان
ای شعله ی پنهان مـن آتش بـزن در جــــان من
بگذار تـا ویـران شــــــود جـان و تن ویـران من
بگذار تـا مدهوش تـــو جسمم شـود روحم شود
تـا مست گردد جـــــسم تــو از آتش سوزان مـن
در آرزوی دیدنت سر تا بـه پاه سوزم چـو شمع
سوزم ز حسرت صد زبان تا مست گردد آن من
ای کاروان اشک مـن بیـرون مـرو از چشم من
بگذار تـا سیلی شـوی دردیـده ی گــریــان مـن
ای حـاجـــت دنـیـای مـن دستت بـدار از دامنـم
تـا می نسوزد دســت تـو از گرمی دامـان مـن
ای کاش سویـم بنـگری حـرف دــلم را بشنوی
ظاهر شـود پیـدا شـود ایـن گوهر عـــریان من
تـابنده ی خـورشیـد مـــن زیبنـده ی فرشید من
سیـل سرشکم را نـگر ای هســـتـی دوران مـن
خواهی مرا نزد رقیب شرمنده سازی ای حبیب
هر گز نخواه تـا بشکنی ایـن قلب پر ارمان من
(شبنم ) کنون در زندگی مدیون احسان تو است
ای نـام پاکت جـاویـدان در صفحه ی دیـوان من
**********
No comments:
Post a Comment